اگر بخواهیم جامعه‏ اى سالم و اسلامى داشته باشیم نقش صدا و سیما هم بسیار مهم است. در جامعه کمونیستى ما قهرمانان برنامه ‏هاى تلویزیون همیشه آدم‏هایى بسیار معتقد به کمونیست بودند و ضد قهرمان‏ ها مسلمان و دیندار. آن وقت ببینید این مسئله چه تأثیرى روى جوانان داشت، بعد مقایسه کنید با فیلم‏هایى که الان تلویزیون ایران پخش مى ‏کند.

 

به گزارش پایگاه اطلاع رسانی استبصار، «سعادت هان» یک نمونه زیبا از کسانی است که برای شناخت حقیقت زندگی پر فراز و نشیبی را طی کرده اند. کسانی که قدر آنچه را یافته اند را به خوبی می دانند.  او مدرک کارشناسى و کارشناسى ارشد در رشته پتروشیمى دارد و پس از آن در مقطع کارشناسى مامایى تحصیل کرده و سه سال قبل در سى و پنج سالگى براى تحصیل دروس حوزوى به ایران و مدرسه عالى شهید بنت‏ الهدى که زیر نظر مرکز (جامعه المصطفی العالمیه) است، آمده تا در مقطع کارشناسى الهیات ادامه تحصیل دهد. وى مترجم زبان روسى مجمع جهانى اهل بیت(ع) است و در چهار سایت اینترنتى به فعالیت مشغول است.

حساسیت‏هاى «سعادت هان» در عنوان نکردن کامل نامش و حتى کشورى که در آن به دنیا آمده است براى ما کاملاً قابل درک است. وى از پاسخ دادن به برخى سؤالات طفره مى ‏رود و یا خواستار عدم درج آنهاست. مسئله ‏اى که به ما یادآورى مى ‏کند هنوز دین‏ گریزى در برخى کشورهاى شوروى سابق حاکم است و هر کسى نمى ‏تواند به راحتى در کشورش دین اسلام و بخصوص شیعه را تبلیغ کند.
همین نکته ما را بر مى ‏انگیزد تا نخست از وضعیت دنیاى کمونیسم در قبل و بعد از فروپاشى شوروى سؤال کنیم و اینکه احقاق حقوق زنان در آن شرایط و پس از آن به چه صورتى بوده است.
کمونیست‏ها بین زن و مرد مساوات کامل قائل بودند و حتى از نظر فیزیولوژیکى فرقى بین زن و مرد نمى ‏گذاشتند و زنان در مشاغل سخت و مردانه‏اى چون رانندگى تراموا و اتوبوس و رفتگرى فعالیت مى ‏کردند. از نظر ما که به اختیار خودمان کمونیست شده بودیم همه چیز در وضعیت مطلوب بود و چون با کشورهاى خارجى ارتباط چندانى نداشتیم فکر مى ‏کردیم در تمام دنیا هم وضعیت همان طور است.
البته قبل از ما دیگران به زور کمونیست شده بودند و هر کس با هر دینى که داشته به اجبار به نفى دین و خدا روى آورده و در این مسلک وارد شده بودند. در آن زمان به زنان مسلمان گفته بودند شما دیگر آزاد شده ‏اید و باید روسرى‏ هایتان را در آتش بیندازید. برخى با رغبت و برخى با زور این کار را کرده بودند؛ اما در دوران ما آنقدر تشویق و تبلیغ و تلقین وجود داشت که با آگاهى و با این تفکر که واقعاً کمونیسم بهترین نظام است و همه چیز در برابرى و برادرى خلاصه مى ‏شود شیفته منش کمونیزم بودیم. دولت‏ها به ما تلقین مى‏کردند که دین افیون است و چیزى است که حکام درست کرده ‏اند تا مردم را به اطاعت از خود درآورند و براى آزادى باید از قید آن رها شد. در واقع همه چیز داشتیم جز خدا.
با توجه به اینکه جمعیت هم کم بود دولت به هر زنى که پنج فرزند به دنیا مى ‏آورد مدال طلاى زن قهرمان مى ‏داد و اگر زنى ده بچه داشت خانه و ماشین مجانى به او مى ‏دادند. فقر و بى ‏سوادى نبود. به تحصیلات بچه ‏ها هم توجه زیادى مى ‏شد و کودکان تقریباً روزى ۱۲ ساعت در مهد کودک‏ها با لنین و تفکرات او آشنا مى ‏شدند و در نتیجه در بزرگسالى، کمونیزم و رهبران آزادیخواه و عدالتخواه آن امرى کاملاً پذیرفته شده از سوى آنان بود.
دولت به جاى مردان، به زنان نفقه می داد و زنان شاغل از زمان ۳۲ هفتگى باردارى خود تا زمانى که بچه به یک سال و نیمه‌گى برسد، مرخصى زایمان داشتند.
این طور بگویم که اگر تبلیغ کمونیسم نباشد، همه چیز داشتیم پیشرفت علمى و اتحاد ملى، و حتى دولت مخالف فساد و بى ‏بند و بارى بود و جرایم سنگینى براى متخلفین وضع مى ‏کرد اما تنها کمبود ما دین و آخرت بود و مردم تنها در هنگام دچار شدن به بلایا و رویارویى با مرگ احساس کمبود معنوى مى ‏کردند و مى ‏دیدند کمونیسم جوابى براى سؤالات‏شان ندارد.
پس از فروپاشى شوروى و کم ‏رنگ‏تر شدن کمونیزم، ادیان مختلف بسیارى کم و بیش توانستند به تبلیغ در کشورهاى شوروى بپردازند. عده زیادى به مسیحیت روى آوردند و وقتى دیدند در مسیحیان فساد زیاد است فکر کردند دین باعث این فساد مى ‏شود لذا دوباره به حزب کمونیست پیوستند.
با توجه به اینکه با فروپاشى دیگر خبرى از آن قوانین نبود و کشورها دچار آشفتگى‏ ها و مشکلات شده بودند فرهنگ مردم هم تغییر کرد. فساد گسترش یافت و نگاه به زن چون کشورهاى غربى نگاهى ابزارى شد. دیگر تحصیلات و تخصص جاى خود را به زیبایى و اندام موزون دادند. حالا مؤسسات و شرکت‏ها براى جلب مشترى آگهى مى ‏دهند که به زنى زیبا با فلان قد و فلان شماره لباس و فلان ویژگى براى کار نیازمندند و در انتها قید مى ‏کنند که متقاضیان باید فلان مدرک را هم داشته باشند تا در صورت داشتن زیبایى استخدام شوند. سکس خیابانى و تلفنى ایجاد شده و زن فقط ابزارى شده براى کسب لذت.

download (3)

در این شرایط گرایش جوانان به دین چگونه است؟ خودِ شما چطور با اولین دین در زندگى خودتان آشنا شدید و جایگاه زن را چطور ارزیابى کردید؟

مردم بعد از فروپاشى به طرف معنویات کشیده شدند و با توجه به تبلیغات بسیار مسیحیت در فرقه ارتدوکس همان طور که گفتم عده زیادى به سوى این دین رفتند. در دانشگاه دوستى داشتم که تازه مسیحى شده بود، او کتابى به دستم داد و آن کتاب انجیل بود. در آن کتاب تصاویر رنگارنگى بود که در روى کاغذ گلاسه چاپ شده بود و به برگ‏هاى کتاب عطر زده بودند. این جذابیت‏ها در شروع خیلى مهم بود و طبیعتاً هر کسى را جذب مى ‏کرد. از آن جایى که مسیحیت در آن شرایط با توجه به کمونیسم بیشتر با عقل سازگار بود به دنبال آن رفتم و شروع به تحقیق در مورد مسیحیت کردم تا اینکه به بن‏بستى به نام «تثلیث» رسیدم که با عقل سازگار نبود. علماى مسیحیت هم جواب قانع‏ کننده‏اى نداشتند. مى ‏دیدم در عبادت هم منزلگاه زنان بسیار پایین است و مى ‏گویند مردان براى رسیدن به درجات بالاى معنوى نباید ازدواج کنند. در واقع زن را یک شیطان مى ‏دانستند. در نهایت مسیحیت نتوانست فطرت خداجویى مرا ارضا کند، مى ‏خواستم به حقیقت واقعى برسم تا اینکه یک قرآن به زبان روسى پیدا کردم. هر چند مترجم آن قرآن با لحن استهزا قرآن را ترجمه کرده بود ولى همان ترجمه هم توانست به معجزه قرآن مرا جذب کند. وقتى با دوستانم در مورد قرآن صحبت می‏کردم مى ‏گفتند واى تو مسلمان شده ‏اى و من مى‏ گفتم نه زنان مسلمان زیر ظلم هستند و مجبورند پوشیده باشند؛ من هرگز مسلمان نمى ‏شوم. تا اینکه براى کنجکاوى رفتم سراغ اینکه بدانم چرا زنان مسلمان حجاب دارند. لذا در مورد مکاتب و ادیان دیگر هم تحقیق کردم و متوجه شدم هیچ ایدئولوژى دینى به اندازه اسلام منزلت زن را بالا نبرده است. روى جوامع غربى و جامعه غیر اسلامى هم تحقیق کردم. وقتى تصاویر کشورهاى مختلف را در تلویزیون مى‏ دیدم از حجاب زن‏ها مى ‏فهمیدم که آنجا کشورى اسلامى است و جذب حجاب مى‏ شدم.
دیگر با قرآن انس گرفته بودم و متوجه مى‏ شدم که در آن، روى چشم ‏چرانى نکردن مردان تأکید شده است لذا با آگاهى کامل اسلام را قبول کردم و زمانى که در مقطع کارشناسى ارشد پتروشیمى بودم محجبه شدم.
با توجه به شرایط دانشگاه و فرهنگى که موجود بود اساتید و دانشجویان چه رفتارى با شما در پیش گرفتند.
اتفاقاً در آن زمان اتفاقى افتاد که من متوجه شدم راهم درست است و بیراهه نرفته‏ ام. با توجه به اینکه در رشته به ظاهر مردان‌ه‏اى درس مى‌خواندم، تنها دختر کلاس بودم. استاد پیرى داشتم که وقتى مرا با حجاب دید گفت بدبخت شدم. من هم پرسیدم محجبه شدن من چه ربطى به او دارد و استادم جواب داد وقتى خسته از کار و تدریس به کلاس ما مى ‏آید با دیدن من و جذابیت‏هاى جوانى ‏ام، احساس مى‌کند خودش هم بیست سال جوان‏تر شده است و در واقع با دیدن من رفع خستگى مى‏ کند! او گفت وقتى من خودم را پیچانده‏‌ام او از چه کسى باید انرژى بگیرد؟ این حرف واقعاً روى من تأثیر گذاشت و به استاد گفتم من ابزار و وسیله ‏اى براى انرژى بخشیدن به او نیستم و جواب وى این بود که شرق‏گرا شده‌ام و به جاى آن حجاب، خوب است که سارى شرقى ‏ها را بپوشم تا هم به ظاهر پوشیده باشد و هم جذابیت‏هایى وجود داشته باشد تا او لذت ببرد!!
حتى دانشجویان پسر کلاس هم با صراحت اعتراض مى ‏کردند که مگر عیبى در وجودم است که خودم را مى‏ پوشانم. آنها مى ‏گفتند جذابم و لزومى براى مخفى کردن خودم از آنان نباید داشته باشم. همه این حرف‏ها باعث شد که درک کنم چقدر قبلاً اشتباه مى‏ کردم و عاملى براى جلب رضایت دیگران شده بودم. حتى آشنایان و فامیل هم مدام سرزنشم مى ‏کردند که مگر مشکلى پیدا کرده ‏ام که خودم را به آن شکل در آورده ‏ام.

با توجه به اینکه شخصاً از وضعیت خود در آن شرایط راضى بودید، چه چیزى باعث شد که تغییر مذهب دهید؟

واقعاً ما در آن زمان نمى ‏دانستیم که در اسلام این همه تفرقه موجود است، با این واژه ‏ها بیگانه بودیم و فکر مى ‏کردیم اسلام همان حنفیه است که به آن گرویده ‏ایم. اما من مى ‏دیدم که مسلمان‏ها یعنى همان حنفى ‏ها حجاب‏شان را رعایت نمى ‏کنند، به نماز بى ‏اعتنا هستند و مى ‏گویند این چیزها کهنه شده و آنها فقط اسماً مسلمان هستند. در واقع آنان شناخت صحیحى از دین نداشتند.
آشنایى با چند وهابى باعث شد که فکر کنم راه درست‏تر را پیدا کرده‏ ام. آنها مى ‏گفتند ما به این خاطر به وجود آمده‏ ایم تا سنت پیامبر(ص) را احیا کنیم و بسیار اهل عمل بودند و باحجاب. نمازشان با جماعت و سر وقت بود. بسیار متحد بودند و در مسائل حرام و غیبت نکردن بسیار سرسختانه به عقایدشان معتقد بودند و هر چه مى ‏گفتند همان را عمل مى ‏کردند. همین ویژگى ‏ها مرا جذب کرد تا اینکه خودم شدم استاد عقاید مذهب وهابیت. باورتان نمى‏ شود براى اینکه به اصول آنان پاى‏ بند باشم و با دست چپ که مى ‏گفتند غذا خوردن با آن حرام است، عمل کنم؛ دست چپ خودم را مى ‏بستم تا مبادا بدون توجه دست چپم به طرف غذا برود، طورى که الان هم هنوز کارآیى ‏ام با دست چپ کم است!

شما وقتى حنفى شدید خیلى راضى بودید ولى به وهابیت روى آوردید. با توجه به سرسختى ‏هایى که در این فرقه داشتید چه چیز باعث شد که از وهابیت هم بگذرید؟
ببینید براى ما که چیزى از شیعه نمى ‏دانستیم و شنیده بودیم شیعیان بت‏ پرست هستند، همه چیز در همان فرقه‏ هاى اهل سنت خلاصه مى ‏شد و اسلام را همان مى ‏دانستیم، دینى که بسیار قشنگ است و بر خلاف تبلیغات جهانى دست و پاى انسان را نمى ‏بندد. سنى ‏ها اهل بیت(ع) را نمى ‏شناسند و چون تمرکز بیشترى روى پیامبر اکرم(ص) دارند به نظر مى ‏رسد که دیندارتر هستند اما احادیث جعلى بسیار زیادى دارند که توهین به پیامبر(ص) است. با وجودى که خود من هم مبلّغ وهابیت بودم ولى سؤالاتى برایم ایجاد مى ‏شد که علمایمان مى ‏گفتند یک مسئله عبادى است و لازم نیست فلسفه‏ اش را بدانیم.

مثلاً نحوه نماز خواندن زن و مرد در هشت مورد مثل تکبیر و گذاشتن دست روى سینه و … با هم فرق داشت یا اگر یک زن سنى مستطیع مى‏ شد ولى فرد محرمى چون پسر و یا شوهر نداشت و استطاعتش دو برابر نبود که بتواند همراه آنها به حج برود لزومى به این امر نداشت. طورى که حتى برخى زنان براى اینکه بتوانند به حج بروند با وجود داشتن امکانات دو برابر مالى ولى نداشتن مَحرم، مجبور مى‏ شدند مردان غریبه ‏اى را به عنوان شوهر خود معرفى کنند و پس از انجام تشریفات لازم با آنها به مکه بروند.

قوانین وهابى هم همین طور بود و سخت‏تر؛ حتى مى ‏گفتند زنان حق ندارند به سر قبر درگذشتگان خود بروند و من چون تازه پدرم را از دست داده بودم این مسئله برایم قابل درک نبود و مى‏ گفتم وقتى ما مى‏ میریم در ویترین مغازه که نیستیم. ما هم مى ‏رویم به قبرستان، پس چرا حالا نمى‏ توانیم براى زیارت مردگان‏مان به قبرستان برویم ولى آنها با توجه به سندهاى غیر واقعى که در کتاب‏ها بود مى‏ گفتند پیامبر(ص) زنانى را که به قبرستان مى ‏روند نفرین مى ‏کنند. مى ‏گفتند زنان نباید نماز جماعت بخوانند. هر چند به نماز اول وقت بسیار پاى ‏بند بودند ولى کمتر مسجدى پیدا مى‏ شد که قسمت زنانه داشته باشد. همین نکات باعث شد که دوباره به تحقیقاتم ادامه دهم و در مورد دیگر فرقه‏ هاى بسیار اهل سنت که مطمئنم در ایران کمتر کسى اسم‏شان را هم شنیده است شروع به تحقیق کردم.

هر کدام از آن فرقه‏ ها چیزى کم داشتند و من به دنبال آن بودم که اسلامى سازگار با عقلم پیدا کنم، چون هیچ کدام از آن فرقه‏ هاى بى‏ شمار سنى ‏ها مرا راضى نمى ‏کرد. آخرش خسته شدم و گفتم دنباله ‏روى هیچ فرقه ‏اى نیستم و فقط مسلمان هستم؛ واقعاً از مسلمان بودن خسته نشده بودم و مدام از خدا مى ‏خواستم که در میان آن فرقه ‏ها مرا کمک کند تا درست‏ترین راه را پیدا کنم. هر چند از لحاظ اجتماعى کار کردن یک زن مسلمان در آن جامعه هنوز خالى از اشکال نبود. با وجود اینکه در دانشکده پتروشیمى استاد بودم به من مى ‏گفتند چرا با آن لباس مسخره به سر کلاس مى ‏روم و همین امر موجب شد تا تدریس را رها کنم و به سراغ رشته پرستارى بروم که به نظرم با دین سازگارتر بود؛ ولى آنجاهم با روسرى بستن مخالف بودند و مى ‏گفتند کلاه بر سرت بگذار حتى با عکس باحجاب مشکل داشتند و مى‏ گفتند با توجه به قانون اساسى کسى حق ندارد با لباس عبادت در مجامع دولتى باشد.

احتمالاً رسیدن به همین بن‏ بست باعث شد که به ایران بیایید تا تحقیقات خود را در باره اسلام کامل کنید؟

بله. وهابى ‏ها مى‏ گفتند شیعیان مشرک هستند و به ظاهر توحید را قبول دارند؛ آنها بت‏ پرست هستند و هنگام نماز به جاى خدا به یک تکه سنگ و خاک سجده مى ‏کنند.
وقتى هفت سال پیش براى اولین بار به ایران آمدم گفتم این مشرک‏ها عجب باحجاب هستند! بعد به مشهد رفتم تا ببینم آنها چه مى کنند. چون از اهل بیت(ع) چیزى نشنیده بودم اصلاً برایم قابل درک نبود که چرا مردم به آهن ضریح امام رضا(ع) مى ‏چسبند و با آن درد و دل مى ‏کنند. آن وقت دیگر باورم شد که شیعه ‏ها واقعاً مشرک هستند! خدا را فراموش کرده و از فردى که معلوم نیست کیست حاجت مى ‏خواهند و با آهن‏هاى قبر او حرف مى ‏زنند.
با توجه به اینکه از عقاید امام خمینى خوشم مى‏ آمد مى ‏گفتم حیف است که او چنین دینى داشته و همان جا با خودم گفتم خدایا به من کمک کن فارسى یاد بگیرم و تو را به این مشرکان معرفى کنم! براى یاد گرفتن فارسى هم اصلاً به کلاسى نرفتم و با همین گفتگوهاى روزانه توانستم فارسى حرف زدن را یاد بگیرم. براى هدایت شیعیان باید دلایل آنها را مى ‏فهمیدم پس شروع به مطالعه در مورد شیعه کردم و کتاب‏هایى را که به زبان‏هاى مختلف در مورد شیعه بود خواندم. آشنا شدن با کسانى به نام اهل بیت(ع) که پاسدار دین بودند بسیار برایم عجیب بود. کتاب‏هاى مختلفى خواندم تا اطلاعاتم بیشتر شود. با اینکه برخى مطالب و احادیث برایم جالب بود ولى مى ‏گفتم اینها جعلى هستند و ایرانیان براى مردم خودشان چاپ کرده‏ اند! رفت و آمد بسیارى به کشور خودم داشتم و دانسته هایم را با کتاب‏هاى فرقه ‏هاى مختلف سنى در کشورم مطابقت مى ‏دادم که ببینم آیا این روایات و مطالب در دین ما هم هست یا نه؟
یادم است در همان اوایلِ آمدنم به ایران در مشهد به نزد آیت‏ اللَّه حکمت‏ نیا رفتم که مدرسه ‏اى داشت و درس عقاید مى‏ داد. چون فارسى بلد نبودم تنها مى ‏توانستم با او عربى صحبت کنم و وى گفت من به تو کمک مى‏ کنم تا به خواسته ‏ات برسى و چون من هم مثل دیگر جوانان کشورم هیچ شناختى از شیعیان نداشتم و فکر مى ‏کردم تنها دین جدیدى اختراع کرده ‏اند، از شیعه‏ ها بدم مى ‏آمد. گفتم نمى ‏خواهم به من کمک کنى و او جواب داد فقط به خاطر خدا و براى اینکه به حقیقت برسى کمکت مى ‏کنم. او با وجود سؤالاتم به من مى ‏گفت خیلى زرنگ هستم و بعد از اینکه شیعه شدم گفت تو زرنگ‏تر از آنى هستى که من فکر مى ‏کردم. وى از تمام عقاید من در فرقه ‏هاى مختلف مطلع بود و مى ‏گفت مى‏ دانم که مثلاً شما چنین و چنان عمل مى ‏کنید و این براى من خیلى عجیب بود و مى‏ گفتم او از کجا همه چیز را در مورد دین ما مى ‏داند. بعد یک کتاب در مورد فرقه‏ هاى اسلامى به من دادند تا بخوانم. هر چند هنوز به او اطمینان نداشتم و حتى به دلیل مغایرت افق وقت نماز حاضر نبودم با او و شاگردانش و پشت سر یک شیعه نماز بخوانم ولى رفتارهایى داشتند که براى من جالب بود و مى‏ پسندیدم. مثلاً در نظر ما، ایرانیان به نظافت بدن اهمیت نمى ‏دهند و بدن‏شان بو مى ‏دهد.

در مساجد و امامزاده ‏ها بوى بد جوراب و پا مى ‏آمد و ما شستن پا را هنگام وضو خیلى خوب مى ‏دانستیم که فرد بدون بوى بد وارد مسجد مى ‏شود. این عالم هم در کلاس درسش همه را وادار مى ‏کرد که بدون جوراب وارد شوند و این امر روى من بسیار تأثیر گذاشت. همچنین مى ‏دیدم که ایشان با خانواده و فرزندان‏شان بسیار خوب رفتار مى ‏کنند و بچه‏ هاى او مثل بچه‏ هاى شوروى بسیار به والدین‏شان احترام مى ‏گذارند. همه اینها باعث شد که کم کم با آشنا شدن با زبان فارسى و همچنین خواندن منابعى به زبان روسى و ایرانى بفهمم که اثنى عشرى شدن خوب است و عاقبت شش سال قبل حقیقت را در ایران پیدا کردم و به لطف خدا شیعه شدم. پس از من همسرم هم شیعه شد و به کشور خودمان برگشتیم و شروع به تبلیغ شیعه کردیم. جزوه‏ هایى در مورد شیعه مى‏ نوشتم و به شاگردانم مى‏ دادم و آنها را راهنمایى مى ‏کردم.

تازه مسلمان

در آن زمان چطور مى‏ توانستید به عنوان مبلّغ روى دیگران تأثیر مثبت بگذارید و آنها را به سوى اسلام واقعى سوق دهید؟

من معتقدم وقتى خدا بر من منت گذاشته و مرا هدایت کرده است. من هم با توجه به تمام سختى ‏هایى که در قانون کشورم وجود دارد هر طور که شده حتى با تقیه باید تبلیغ کنم و تبلیغ این نیست که فقط منبر بروم و در اجتماعات سخنرانى کنم، بلکه تبلیغ این است که بتوانم چهره زیبایى از اسلام نشان دهم و در جوامع مختلف توانایى کار روى اذهان مردم را داشته باشم.

مبلّغ کسى است که آدم حتى از دیدن ظاهرش خشنود شود.

اسلام نزدیک‏ترین دین به فطرت بشر است و مبلّغ باید بتواند فطرت‏ها را برانگیخته کند. من حق ندارم به خاطر مشکلات تبلیغ شیعه در کشورم کارم را تعطیل کنم. من با پول بیت ‏المال در ایران درس خوانده ‏ام و وظیفه‏ ام این است که پس از پایان درسم در کشورم تبلیغ کنم. در حال حاضر مسلمان شدن در برخى مجامع کشورم تبدیل به یک مُد شده است و برخى چون با انگیزه و اطلاعات ناکافى مسلمان شده‏ اند پس از مدتى به بهانه اینکه سخت است و عدم آزادى براى زنان است و نمى ‏توانند به راحتى استخدام شوند قید اسلام را مى‏ زنند و حتى افتخار مى ‏کنند که پس از اسلام به مسیحیت و یا یهودیت روى آورده ‏اند!
البته کسانى که با مطالعه و جدیت به اسلام علاقه ‏مند مى ‏شوند در انجام امور اسلامى هم پاى‏بندتر هستند. اما متأسفانه برخى مسلمانان در هر فرقه ‏اى پس از آوردن دین اسلام با بستگان و دوستان خود قطع ارتباط مى ‏کنند و مى ‏گویند آنها کافر هستند. همین امر موجب مى ‏شود که مردم بگویند چقدر اسلام دین بدى است و باعث جدایى و از دست دادن آشنایان و فرزندان‏مان مى ‏شود. در صورتى که یک مسلمان باید با رفتارش به دیگران نشان دهد که چقدر اسلام خوب است. از توهین ‏هاى بستگانش ناراحت نشود و صله رحم را انجام دهد. خود من با رفتار خوب با بستگانم و معرفى خوب دین باعث شدم برخى از آنها مسلمان شیعه شوند. در واقع من رفتارم را عوض نکردم تا دیگران از من فرارى شوند. دوستان من قبل و بعد از شیعه شدنم یکسان بودند.
یادم مى ‏آید یک بار که به خاطر بیمارى در بیمارستان بسترى شده بودم زن خدمتکارى از حجابم فهمید که مسلمان هستم. ما تمام شب با هم صحبت کردیم و او که مسیحى متعصبى بود از فرق مسیحیت و اسلام پرسید و گفت قبول دارد عیسى پسر خداست.
از او پرسیدم که آیا شما قبول دارید خداوند به روى زمین آمده و حضرت مریم از او باردار شده است! گفت نه این کفر است. پرسیدم پس معنى پسر خدا بودن عیسى چیست؟ گفت یعنى اینکه بنده خداست. من هم جواب دادم بله بنده خداست، یک بنده خاص ولى پسر خدا نیست و بالاخره با صحبت‏هاى بسیار، آن زن حرف‏هایم را قبول کرد و وقتى به اصل اسلام پى برد از خوشحالى تا صبح در اتاق من مى ‏چرخید و از درک چنین مطلبى خوشحال بود.
نمونه کوچک دیگرى هم که از تبلیغ غیر مستقیم باید بگویم این است که روزى در اتوبوسى یک زن یهودى داشت مى ‏گفت زنان مسلمان بى‏ سواد و عقب‏ افتاده هستند و من معترض شدم که این طور نیست. او حتى تعجب کرد که تحصیلکرده هستم و من با دلایل دینى او را متقاعد کردم که اگر اعجاز در مورد حضرت موسى واقعیت دارد در بقیه موارد هم درست است. بالاخره او متقاعد شد و گفت فکر نمى ‏کردم در اسلام زن این همه روشنفکر باشد و از امور دینى هم اطلاع داشته باشد. او فکر مى ‏کرد فقط زنان خانه‏ دار و بى‏ سواد به طرف اسلام مى‏ روند و حجاب آنها را گوشه‏ گیرتر مى ‏کند.
در واقع حرف من این است که چون برخى مسلمانان شناخت درستى از دین ندارند لذا از دین خودشان و یا کلاً دین زده مى ‏شوند ولى ما به عنوان مسلمان شیعه باید دین را به طور صحیح به دیگران معرفى کنیم.

سؤالى که در ذهن ما ایجاد شده است در مورد همسر و فرزندان‏تان است. آنها چگونه در این تغییر و تحولات معنوى شما دخیل بودند؟ آیا مشکلى در مسائل خانوادگى برایتان ایجاد نمى‏ شد؟
خود من به شخصه مشکل خاصى با خانواده ‏ام نداشتم. برخى اوقات به خاطر اینکه هنوز کاملاً با هم همراه نبودیم سوء تفاهم‏هایى ایجاد مى ‏شد ولى عاقبت وقتى با همسرم یک مذهب را پذیرفتیم مثل وقتى که تازه با هم ازدواج کرده بودیم، اختلاف‏هایمان کاملاً رفع شد. اما افراد بسیارى را دیده ‏ام که در خانواده شان دچار مشکلاتى در باره دین هستند. مثلاً مردان اسلام را رعایت مى‏ کنند ولى زنان کاملاً به اصول معتقد نیستند و گاه بر عکس. با توجه به اینکه کار مشاوره هم مى ‏کنم به نظرم در حال حاضر داشتن و یا نداشتن دین در میان یکى از زوجین باعث اختلاف مى ‏شود. با وجود اینکه الان چهار فرزند دارم و بزرگ‏ترین آنها هیجده سالش است مشکلى در مورد دین با آنها ندارم حتى خودم گاه شبهه ‏هایى براى آنها ایجاد مى‏ کنم تا سراغ تحقیق بروند و مى‏ بینم شکر خدا از سن خودشان جلوتر هستند و مشکلى ندارند.
با توجه به اینکه گفتید در کار مشاوره خانوادگى نیز فعال هستید، در دوران کمونیستى به نظرتان اغلب مشکلات خانوادگى ناشى از چه امرى بود؟  
با توجه به اینکه رفاه در حد متوسطى بود و براى یک زندگى کاملاً مرفه کافى نبود زن و مرد مجبور بودند هر دو کار کنند و پول‏هایشان را پس ‏انداز کنند تا بتوانند ماشین، ویلا و … بخرند که گاه اختلاف‏هایى ایجاد مى ‏شد و یا اینکه مردى با وجود داشتن همسر با زن دیگرى ارتباط برقرار مى ‏کرد که بنا به قانون تنبیه سختى مى ‏شد و حتى ممکن بود از منصب‏ هاى دولتى برکنار شود. در واقع رعایت قانون باعث شده بود که مردم با تابعیت محض از آن کمتر مشکلات خانوادگى داشته باشند و فقط به فکر کار و زندگى راحت‏تر باشند.

در بحث ازدواج و طلاق در گذشته و حال، وضعیت زنان کشورتان به چه صورت است؟

در زمان کمونیزم که ازدواج بسیار راحت بود و مردم تابع دولت بودند. الان هم به نظرم در میان مسلمانان علت ازدواج موفق پرداخت مهریه ‏اى منطقى در هنگام قرائت خطبه عقد است، یعنى اگر هنگام عقد مهریه زن نقداً پرداخت نشود صیغه عقد را نمى‏ خوانند و اگر مشکلى هم باشد مثلاً شرط مى‏ کنند تا فلان تاریخ حتماً مهریه پرداخت شود. این مهریه هم متعلق به زن است و هر کارى که مى ‏خواهد با آن مى ‏کند.
چیزى که در ایران بسیار مرا شگفت‏ زده کرده است آمار طلاق است طورى که ایران بعد از کشورهاى بزرگ جهان در رده کشورهاى افزایش طلاق قرار دارد که احتمالاً به خاطر مهریه ‏هاى نجومى است که معلوم نیست بشود پرداخت شود یا نه. هنگام عقد به توانایى مالى مرد توجه نمى ‏شود و مهریه مثل قیمت خرید و فروش زن در بین والدین خودش و همسرش مطرح مى‏شود که بسیار به نظرم زشت است.
به نظر من تنها چیزى که جامعه کمونیزم کم داشت دین بود تا تبدیل به یک جامعه ایده ‏آل شود. باز هم مى ‏گویم اسلام و شیعه بالاترین مقام را به زن داده و توجه ویژه به او داشته است ولى در عمل با توجه به فرهنگ‏هاى مختلف کشورهاى اسلامى، قوانین اسلام کامل پیاده نمى‏ شود.
به نظرتان در دیگر کشورهاى اسلامى که به آنها سفر کرده ‏اید، وضعیت زنان از لحاظ برخوردهاى اجتماعى چگونه است وچه تصورات غلطى در مورد عدم آزادى زنان محجبه وجود دارد.
در کشور ما چون محیطهاى کار و زندگى مثل ایران و یا عربستان زنانه و مردانه نیست، زنان مجبور هستند در هر شرایطى با حجاب باشند ولى در ایران و عربستان زنان در مجامع زنانه بسیار راحت لباس مى ‏پوشند و بسیار به طلا علاقه ‏مند هستند. البته وقتى به عربستان رفته بودم با وجود اینکه از وجود قانون قطع دست سارق در ملأ عام خوشحال بودم ولى از برخوردهاى بد برخى مردان و چشم‏ چرانى‏ ها بسیار ناراحت بودم و فکر مى‏ کردم چرا در آنجا باید چنین وضعى موجود باشد. در پاکستان نیز پوشش زنان سنتى است. در واقع آنها ملتى سنتى ‏گرا هستند که عقاید خاص خودشان را دارند.
در غرب هم احساسم این است که برخى ها وجود زنان محجبه و باوقار را نوعى برترى مى‏ دانند و عده‏اى فکر مى ‏کنند به زن اجحاف شده و به خاطر مظلومیتش باید حجاب داشته باشد.
در کشورهاى شوروى سابق هم برخى تنها به خاطر حجاب اسلام را قبول مى ‏کردند و از اینکه مى ‏دیدند زنان فیلیپین و مالزى با حجاب‏هاى رنگى هستند خوش‏شان مى ‏آمد و مى‏ گفتند ما هم مى ‏خواهیم مثل این زنان لباس بپوشیم و معتقد بودند زنان مسلمان برتر هستند.

 

hejab-11

در اوضاع کنونى جامعه اسلامى به نظرتان چگونه مى‏ توان خانواده‏هایى دین‏ مدار داشت و گرایش جوانان را به سوى دین قوى ‏تر کرد. در واقع چطور مى ‏توانیم فرهنگ اسلامى را اشاعه دهیم تا اسلام و شیعه کمتر متهم به سلب آزادى شود و در معرض انتقاد دیگر دین‏ها و فرهنگ‏ها باشد.

به نظر من آزادى که به معنى تجاوز به حقوق دیگران باشد فایده‏ اى ندارد. آن آزادى که الان در جوامع غیر دینى دیده مى ‏شود آزادى واقعى نیست. جوانان هم مطمئن باشید که اسلام ‏زده نیستند بلکه ریا زده هستند. به نظر من مشکل از خود ماست. ما باید به جوان‏ها اسلام ناب محمدى را آموزش دهیم و راه شناخت درست از اسلام را نشان دهیم تا آنها از اسلام ظاهرى زده نشوند. براى پیاده شدن فرهنگ اسلامى هم به نظرم آموزش و پرورش و صدا و سیما بسیار نقش مؤثرى دارند. در شرایط فعلى ایران علت اینکه برخى دانشجویان اعتقادات محکم دینى ندارند این است که در مقطع راهنمایى آموزش درستى نداشته و دین‏ گریز شده ‏اند. متأسفانه چیزى که من دیده ‏ام در ایران مربیان پرورشى در این مقطع افرادى هستند که براى تدریس تمام وقت مشکل دارند و یا … و به همین خاطر به عنوان معلم پرورشى کار مى ‏کنند، در صورتى که چنین فردى واقعاً باید متدین و با صلاحیت باشد تا نوجوانان را از هر لحاظ راهنمایى کند. اشکال دیگر رها کردن بچه‏ ها در همان دوران کودکى است. بله در احادیث اسلامى هست که بچه باید تا هفت سالگى بچگى کند ولى مادران باید حواس‏شان باشد که این به آن معنى نیست که بچه را به حال خود رها کنند و بگویند خودش یاد مى ‏گیرد. نکات کوچک دینى مثل احترام به والدین و بزرگ‏ترها از همان موقع باید آموزش داده شود تا این طور شاهد بى ‏احترامى برخى کودکان و جوانان به بزرگ‏ترها نباشیم.
اگر بخواهیم جامعه‏ اى سالم و اسلامى داشته باشیم نقش صدا و سیما هم بسیار مهم است. در جامعه کمونیستى ما قهرمانان برنامه ‏هاى تلویزیون همیشه آدم‏هایى بسیار معتقد به کمونیست بودند و ضد قهرمان‏ ها مسلمان و دیندار. آن وقت ببینید این مسئله چه تأثیرى روى جوانان داشت، بعد مقایسه کنید با فیلم‏هایى که الان تلویزیون ایران پخش مى ‏کند. هیچ قهرمانى نماز که نمى ‏خواند، از دین هم گریزان است. سریال‏ها و طنزها فقط سرگرم‏ کننده هستند و هیچ رنگ و بوى اسلامى از آنها حس نمى شود. در صورتى که قهرمان باید خوب باشد، با حجاب باشد نماز بخواند و یا نشانه‏ هایى از اسلام داشته باشد تا جوان غیر مستقیم به خاطر محبوبیت آن قهرمان به دین گرایش پیدا کند. چه مى شود یک بازیگر خوش ‏تیپ در فیلم نماز هم بخواند؟ چه مى ‏شود زن قهرمان با عفت باشد و حجاب خوبى داشته باشد تا دیگر زنان از او الگو بگیرند. الان در تلویزیون ایران زنان تا دچار بدبختى و گرفتارى مى ‏شوند چادر سر مى ‏کنند و به امامزاده مى ‏روند و زن خوشبخت و روشنفکر مانتویى و زیباست. رعایت عفت هم جدا از بحث حجاب، بسیار مهم است تا خود منجر به حفظ حجاب شود.
در حال حاضر بحث بدحجابى در ایران بر سرِ زبان‏هاست در صورتى که یا حجاب داریم و یا عدم آن، چرا باید واژه و پدیده‏ اى به نام بدحجابى وجود داشته باشد. نباید با عتاب با جوان برخورد کرد چون حجاب مناسب ندارد، بلکه باید فلسفه حجاب براى جوانان باز شود تا آنها علاقه ‏مند به پوشش شوند. مادران متأسفانه على ‏رغم مسئولیت زیادى که در گرایش دختران به حجاب دارند، خوب عمل نمى ‏کنند و اغلب مى ‏گویند جوان است. عفت و حجاب در مقابل جوانى نیست که چون جوان است پس اشکالى ندارد سهل انگارى شود. به نظرم مادران در تربیت صحیح فرزندان‏شان کوتاهى مى ‏کنند در صورتى که هر چقدر زن جوان‏تر و زیباتر باشد باید عفت را بیشتر رعایت کند نه اینکه وقتى سنّش زیاد شد تازه به دلایل سنتى خودش را از مردان بپوشاند.
باز هم تأکید مى ‏کنم به نظرم کسانى که با شناخت و مطالعه و سختى بیشترى اسلام را درک کرده ‏اند بیشتر به آن پاى‏بند هستند ولى کسانى که شناخت کافى ندارند و فقط به خاطر کشور و یا والدین و به قول شما ایرانى ‏ها شناسنامه ‏اى مسلمان شده ‏اند، اعتقادات محکمى ندارند و همین موجب مى ‏شود جوانان از دین‏ گریزان شوند.
ما هم چون شما آرزومندیم قدر و منزلت اسلام و شیعه هر روز بیشتر از گذشته براى همه مردم جهان آشکار شود و همه مسلمانانى واقعى باشیم و بتوانیم اسلام واقعى را به جوانان معرفى کنیم تا برخى از آنها با دیدن بعضى از ریاکارى‏ ها و بى ‏قانونى‏ ها، به انه‏اى براى دین‏ گریزى و بارى به هر جهت بودن نداشته باشند.

رهیافته به نقل از شارح

استبصار www.estebsar.ir

تلگرام t.me/estebsar_ir

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.

InstagramTelegramBehanceEmailYoutube