به گزارش پایگاه اطلاع رسانی استبصار، در این مقاله سعی شده به تحلیل و بررسی سران ، افراد و احکام این آیین جدید التاسیس پرداخته شود .

آیین بهائیت فرقه نوظهوری است که بعد از خاتمیت پیامبر اسلام ادعای ظهور نموده و خاتمیت را تکذیب و وجود پیامبران و خدایانی را در مسلک خود اثبات می نماید . باتوجه به این ادعا و ادعای دین مبین اسلام مبنی بر خاتمیت و جامعیت و تکامل خود – «که بواسطه مسائل عقلی و نقلی بسیار محکمی به اثبات رسیده است » – در این مقاله سعی شده به تحلیل و بررسی سران ، افراد و احکام این آیین جدید التاسیس پرداخته شود .احکام این فرقه که توسط کسانی که ادعایی خدایی داشته اند بیان می شود ؛ و تناقضات این احکام و اعتقادات با احکام و شرایع الهی دیگر و باعقل و خرد ؛ البته بحث نقد و بررسی این افکار مجال دیگری می خواهد و ما در این اوراق سعی داریم خواننده را فقط با این مطالب آشنا کنیم .
واژگان کلیدی :
باب : سید علی محمد شیرازی که ادعای نیابت امام زمان (علیه السلام) را کرد.
بهاء الله : میرزا حسین نوری که رهبر دوم بهائیان و به خود لقب بهاء الله داد.
بابی و بابیت : به طرفداران باب ، بابی و به آیین آنها بابیت گفته می شود .
بهایی و بهائیت : به پیروان (بهاءالله) که بعد از باب اورا به جانشینی قبول دارند و نه میرزا یحیی صبح ازل را بهایی و به فرقه آنها بهائیت می گویند.بیت العدل : به محفل ۹ نفره ای که در اسراییل (فلسطین اشغالی) واقع است و تمام امور بهائیان جهان را بعد از مرگ شوقی ربانی هدایت و کنترل می کند.امری : به احکام و دستوراتی که سران بهایی و بیت العدل صادر می کنند امری گویند

مقدمه
در طول تاریخ ، بشرهمیشه بدنبال راه نجات و رستگاری بوده و هست . رسیدن به سعادت چه در دنیا و چه در مسائل آخرتی و معنوی از آرزوهای دیرینه فرزندان آدم (علیه السلام)بوده و بخاطر بدست آوردن این مطلب دست به هر کاری زده است ؛و برای دستیابی به این مقصود به دنبال کسانی که ادعای توانایی انجام این عمل و رساندن انسانها به ساحل نجات و رستگاری بوده اند ، حرکت کرده است (ودلیل بوجود آمدن ادیان مختلف چه ادیان مادی و چه ادیان الهی که از جانب خداوندمتعال نازل شده پاسخ به این نیاز فطری و غریزی و عقلی انسانها بوده است) . ما دراین پژوهش سعی داریم به یکی از این آیین های نوظهور که نزدیک به ۳۰۰سال است پا به عرصه وجود نهاده است و توانسته پیروانی برای خود مهیا کند بپردازیم ؛ ضرورت این تحقیق در آن است که عمر جاودانه انسان در آخرت را در بر می گیرد که اگر این آیین ها نا بجا فراگیر شود باعث فنا شدن دنیا و آخرت آدمی می شود .در مورد این فرقه تاکنون کتاب های بسیاری از جانب دوست و دشمن ، موافق و مخالف نوشته شده است که در هر کدام به فراخور حال مطالبی به نگارش در آمده است . لکن هدف از جمع امری این مطالب ما به یک حالت نقد از درون شبیه است که توسط افرادی گزارش شده است که بهائیت را از نزدیک دیده و لمس کرده اند و صد البته یک نکته حائز اهمیت می باشد که در تمجید کردن از کسی، شنیدن از دوستان ، لطافت و شیرینی تعریف کردنِ دشمنان و مخالفان را ندارد و در انتقاد کردن بهتر از دوستان و نزدیکان کسی بهتر نمی تواند ایرادات و نقدها را بیان کند.باتوجه به نکته فوق دراین مقاله سعی نموده ایم فرقه بهائیت و بابیت را از دیدگاه کسانی که در این مسلک بود اند و بیشتر آنها از آن رویگردان و به دین مقدس اسلام مشرف شده اند مورد تحلیل و بررسی قرار دهیم .
بنابراین این نوشتار را درسه فصل تنظیم می نمائیم .فصل اول باسرکردگان این دین آشنا شده بیو گرافی آنها و تاریخ زندگی آنها را مورد مطالعه قرار می دهیم؛ در فصل دوم به احکام و اعتقادات آنها پرداخته ایم (البته جانب انصاف را رعایت نموده و از قول مستبصرین اقوالی را بیان می کنیم )و سپس در فصل سوم باتعدادی از هدایت یافته گان از این فرقه و ارتباط آنها با بزرگان بهائیت آشنا خواهیم شد .

 

 

فصل اول : بزرگان و روسای دین بابیت و بهائیت
۱-سید علی محمد باب
وی در سال ۱۲۳۵ هجری قمری در شیراز متولد شد، پدر وی محمدرضا بزاز شیرازی و مادرش خدیجه بود، در دوران کودکی پدر خود را از دست داد و سرپرستی وی را دائیش سید علی به عهده گرفت . وی هنگام طفولیت در شیراز به مکتب شیخ عابد که پیرو عقائد و آراء شیخ احمد احسائی مؤسس مرام و مسلک شیخیه بود می‏رفته است. میرزا ابوالفضل گلپایگانی در کتاب خطی می‏نویسد: باب ۶ یا ۷ ساله بود که وارد مدرسه شیخ عابد گردید و مدرسه معروف به قهوه اولیاء بود، و باب در آن مکان برای مدت ۵ سال مبادی لغت فارسی را می‏آموخت. (۱)افکار و عقائد شیخ احمد احسائی به وسیله‏ی شیخ عابد در زوایای مغز این کودک رسوخ نمود . علت کناره گیری او از تحصیل معلوم نیست ، شاید کندی ذهن او باشد و به هر حال پس از ترک تحصیل به عنوان تجارت از شیراز به طرف بوشهر حرکت نمود. آشفتگی روحی علی محمد در شهر بوشهر مورداتفاق عده‏ای از مورخین مسلمان و بابی و بهائی می‏باشد. در کتاب تلخیص تاریخ نبیل زرندی تألیف اشراق خاوری صفحه‏ی ۶۶ چنین آمده است. «حضرت باب قالب اوقات در بوشهر به تجارت مشغول بودند، و با آن که هوا در نهایت درجه حرارت بود هنگام روز چند ساعت بالای پشت بام منزل تشریف می‏بردند و به نماز مشغول بودند آفتاب در نهایت حرارت می‏تابید ولکن هیکل مبارک به محبوب واقعی متوجه…» تأثیر آفتاب سوزان و فعالیت دائمی وی اثری عمیق در آشفتگی خاطرش داشتند؛ به علاوه تماس وی با اروپائیان در آن مکان انحرافاتی در طرز فکر وی به وجود آورد و عامل دیگر در تغییر روحیات وی بشمار می‏رفت . بالاخره علی محمد دستخوش اختلالات دماغی گشته و لذا بوسیله‏ی دائیش به کربلا فرستاده شد این تغییر آب و هوا هم در او مؤثر نیفتاد، روزها در کربلا به درس سید کاظم رشتی می‏رفت. وی پس از مرگ سید کاظم به بوشهر مراجعت، نمود و در آن مکان خود را باب امام زمان علیه‏السلام معرفی کرد. یکی از شاگردان سید کاظم رشتی شیخی به نام ملا حسین بشروئی اولین کسی است که از دستگاه شیخیه دعوت او را بر اساس بابیت و عبودیت نسبت به امام زمان (علیه السلام) پذیرفته است. باب پس از ادعای بابیت در بوشهر مورد تعقیب حکومت آن سامان قرار گرفت و از بوشهر وی را به شیراز روانه نمودند و برای محاکمه و بررسی عقائد وی مجلسی از علماء شیراز تشکیل شد و سرانجام در مسجد وکیل شیراز با حضور امام جمعه دعاوی خود را انکار کرد و بر اشخاصی که او را بدان امتیاز ممتاز دانند لعنت فرستاد. چون پس از این واقعه دقت زیادی نسبت به باب رعایت نمی‏شد ، از فرصت استفاده کرد و با ارتباط پنهانی که با حاکم اصفهان منوچهرخان گرجی «روسی» _ که شخص متظاهر به اسلام بود _ داشت، از شیراز گریخت و به اصفهان رفت و در آنجا نیز ادعای بابیت خود را تجدید کرد. در این هنگام یاران وی شروع به ایجاد تشنج و انقلاب در بعضی از نقاط مملکت نمودند، دولت وقت از منوچهرخان درخواست کرد که وی را به تهران منتقل سازد او نیز برای فرونشاندن سرو صدای مردم به صورت ظاهر باب را با سربازانی چند به طرف تهران فرستاد، ولی همان شب او را مخفیانه از بیراهه به اصفهان برگرداند و مدت ۶ ماه تمام وی را در عمارت خورشید اصفهان یعنی مقر فرماندهی خویش نگهداری کرد. پس از مرگ منوچهرخان گرجی حاکم جدید اصفهان بر جریان اطلاع پیدا کرد و باب را به طرف تهران فرستاد، قبل از ورود به تهران از قریه‏ی کلین که از دهات اطراف ری است به تبریز و از آنجا به زندان ماکو و چهریق منتقل شد و بالاخره بر اثر اغتشاشاتی که از راه نامه پراکنی در گوشه و کنار کشور ایجاد نموده بود او را در تبریز محاکمه کردند. به طوری که از صفحات ۲۰۴ و ۲۰۵ کتاب کشف الغظاء میرزا ابوالفضل گلپایگانی برمی‏آید باب توبه کرد که عین توبه نامه آن را در فصل دوم این تحقیق ذکرخواهیم کرد . دعاوی مختلف و افکار رنگارنگ و نوشته‏های بی‏مغز و بی‏اساس و رفتار مخصوص او علماء را بر آن داشت که به علت شبهه خبط دماغ بر اعدام وی رأی ندهند. لیکن صدر اعظم ایران امیرکبیر به خاطر رفع غائله‏های پیاپی که در نقاط مختلف کشور روی می‏داد و در طی آن هزاران نفر از افراد بی‏گناه مسلمان کشته می‏شدند ، صلاح در آن دید که وی را به قتل برساند و لذا در سال ۱۲۶۶ در تبریز تیرباران شد و جسدش را در کنار خندق تبریز انداختند و سگان تبریز به نوائی رسیدند . باب در زندان ماکو و چهریق در اواخر عمرش سال ۱۲۶۵ هجری ادعای مهدویت کرد، به دنبال آن نیز ادعای رسالت نمود و کتب چندی نوشت و ضمن آنها احکامی آورد . نام دو کتاب را بیان گذاشت . یکی بیان عربی، و دیگری بیان فارسی که موفق به اتمام آن نگردید و بالاخره ادعای خدائی هم کرده است. در کتاب لوح هیکل الدین ضمیمه‏ی بیان عربی صفحه‏ی ۵ می‏گوید:
«ان علی قبل نبیل ذات الله و کینو نیته»
یعنی علی قبل از نبیل ذات و حقیقت خداست
مراد از علی قبل از نبیل، علی قبل از محمد می‏باشد، زیرا نبیل و محمد از نظر حروف ابجد مساوی هستند و جمع حروف هر کدام ۹۲ می‏شود و این سبک مغلق گوئی از شاهکارهای ادبی وی می‏باشد. (۲)
۱-صبح ازل اولین جانشین باب
تقریبا یکسال قبل از تیرباران، باب لوحه‏ای برای یکی از بابیان به نام میرزا یحیی فرستاد که مبنی بر جانشنی وی بعد از باب بود. میرزا یحیی پسر میرزا عباس معروف به میرزا بزرگ مازندرانی نوری است. پدر میرزا یحیی مستخدم دولت و در آخر مأمور مالیه مازندران شد که دراصطلاح دیوانی‏های ایران او را مستوفی می‏نامیدند. میرزا عباس دارای هفت پسر بود: میرزا محمدحسن، میرزا حسینعلی، میرزا موسی – که بابیان به او کلیم خطاب می‏کنند – میرزا تقی پریشان، میرزا رضاقلی طبیب، میرزا یحیی – که از جانب باب صبح ازل لقب گرفت – و بالاخره میرزا محمدقلی است. برادران دوم، ششم و هفتم یعنی میرزا حسینعلی – بهاءالله – میرزا یحیی و میرزا محمدقلی از یک مادرند. میرزا یحیی و حسینعلی در تهران نزد خانواده بزرگ شدند و مبادی علوم را نزد آنان فراگرفتند. این دو نزد پدرشان از احترام و محبت خاصی برخوردار بودند چون میرزا عباس مادرشان را گرامی می‏داشت. (میرزا حسینعلی را مبلغین تصوف جذب کردند و او با آنان به حشر و نشر پرداخت و همواره در کتابهایشان غور می‏کرد، میرزا یحیی هم همین شیوه را در پیش گرفت. این دوبرادربه دعوت ملا عبدالکریم قزوینی بابی شدند). گفته می‏شود هنگامی که این دو نفر را به آذربایجان می‏بردند در بین راه قم و قزوین با پرداختن رشوه به محافظین باب با او ملاقات کردند، این دیدار در همه جا ذکر شده است. میرزا حسینعلی ابتدا در تهران سپس در مازندران در قریه‏ی نور – زادگاهش – شروع به دعوت از مردم به سوی باب کرد. او از این شهر به آن شهر تبلیغ را ادامه داد تا به شهر ساری رسید، از آنجا به بابل و با قافله به تهران برگشت. این جریان در زمان سلطنت محمدشاه – پدر ناصرالدین شاه – صورت گرفت. بعد از درگذشت محمدشاه و استقرار ناصرالدین شاه بابیان در پی شورشی قصد جان شاه را نمودند و یکنفر بابی به نام محمدصادق همراه با دوستش در مجاورت قصر شاهی واقع در نیاوران شمیران به شاه حمله کردند.در طول این مدت میرزا یحیی و میرزا حسینعلی در ده افجه نزدیک قصر بهاری شاه به‏سر می‏بردند. میرزا یحیی که در این مقطع جانشین باب محسوب می‏شد موقعیتی خاص داشت ؛ چون اولا : بنا به نوشته و مهر و دستخط باب رهبریت بهائیان را بر عهده داشت ، بنابراین برای بابیان شخص مهمی به شمار می‏رفت.ثانیا : به علت سن کم هنوز آن چنان راه و چاه را نمی‏دانست و برادر بزرگترش میرزا حسینعلی به عنوان وکیل و پیشکار وی کارها را انجام می‏داد. میرزا یحیی هنگام جانشینی کمتر از بیست سال داشت، پیروان میرزا یحیی یا صبح ازل را ازلی می‏گویند. به هر حال طبق وصیت باب میرزا بهاء وکیل میرزا یحیی شد و اولین کاری که کرد او را از انظار، پنهان داشت تا به وی گزندی نرسد، سپس میرزا حسینعلی به انجام وصیت باب پرداخت. بابیان هم فقط از طریق میرزا حسینعلی با میرزا یحیی تماس و ارتباط پیدا می‏کردند. قبل از سوء قصد به جان ناصرالدین شاه میرزا حسینعلی برادرش را به شکل دراویش، درآورد، کساء وصله‏داری بر تنش نمود، کلاه درازی بر سر و چماق و کشکول دراویش به دستش داد و به طور ناشناس روانه‏ی گیلان کرد. بابیان نیز بر این عمل صحه می‏گذارند. صحت این قضیه را بهائیان تصدیق دارند . ولی این کار را حمل بر مصلحت نموده بر صحت عمل او بدین وجه احتجاج می‏کنند که : استخلاف میرزا یحیی و کناره‏گیری از کار او، پنهان شدن وی از انظار و نیابت بهاء از او ، مخاطبه و مکاتبه، تمام اینها سیاست و تدبیر بهاء بود تا از ضرر خویش جلوگیری نماید ، زیرا وی خودش جانشین باب و صاحب امر و نهی بوده، او همان کسی است که باب به ظهورش بشارت داد بلکه او بوده است که باب را تربیت کرده و او بوده است که باب را به رسالت مبعوث نموده تا عالم را به ظهورجمال قدم و علت العلل بشارت دهد و از این جهت گفته است: «کی او را تربیت می‏نمود؟» یعنی که بود آن که باب را تربیت می‏کرد؟ چنانکه تفصیل آن در یکی از کتب آنها موسوم به کتاب سیاح است نوشته شده است. – (این کتاب را فرد مورد اعتماد بابیان نوشته، هرچه دلش می‏خواسته در آن درج نموده و آنرا به سیاح مجهولی که هیچ اسم و رسمی از او نیست نسبت داده است تا غرضی که در نفس او بوده است، انجام شود. چنان چه عادت بابیان در بیشتر کتبشان مانند کتاب رجم الشیطان و غیره چنین می‏باشد.)- در کتاب مذکور صفحه ۸۸ و ۸۹ مقاله‏ای نوشته است که متن فارسی آن این است: «بعد از فوت خاقان مغفور محمدشاه، رجوع به طهران نمود (یعنی بهاء) و در سِر مخابره و ارتباط با باب داشت و واسطه این مخابره ملا عبدالکریم قزوینی شهیر بود که رکن عظیم و شخص امین باب بود و چون از برای بهاءالله در تهران شهرت عظیمه حاصل و قلوب ناس به او مایل بود ، با عبدالکریم دراین خصوص مصلحت دیدند که با وجود هیجان علما و تعرس حزب اعظم ایران و قوه قاهره امیرنظام (یعنی میرزا تقی‏خان اتابک و صدراعظم) باب و بهاءالله هر دو در مخاطره عظیمه و تحت سیاست شدیده‏اند ، پس چاره‏ای باید نمود که افکار متوجه شخص غائبی شود و به این وسیله بهاءالله محفوظ بماند و چون نظر به بعضی ملاحظات شخص خارجی را مصلحت ندانستند ، قرعه‏ی این فال به نام برادر بهاءالله میرزا یحیی زدند . باری به تأیید و تعلیم بهاءالله او را مشهور و در لسان آشنا و بیگانه معروف نمودند و چون مخابرت سریه در میان بود ، این رأی را باب پسند نمود . باری میرزا یحیی مخفی و پنهان شد و اسمی از او در السن و افواه بود و این تدبیر عظیم تأثیر عجیب کرد ؛ که بهاءالله با وجود آنکه معروف و مشهور بود محفوظ و مصون ماند، این پرده سبب شد که کسی از خارج تفرس ننمود و بخیال تعرض نیفتاد…» حسینعلی بهاء از این کلکی که زد و از این کلاه درازیکه بر سر برادرش گذاشت، دو منظور داشت:
اول – آنکه از شر برادر میرزا یحیی مصون و محفوظ بماند.
دوم – آنکه دعوت بابیان به نقطه‏ی مجهولی متوجه باشد و صاحب دعوت در دسترس نباشد مبادا مردمان بزرگ و اشخاص فاضل با وی تماس بگیرند و بر جهالت و سفاهت او آگاه شوند آنگاه از مسلک آنها اعتراض کنند.
حسینعلی بهاء این سیاست را از سوء سیاست حاج میرزا آقاسی وزیر بی‏تدبیر محمدشاه آموخته باشد؛ که وی باب را در قلعه‏ی چهریق محبوس نموده و رابطه‏ی مردم را با او قطع کرد و مردم نتوانستند بفهمند که این مرد تا چه اندازه جاهل و نادان است. لاجرم در وهم و خیال افتادند و به عبارت فریبنده مبلغین بابی مغرور شدند و در نتیجه تعدادی از افراد ناراضی بدین مسلک موهوم متمایل گردیدند. چنین می‏نماید که حسینعلی بهاء بدین نکته متوجه گشته باشد و یا سیاستهای خارجی بدو الهام داده باشند و او این سیاست را تعقب نموده باشد. (۳)

۳. حسینعلی نوری
میرزا حسینعلی بهاءالله که فرقه ضاله‏ی بهایی خود را پیرو او می‏دانند، در سال ۱۲۳۳ هجری (دو سال قبل از تولد علی‏محمد باب) در تهران متولد شد، او در تحت کفالت پدرش میرزا عباس معروف به میرزا بزرگ نوری مازندرانی بزرگ شد، و نظر به این که میرزا بزرگ در دستگاه حاکم تهران سمت منشی‏گری داشت، او از لحاظ مادی در رفاه کامل به سر می‏برد، روی این اساس، حسینعلی بهاء در خانواده‏ی ثروتمندی بزرگ شده است و طبیعی است، حتما در همان اوان کودکی برای تحصیل به مدرسه گذارده می‏شود. بهائیان می‏کوشند وی را درس نخوانده و به اصطلاح «امی» معرفی کنند . ولی خود بهائیان در کتابهای خود به تحصیل او اقرار کرده‏اند، او ادبیات و علوم مقدماتی را در تهران تحصیل کرد و بنا به نوشته آیتی در کتاب کشف الحیل به نقل از میرزا ابوالفضل گلپایگانی (یکی از رجال بهائیه) حسینعلی مدتها نزد میرزا نظر علی حکیم درس خوانده است و مدت دو سال که در سلیمانیه کردستان بوده تحصیلات خود را نزد شیخ عبدالرحمن عارف ادامه می‏داده است. وی به عرفان منفی و بافندگی‏های متصوفه، علاقه داشت، در همان ابتدای تحصیلاتش با صوفیان و نویسندگان و فضلای آنها (که با پدرش رفاقت و دوستی داشتند) معاشرت داشت. از این رو، وقتی که بزرگ شد در سلک درویشان و متصوفه درآمد، چنان که از عکس او که نشان دهنده‏ی گیسوهای بلند و موهای پریشان او است پیدا است، همان گونه که پسرش عبدالبهاء در مقاله سیاح به این مطلب اشاره کرده است. وقتی که آوازه‏ی بابیت سید علی‏محمد باب منتشر شد بنا به گفته‏ی آیتی در الکواکب الدریه در سن بیست و هفت سالگی (حدود سال ۱۲۶۰ هجری) به باب ایمان آورد و در سلک اصحاب او درآمد و شروع به تبلیغ و ترویج مرام بابیت کرد، .دست استعمار از ناحیه‏ی مزدوران روسیه‏ی تزار، همواره او را کمک و راهنمایی می‏کردند، یکی از قراین دخالت مأموران روسی در زندگی او این است که بلواها و فتنه‏هایی که به وجود آمده مانند آشوب خراسان، بلوای بابل، فتنه‏ی قلعه‏ی طبرس، انقلاب محمدعلی حجت در زنجان، آشوب یزد و تیریز (۴) و واقعه‏ی بدشت، از زمان ایمان آوردن او به بعد بوده است!! (۵)البته نویسنده این مطلب در کتاب خود «بابی گری و بهایی گری» اسناداین وقایع را نیاورده است ، و لی در کتب بهائیان و تاریخ نویسان مسلمان این حوادث ذکر شده است. (۶)

۴. عباس افندی
«میرزا حسینعلی» بهاء الله از همسراول خود پسری به نام عباس –(وی در سال ۱۲۶۰ هجری در تهران متولد شد)- داشت و ازهمسر دیگرش نیز صاحب سه پسر شده بود. براساس توافقی که در زمان حیات بهأالله انجام شد، قرار بود ابتدا عباس افندی، فرزند ارشد او، جانشین پدر شود و پس از او محمدعلی افندی، پسر بزرگ زن دیگرش، جای او را بگیرد. اما با مرگ «بهاء الله» بین فرزندانش جدایی واختلاف افتاد و «محمد علی افندی» به همراه برادران و خواهرانش و پسرعموها همگی علیه عباس افندی (عبدالبهاء) پسر بزرگ بهاء الله شوریدند و زعامت او را گردن نگذاشتند. اما در نهایت او به جانشینی بهاء الله دست یافت و با عنوان «عبدالبهاء» تا سال ۱۳۰۰ شمسی رهبری فرقه ضاله بهائیت را در دست داشت. (۷)عباس افندی چنان که از نوشته‏هایش (مقاله شخصی سیاح و مفاوضات و الواح مختلفه) استفاده می‏شود در تحصیل علوم گوناگون ادبی و عقلی زحمات زیادی را متحمل شده است. وی که هشت سال و اندی در تهران، و دوازده سال در بغداد، و پنج سال در ادرنه، و بقیه‏ی عمر را در عکا و حیفا به سر برد، تمام رموز اغفال اغنام الله (گوسفندان خدا) را یاد گرفت و در میان این کشمکش‏ها و تبعیدها، تجربه‏ها آموخت، و به رموز و ترفندهای نفوذ در دیگران آگاه گردید. او به مراتب از پدرش حرفه‏ای‏تر بود، بلکه به گفته‏های پدر سر و صورتی داد، و با توجیهات مضحک به ایرادهایی که از طرف پیروان باب و صبح ازل و دیگران می‏شد جواب می‏داد، بهائیان عباس افندی را در همه‏ی شؤون، آیتی از آیات خدا دانسته، و او را در میان هیولایی از افسانه‏ها و دروغ‏ها قرار داده‏اند.
«عباس افندی» روحیه ای محافظه کار داشت و همواره خود را «غلام بهاء» می خواند. وی بشدت وابسته بود و هر روز خود را در ظل حمایت یک دولت قرار می داد. او درابتدا وابسته به «روسیه تزاری» بود و از حمایت و پشتیبانی این دولت نهایت بهره برداری را می کرد. زیرا دولت روسیه نخستین کشوری بود که مرزهای خود را به روی بهائیان گشود و با کمک های خود باعث ایجاد اولین معبد- «مشرق الاذکار» – آنها در شهر «عشق آباد» شد. وابستگی به روسها به هیچ وجه نزد بهائیان زشت و مذموم نبود. تا آنجا که «عبدالبهاء» با تمام وجود در خدمت اهداف استعماری این دولت قرارداشت و حتی برای آنها جاسوسی می کرد. ماجرای جاسوسی رهبر بهائیان درجریان یک تحقیق آشکار شد و تا آن حد موجب خشم مقامات دولتی عثمانی قرارگرفت که جمال پاشا فرمانده کل قوای این کشور تصمیم به اعدام او گرفت. دراین زمان دولت انگلستان به صورت علنی به حمایت از بهائیان برخاست و لرد بالفور – وزیرامورخارجه بریتانیا وصادر کننده اعلامیه معروف «بالفور» پیرامون تشکیل دولت اسراییل – طی تلگرافی از ژنرال آلن بی فرمانده قوای انگلیس در فلسطین خواست تا با تمام توان به حمایت از عبدالبهاء برخیزد. عبدالبهاء تا سال ۱۹۱۷ میلادی و پیروزی انقلاب کمونیستی در پناه روس های تزاری بود و پس از آن خود را به دامان انگلیسی ها انداخت. به طوری که وقتی نیروهای انگلیس دولت عثمانی را در جنگ اول جهانی شکست دادند و وارد فلسطین شدند، فوراً «عبدالبهأ» را مورد لطف قرارداده و به او نشان عالی «پهلوانی»- که در شمار نشان های مهم دولت انگلیس است – اعطا کردند و به خاطر خدماتش به دولت انگلیس به وی لقب « سِر» بخشیدند. از رهگذر اعطای این نشان و لقب بود که عبدالبهاء لوح ویژه ای به زبان عربی درمدح انگلستان صادر کرد و ژرژ پنجم پادشاه وقت این کشور را دعا نمود. متن ترجمه این لوح به شرح زیر است: «بارالها سرا پرده عدالت در این سرزمین برپا شده است و من تو را شکر و سپاس می گویم… پروردگارا امپراطوربزرگ ژرژ پنجم پادشاه انگلستان را به توفیقات رحمانی ات مؤید بدار و سایه بلند پایه او را براین اقلیم جلیل (فلسطین) پایدار ساز…». (۹)صبحی مهتدی در مورد خدمتکاران عبدالبهاء در حیفا می‏نویسد: «در حیفا میان چاکران عبدالبهاء دو هندی بودند یکی به نام اسفندیار و دیگری به نام خسرو. اینها را در کودکی از هندوستان بی آگهی پدر و مادر ربوده و گریزانده بودند. خسرو می‏گفت: من و دیگران با دست سید مصطفی رنگونی به اینجا آمدیم. سید مصطفی رنگونی یکی از مبلغان بود که روش هندی داشت… این مرد با دست خود و با دستیاری دیگران خسرو و اسفندیار و بشیر را بازی دادند و فریفتند و ناگهان به درون کشتی کشاندند… اسفندیار بسیار ساده و بی‏دانش بود کارش رانندگی و خانه‏اش در اصطبل نزد اسب‏ها بود…» (۱۰)در این ایام، اندک اندک حرکت های استعماری در کشورهای مسلمان آغاز شده بود و مردم این کشورها تلاش هایی را برای رهایی آغاز کرده بودند. به دنبال آغاز اینگونه تحرکات ضداستعماری در شمال آفریقا و کشورهای مستعمره فرانسه بود که دولت فرانسه هم با هدف ایجاد اختلاف بین مسلمانان، از عباس افندی (عبدالبهأ) درخواست می کند تا گروهی از مبلغین بهایی را برای تبلیغ بهائیت به کشورهای «الجزایر» و «مراکش» و «تونس» وجزایر مسلمان نشین اطراف آفریقا اعزام دارد. او تلاش زیادی در راه گسترش این فرقه استعماری به کار برد؛ و مبلغینی را به نقاط مختلف جهان ازجمله آمریکا فرستاد. از او نوشته هایی بجای مانده که از سوی بهائیان باعنوان «مکاتیب» چاپ شده است. عبدالبهاء در سال های آخر عمر سفرهایی به آمریکا و اروپا کرد. او که پس از انگلیس خود را وامدار استعمارجدید می دانست، در سفر به آمریکا خطاب به جمعی از دزدان انسان نما و اتو کشیده آمریکایی آنها را برای غارت منابع ایران چنین دعوت کرد: «از برای تجارت و منفعت ملت آمریکا، مملکتی بهتر از ایران نیست ، چه که مملکت ایران مواد ثروتش همه در زیر خاک پنهان است، امیدوارم که ملت آمریکا سبب شوند که آن ثروت ظاهر گردد.» . (۱۱)و لوحی از عبدالبهاء در میان بهائیان موجود است که حاکی از نقش بهائیان در وابسته کردن ایران و دیگر ممالک اسلامی به آمریکاست:خطابه مبارک در بروکلین ۱۷ جون ۲ رجب ۱۳۳۰ مژده باد مژده باد که نور شمس حقیقت طلوع نمود، مژده باد مژده باد که صهیون ره رقص آمد، مژده باد مژده باد اورشلیم الهی از آسمان نازل شد، مژده باد مژده باد که بشارت الهی ظاهر گشت، مژده باد مژده باد که اسرار کتب مقدسه اکمال گردید، مژده باد مژده باد که یوم اکبر الهی ظاهر شد، مژده باد مژده که علم وحدت عالم انسانی بلند گردید، مژده باد که خیمه صلح اکبر موج زد، مژده باد مژده باد که نسیم رحمانی وزید، مژده باد مژده باد که سراج الهی روشن شد، مژده باد مژده باد که در این قرن اعظم جمیع اسرار و نبوات انبیاء ظاهر و هویدا گشت، مژده باد مژده باد که بهاء کرمل بر آفاق تجلی نمود، مژده باد مژده باد که آسیا و آمریکا مانند دو مشتاق دست به یکدیگر دادند.» (۱۲)عباس افندی که از راه‏های مختلفی در راه تبلیغ بهایی‏گری تلاش می‏کرد، پا را فراتر گذاشت، مبلغینی را به آمریکا فرستاد و سرانجام خودش نیز سفری به آمریکا کرد، گر چه در این مسافرت به نتیجه‏ی کامل و دل‏خواه نرسید، اما لانه فساد و جاسوسی را در آن سامان راه انداخت که اثرش بعدها آشکار گشت، بهائیان می‏گویند: او در این مسافرت‏ها نزدیک هفتاد نفر را بهائی کرد. او سه کتاب به نام‏های زیر نوشت:
۱- مقاله شخصی سیاح که در تاریخ باب و بهاء نوشته شده و مؤلف آن یک سیاح گمنام معرفی شده است.
۲- کتاب مفاوضات، که به نظر بهائیان این کتاب پس از فرائد گلپایگانی علمی‏ترین کتاب بهائیان است.
۳- الواح و مکاتیب و نامه‏هایی که او به اشخاص مختلف نوشته و بهائیان آن‏ها را جمع‏آوری کرده و به نام «مکاتیب» به چاپ رسانده‏اند. از کتب بهائیان مانند رحیق مختوم (ج ۲ ص ۷۶۷) و کواکب الدریه (ج ۲، ص ۲۰۰) استفاده می‏شود که عباس افندی تا آخرین روز عمر، به مسجد مسلمانان می‏رفته و در نماز جماعت آنها شرکت می‏کرده است. (۱۳)
عبدالبها سرانجام در ۷۵ سالگی که بیشتر عمرش را در عکا و حیفا به سر می‏برد درتاریخ ۲۷ ربیع‏الاول ۱۳۴۰ هجری قمری (سال ۱۳۰۰ هجری شمسی) مرد و او را در «عکا» واقع در فلسطین اشغالی دفن کردند. (۱۴)

۵. شوقی افندی
عباس افندی هنگام مرگ فرزند پسرنداشت. پس از مرگ او با قرار تازه ای که گذاشته شده بود، رهبری بهائیان به نوه دختری او که شوقی افندی نام داشت رسید و وی با نام شوقی ربانی سرکردگی فرقه ضاله بهائیت را در دست گرفت. شوقی افندی که بهائیان وی را «شوقی ربانی» می خوانند، در سال ۱۳۱۴ قمری به دنیا آمد. پدرش میرزا هادی شیرازی و مادر او ضیائیه دختر بزرگ «عباس افندی» است. شوقی افندی پس از مرگ عباس افندی وصیت نامه ای را بین «اغنام الله» (پیروان بهأ) توزیع کرد وخود راجانشین عبدالبهاء خواند، اما عده ای از بهائیان به سرکردگی احمد سهرابی آن را تقلبی و ساختگی خواندند و این گروه تحت عنوان «سهرابیان» از بهائیان انشعاب کردند. (۱۵)شوقی افندی خود را «ولی امر الله» خواند و رئیس «بیت العدل» معرفی کرد. او در دارالفنون بالیون لندن تحصیل کرده و مستقیماً تحت پرورش و تربیت انگلیسی ها رشد کرده بود. شوقی افندی با شعار برابری زن و مرد دستور برداشتن حجاب را صادر کرد و ازآنجا که ایران را خاستگاه «بهائیت» می دانست به پیروان خود سفارش کرد که کوشش کنند تا این روش قبل از هرجا در تهران و ایران رایج گردد. شوقی افندی که در سال ۱۳۰۰ شمسی، یعنی اولین سال به قدرت رسیدن رضاخان به رهبری «بهائیت» برگزیده شده بود و در سال ۱۳۳۶، یعنی شانزدهمین سال سلطنت محمدرضا پهلوی مرد. براساس وصیت و دستورات عبدالبهاء باید رهبری بهائیت در خاندان «شوقی افندی» به صورت موروثی باقی می ماند، اما برخلاف پیش بینی بهاءالله و عبدالبهاء، شوقی صاحب فرزند نشد. به همین سبب او برای اداره جامعه بهائیت، ایجاد تشکیلاتی به نام «بیت العدل» را لازم و ضروری دانست. شوقی افندی در دانشگاه آمریکایی بیروت و سپس در دانشگاه آکسفورد تحصیل کرده بود و انتخاب او به رهبری بهائیت با توجه به رذایل اخلاقی که داشت موجب اختلاف و انشعاب های تازه ای دربهائیت شد. حتی فضل الله صبحی مهتدی – که کاتب و منشی عبدالبهاء بود- دست از این فرقه پوشالی کشیده و به دامان پاک اسلام رو آورد و خاطرات خود را از رفتار زشت «شوقی» انتشار داد. براساس نوشته ها و خاطرات صبحی، شوقی افندی (ربانی) گرایش شدیدی به همجنس بازی داشته و توضیح داده است که چگونه رهبر بهائیان جهان اوقات خود را با همجنس بازی به عنوان «مفعول» می گذرانده است. این امر، از دلایل رویگردانی چند تن دیگر از نزدیکان عبدالبهاء از فرقه ضاله بهائیت نیز بود. شوقی ربانی در سال ۱۳۳۶ شمسی به مرض آنفلوآنزا در لندن درگذشت. (۱۶)

۶. بیت العدل
میرزا علی محمد باب یک سال قبل از کشته شدنش – چنانکه ملاحظه شد – میرزا یحیی صبح ازل را به جانشینی خود تعیین کرده بود، که دیدیم این وصیت انجام نیافت، و میرزا حسینعلی بهاء گوی از دست برادر و رقیب خود ربوده به رهبری گروه رسید. اما بهاء خود چون دارای فرزند ذکور بود، جانشینی خویش را به فرزند خود تفویض کرد. و بدینسان میرزا عباس (عباس افندی) با عنوان عبدالبهاء، بر مسند رهبری تکیه زد. در اینجا نکته‏ای بس شگفت‏آور وجود دارد، که در طول زمان، یکی از کوبنده‏ترین حربه‏ها را علیه بابیان و بهائیان تشکیل می‏دهد. و آن اینکه تبار همه‏ی رهبران بهائی از نظر اولاد ذکور مقطوع است، و هیچکدام از اینان صاحب فرزند پسر نبوده‏اند. در مورد میرزا حسینعلی بهاء نیز، این حقیقت را باید پذیرفت که فرزندان پسرش قبل از پیدایش باب و گرایش وی به مسلک جدید متولد شده بودند. از آن پس ملاحظه می‏کنید که هیچکدام از رهبران بهائی صاحب اولاد پسر نیستند. در اینجا سخن از گزافه‏گویی و خرافه پرستی نیست، بلکه بحث در این زمینه است که چرا پس از میرزا حسینعلی و مخصوصا بعد از مرگ شوقی افندی، موضوع رهبری بهائیان اینگونه دچار تشتت و دسته بندی و انشعاب و افتراق شد. میرزا حسینعلی به احتمال قوی، بدان خاطر که خود فرزندان ذکوری داشت توصیه کرده بود که جانشین هر رهبری باید در زمان حیات خود او معین و نام برده شود، اما همین توصیه مشکلاتی بس بزرگ به بار آورد، زیرا نه فرزند او را پسری بود و نه شوقی و دیگران را… به هر حال، دستگاههای رهبری بهائیان و سازمان ایادیان کوشیدند، تا این مشکل را به نحوی حل و فصل کنند. اما این مطلب خود مقدمه‏ی مشکلات و تشنجات بسیار دیگری در جامعه‏ی بهائیان شد،
شاید انگیزه‏ی اصلی شوقی افندی، در ایجاد بیت العدل و انتخاب اعضای آن نیز همین بوده است، به هر حال، این موضوع خود یکی از علل اساسی انشعابات بعدی است. یکی از وظایف خطیری که شوقی ربانی قبل از درگذشت بایست بدان عمل کند، تعیین جانشین بود. وی فرزندی نداشت. اما طبق وصیت‏نامه‏ها و سنتهای رهبران پیشین، مخصوصا به عقیده‏ی مخالفانش، که هم اکنون در رأس سازمان بهائیت قرار دارند، او می‏بایست با ذکر اسم و تعیین قطعی کسی را که بعد از او در رأس بهائیت قرار می‏گرفت و به نام « ولی امراله » نامیده می‏شد، تعیین کند، و حال آن که وی دست به چنین اقدامی نزد. عبدالبهاء در وصیت‏نامه‏ای خطاب به شوقی افندی می‏گوید: « ای احبای الهی، باید ولی امراله در زمان حیات خویش من هو بعده را تعیین نماید.» او همچنین می‏گوید:« ای یاران، ایادی امراله را باید، ولی امراله تسمیه و تعیین کند. » در آن هنگام که « شوقی ربانی » زنده بود و جریان بهائیت را در سراسر جهان اداره می‏کرد، با توجه به وصیتنامه‏ی عبدالبهاء عده‏ی کثیری از پیروانش چنین تصور می‏کردند که او دارای فرزند ذکوری است که برای اداره‏ی جامعه‏ی بهائیت بعد ازخود او تربیت می‏شود و حتی به جانشین وی لقب « ولی امر ثانی » نیز داده بودند. اطرافیان شوقی ربانی که در نقاط مختلف جهان پراکنده بودند، یا در«عکا » و «حیفا» به سر می‏بردند، می‏خواستند بدانند « شوقی» بعد از مرگش چه کسی را جانشین خود خواهد کرد، لذا دو نفر از بهائیان – به قول موافقین -« در مقام جسارت برآمده و از هیکل مبارک » درباره‏ی جانشینش سئوال کردند. این دو نفر« محمد لبیب » و خانم « ویولت نخجوانی» بودند که شوقی در جواب آنها چنین گفت: « این امور به شخص من است، هر تردید و تشویشی در این خصوص، از سستی ایمان احباست». در تفسیری که از بهائیت، در دوران شوقی ربانی، کرده‏اند. می‏گویند که اداره کننده‏ی بهائیت یا به قول خودشان « نفس مظهر الهی » دو جانشین برای خود تعیین کرده است:
۱- مأمورین وضع احکام غیر منصوصه.
۲- مأمورین و منتخبین تبیین و تفسیر و تأویل احکام منصوصه و کلیه‏ی آیات سماویه.
شوقی ربانی که خود می‏دانست فرزند و جانشین بلا انقطاعی ندارد، برای اداره‏ی بهائیت، تشکیل و تأسیس « بیت العدل اعظم الهی » را لازم دانست. او ایجاد بیت العدل را در آغاز ولایت خود به همه‏ی بهائیان جهان اطلاع داده بود. منتهی از همان روزی که وی خبر ایجاد این تشکیلات را به همگان اعلام داشت، زمزمه‏های مخالفت از هر سو بلند شد.بهائیان بخصوص کسانی که سالها عمر خود را در تبلیغ بهائیت صرف کرده بودند، تشکیل بیت العدل اعظم را طبق الواح وصایا (که جداگانه توصیف شده است)، می‏دانستند. عبدالبهاء در الواح وصایا گفته بود، هرگاه ولی امراله (شوقی ربانی) طبق یک وصیت نامه مخصوص – شبیه وصیت نامه‏ی خود او، که به الواح وصایا معروف است – جانشین خود را که « ولی امر ثانی » خوانده می‏شود، تعیین کرد می‏بایست:
۱- از بین رجال بهائی هشت نفر را در درجه‏ی اول انتخاب کنند.
۲- این هشت نفر به ریاست « ولی امر ثانی» – یعنی کسی که شوقی ربانی او را به ریاست و پیشوایی انتخاب کرده – دور هم گرد آمده، تشکیل جلسه دهند و بهائیت را اداره کنند. عبدالبهاء نام چنین تشکیلاتی را « بیت العدل اعظم» گذارده است. شوقی ربانی پس از درگذشت عبدالبهاء، در ژانویه ۱۹۲۲، به جانشینی وی منصوب شد. او در اولین لحظات چگونگی اداره بهائیت را چنین اعلام کرد:
۱- از حضرت عبدالبهاء تمنای عون و عنایت می‏نمایم که اینجانب را به اجرای وصایای مبارکه که اهم آنها تعیین جانشین و انتخاب ایادی امراله است موفق بفرمایند.
۲- تمهیدات لازمه‏ی کامله را که جهت انتخاب و تأسیس بیت العدل عمومی لازم و ضروری است فراهم آورده به یاران ابلاغ خواهد شد.
۳- تکلیف بیت العدل را تکلیف شدید خود دانسته و معتقد است که: « کلیه‏ی افکار و قوای خود را حصر در فراهم نمودن تمهیدات مهمه‏ی لازمه از برای تشکیل بیت العدل اعظم الهی خواهد نمود ». اولین باری که شوقی ربانی نظرات خود را اعلام کرد، به هیچ وجه از تعیین جانشین بخصوصی برای خود صحبت نکرده بود، بلکه همه هم خود را متوجه تشکیل بیت العدل کرد و آن را « تکلیف شدید » نامید. او در نقشه‏ی ده ساله‏اش می‏گوید: « … ای احبای الهی، باید ولی امراله در زمان حیات خویش من هو بعده را تعیین نماید، تا بعد از صعودش اختلاف حاصل نگردد ». همان طوری که گفته شد، شوقی ربانی، تأسیس بیت العدل را که سمت جانشینی خودش را داشت به علت نداشتن فرزند ذکور مقدم بر هر کار دیگری می‏دانست. سرانجام، شوقی ربانی، پس از بیست و نه سال، اعضای « بیت العدل اعظم » را انتخاب کرده و این مرکز را تشکیل داد. این انتصاب نامه‏ی هیئت بین‏المللی بهائی حیفا، به دستور شوقی ربانی در اخبار امری سال ۱۰۹ بهائی و با مقدمه‏ای به این شرح چاپ شده است: « حضرت ولی امراله کرارا به اعضای هیئت خاطر نشان فرموده‏اند که اقدامات روحانی و اداری در این کشور باید مبتنی بر لوح کرمل باشد… سفینه اله شریعت الهی و اشاره به بیت العدل عمومی است که هیئت بین‏المللی کنونی جنین آن است، و باید پس از طی مراحل متوالی به بیت العدل تبدیل و در همین کوه مقدس مستقر گردد، و وظائف مقدسه‏ی خود را انجام دهد. اعضاء هیئت بین‏المللی بهائی به شرح ذیل است:
۱- ایادی امراله امه البهاء روحیه خانم ماکسول عضو رابط بین ولی امراله و هیئت.
۲- ایادی امراله چارلز میسن ریمی – رئیس
۳- ایادی امراله املیاکالنر – نائب رئیس
۴- ایادی امراله لیروی ایواس – منشی
۵- ایادی امراله یوگوجیاگری – عضو سیار
۶- ایادی امراله امه اله جسی رول – امین صندوق
۷- ایادی امراله امه اله اتل رول – معاون منشی برای مکاتبه با غرب
۸- ایادی امراله لطف اله حکیم – معاون منشی برای مکاتبه با شرق
۹- امه اله سیلوا آیواس،طبق تلگراف مورخ می ۱۹۵۵ نیز تعیین شد. »
خبر انتصاب این عده به عضویت « بیت العدل اعظم » که به نظر منشعبین فعلی و اشاره‏ای که خود شوقی ربانی کرده باید به آن « جنین بیت العدل اعظم » عنوان داد، علاوه بر اینکه در اخبار امری سال ۱۰۹ بهائی، شماره‏ی ۵، چاپ شده در صفحه‏ی ۱۵ توقیع ۱۱۰، شوقی ربانی و تلگراف روز ۸ مارس ۱۹۵۲ نیز منعکس شده است. شوقی ربانی در توقیع ۱۱۰ در این باره می‏نویسد: « … هیئت بین‏المللی بهائی که مقدمه‏ی تأسیس محکمه‏ی علیا در ارض میعاد و منتهی به انتخاب اعظم هیئت تشریعیه‏ی عالم بهائی است، و تأسیس دیوان عدل الهی خواهد گشت، تکمیل و وظائف اعضایش و هیئت عامله‏اش کاملا تعیین گردید… ». هنگامی که این انتصابات از جانب شوقی ربانی صورت گرفت، و بظاهر همه محافل روحانی و ملی بهائیت در جهان آن را قبول کرده « و هیئت شورای بین‏المللی » یا « جنین بیت العدل اعظم » را بعد از مرگ شوقی اداره کننده سازمان بهائیت دانستند. ولی هنوز چندی از این انتخابات نگذشته بود که ناگهان زمزمه‏ی مخالفت بلند شد. زیرا عده‏ای انتصابات را صحیح ندانسته و در صلاحیت و شخصیت انتخاب شوندگان شک کردند. وقتی این خبر به شوقی ربانی رسید، روز نهم ژانویه‏ی ۱۹۵۱ تلگراف زیر را به همه‏ی محافل جهان مخابره کرد: « به محافل ملیه در شرق و غرب تصمیم خطیر تاریخی تأسیس اولین شورای بین‏المللی بهائی را ابلاغ نمائید. این شوری طلیعه‏ی مؤسسه‏ی کبرای اداری است که در میقات معین در جوار مقامات علیا در ظل مرکز روحانی جهانی امراله که در دو شهر حیفا و عکا استقرار دارد تشکیل خواهد گردید. تحقیق نبواتی که درباره‏ی تأسیس حکومت اسرائیل از فم مطهر شارع امر الهی و مرکز میثاق صادر و حاکی از پیدایش ملت مستقلی در ارض اقدس پس از مضی دو هزار سال می‏باشد، و پیشرفت سریع مشروع تاریخی ساختمان قسمت فوقانی مقام اعلی در کوه کرمل، و درجه‏ی رشد کنونی محافل نه گانه‏ی ملیه که با کمال جدیت در سراسر عالم بهائی به خدمات امریه قائمند، مرا بر آن می‏دارد که تصمیم تاریخی فوق را که بزرگترین قدم در سبیل پیشرفت نظم اداری حضرت بهاءاله در سی سال اخیر محسوب اتخاذ نمایم. این شورای جدید التأسیس عهده‏دار انجام سه وظیفه می‏باشد: اول آن که با اولیاء حکومت اسرائیل ایجاد روابط نماید. ثانیا مرا در ایفای وظائف مربوط به ساختمان فوقانی مقام اعلی کمک و مساعدت کند. ثالثا با اولیای کشوری در باب مسائل مربوط به احوال شخصیه داخل مذاکره شود. و چون این شوری که نخستین مؤسسه‏ی بین‏المللی و اکنون در حال جنین است توسعه یابد عهده‏دار وظایف دیگری خواهد شد و به مرور ایام به عنوان محکمه رسمی بهائی شناخته شده سپس به هیئتی مبدل می‏گردد، که اعضایش از طریق انتخاب معین می‏شوند و موسم گل و شکوفه آن هنگامی است که به بیت العدل عمومی تبدیل و ظهور کامل ثمرات آن وقتی است که مؤسسات متفرعه‏ی عدیده آن تشکیل گشته به صورت مرکز اداری بین‏المللی بهائی در جوار روضه‏ی مبارکه و مقام اعلی که مقر دائمی آن خواهد بود انجام وظیفه نماید. با قلبی مملو از شکرانه و سرور تشکیل این شورای بین‏المللی را که پس از مدتها انتظار به وجود می‏آید تهنیت می‏گویم. این تأسیس در صفحات تاریخ به منزله بزرگترین اقدامی است که مایه‏ی افتخار عهد دوم عصر تکوین دور بهائی محسوب خواهد شد، به طوری که هیچ یک از مشروعاتی که از آغاز نظم اداری امراله از حین صعود حضرت عبدالبهاء تا به حال به انجام آن مبادرت گشته بالقوه به این درجه از اهمیت نبوده است، و صرف نظر از اقدامات باهره‏ی جاودانی در دور مبشر و شارع و مرکز میثاق یعنی در عصر اول از دور مشعشع کور پانصد هزار ساله بهائی، این تأسیس رتبه‏ی اول را حائز است. شایسته است که این ابلاغیه را به وسیله‏ی لجنه‏ی ارتباط منتشر نمائید. «شوقی – حیفا – اسرائیل ۹ ژانویه‏ی ۱۹۵۱»شوقی ربانی سپس در پیام ۹ – ۲ – ۱۹۲۲ مجددا وعده می‏دهد: « … انشاء الله… تمهیدات لازمه‏ی کامله از برای انتخاب و تأسیس بیت العدل عمومی… ابلاغ به یاران خواهد شد… »قبل از تشکیل « بیت العدل اعظم » شوقی در کتاب « دین حضرت بهاءالله » چنین می‏گوید: « … صعود حضرت عبدالبهاء خاتمه‏ی اولین عصر یعنی عصر رسولی دیانت بهائی را مشخص کرده، و شروع عصر تکوین را که مقدر است شاهد ظهور تدریجی نظم اداری شود اعلان نمود. تأسیس این نظم اداری را باب بشارت داده، اصول آن را بهاء الله نازل فرموده، و کیفیت آن را عبدالبهاء در الواح وصایای خود تدوین فرموده، و پایه‏های آن را هم اکنون هیئتهای محلی و ملی که از طرف مؤمنین انتخاب می‏شوند بنیان گذاری می‏نمایند. و همین هیئتهای ملی و محلی زمینه را جهت تأسیس آن هیئت جهانی که بعدا موسوم به بیت العدل اعظم خواهد شد فراهم می‏نمایند. همین هیئت جهانی به همکاری اینجانب که رئیس آن و مبین مجاز تعالیم بهائی می‏باشم، امور جامعه‏ی بهائی را به هم مرتبط و اداره نموده و در محل دائمی خود در ارض اقدس تأسیس و مستقر خواهد شد… ». در نوامبر سال ۱۹۲۷، بار دیگر شوقی ربانی درباره‏ی سازمان اداره‏ی بهائیت در توقیع جداگانه‏ای چنین نوشت: « ای احبای الهی، تعیین ایادی امراله و تنفیذ احکام مقدسه‏ی شریعت اله و تشریع قوانین متفرعه از منصوص کتاب اله و انعقاد مؤتمر بین‏المللی پیروان امر حضرت بهاءالله و ارتباط جامعه‏ی بهائی به انجمنهای متفرعه علمیه و ادبیه و دینیه و اجتماعیه‏ی کل، به تشکیل و استقرار بیت عدل اعظم الهی در ارض اقدس در جوار بقاع مرتفعه‏ی منوره علیا منوط و معلق، زیرا این معهد اعلی سرچشمه‏ی اقدامات و اجرائیات کلیه بهائیان است و معین و مرجع این عبد ناتوان » . (۱۷)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.

InstagramTelegramBehanceEmailYoutube