95933-300x188

به گزارش سایت استبصار (پایگاه جامع شیعه شدگان)، هر وقت صدایی از قرآن می‌شنیدم بی‌آنکه معنی‌اش را درک کنم، احساس خوبی پیدا می‌کردم. یا اینکه صدای صوت نماز خواندن مسلمانان را که گوش می‌کردم، جذب می‌شدم و به آرامش می‌رسیدم. به‌ویژه وقتی با مسلمانان آشنا شدم پایبندی به اصول خانواده‌ها و دور‌هم‌بودن‌هایشان برایم جذاب شد.

اول ذیقعده مصادف است با سالروز ازدواج امیرالمومنین(ع) و حضرت فاطمه(س). زوجی که قرن‌ها لحظه به لحظه شکوه و زیبایی‌های زندگی سراسر عشق و محبتشان  را در دل شیعیان باقی گذاشتند و برکت این زندگی دست‌نوشته‌ای شد برای آموزش و تکریم خانواده و تربیت فرزندان صالح که اگر درست به آن عمل شود عمر جاودانه محبت خانواده را ضامن خواهد بود. شاید به همین دلیل بود که از مدت‌ها قبل به دنبال خانواده و ازدواجی بودم که بشود به برکت چنین روزی درباره‌اش صحبت کرد و گفت و شنید و لذت برد. اما در بین خانواده‌های موفق هر بار به سردرگمی رسیدم که این بار هم با عنایت امام رضا(ع) به سرانجام رسید.

روز دحو‌الارض بود و شلوغی و میهمان‌نوازی امام رضا(ع) از زائران، نشان از برکت تعداد زیادی مسافر در مشهد داشت. از داخل حرم عبور می‌کردم که یک‌باره یکی از خدام قدیمی حرم را که دست خیرش به کمک به زائران بنام است، دیدم. ایشان رو به من کردند و گفتند همین الان در مکان عقد دختر و پسری را ملاقات کردم که از مسکو چند ساعته به مشهد آمدند تا مراسم عقدشان در حرم خوانده شود. به ساعت نگاه کردم، نزدیک ٢:١۵ دقیقه بود، پرسیدم: «تا کی مشهد هستند؟» ایشان جواب داد: «کمتر از دو ساعت دیگر یعنی ۴» دیگر می‌دانستم کمی دیر به این میهمانی عقدکنانشان رسیدم، به همین دلیل به سرعت شماره تلفنشان را گرفتم و قرار شد در بین مسیر حرم تا فرودگاه همراهی‌شان کنم.

نیم ساعت بعد به همراه خادم بزرگوار جلوی مکان اقامتی این دو عزیز بودیم. حسین و ماریا را که دیدم اصلا گمان نکردم قرار است با دو غریبه که هزاران کیلومتر از من فاصله دارند، صحبت کنم. به‌ویژه هرم گرم خوش رویی آن‌ها در همان بدو ورود به صورتم خورد. ماریا با کمی ته لهجه روسی می‌توانست فارسی حرف بزند و جالب بود که تعارفات ما ایرانی‌ها در این زن تازه مسلمان شده کاملا دیده می‌شد؛ چرا‌که مدام به من می‌گفت: «لطف کردی» در بین راه ضبط را روشن کردم و همان‌طور که به ساعت جلوی ماشین نگاه می‌کردم، سوالاتم را پرسیدم و قصه عجیب و جالب این زوج که قرار بود توسط معتمدی در تهران خطبه عقد برایشان خوانده شود تا اینکه به اینجا رسیدند، برایم جذاب‌تر شد.

هر دو تحصیل‌کرده و دارای مسئولیت‌هایی در اروپا بودند. ماریا به ۶‌زبان زنده دنیا تسلط داشت و در دانشگاه‌های مختلف تدریس می‌کرد .با اسلام و آموختن زبان ایرانی هم‌زمان آشنا شده بود و حسین در شناساندن مهربانی‌های پیامبر اکرم(ص) بیشتر به او کمک کرد. وقتی در بین راه حرف از ازدواج در حرم امام رضا(ع) شد، حسین گریه می‌کرد، می‌گفت به ماریا گفتم که ما امام رئوفی در مشهد داریم، برویم همانجا عقد کنیم. یک باره و بدون برنامه‌ریزی راهی سفر شدیم. می‌بینید که فقط یک کیف همراهمان است.

در حرم سرگردان بودیم که یکباره خداوند یکی از بهترین خادمان آقا را سر مسیرمان قرار داد که این روز ازدواج برایمان خاطره‌انگیز‌تر شود، به ما تابلویی از حرم هدیه دادند آقا بهترین پذیرایی و بهترین بدرقه از ما را کرده است. موقع خداحافظی هر دو اشک می‌ریختند و می‌گفتند ما هزاران کیلومتر فاصله داریم، دعا کنید این آخرین باری نباشد که به حرم مشرف شدیم. هر وقت می‌آیید دعا کنید که آقا هم ما را بطلبند. ماریا نو‌عروس تازه مسلمان شده گفت آرزو می‌کنم سایه این آقا از سر ما و فرزندان ما کم نشود، در هر جایی از دنیا تدریس داشته باشم، خواهم گفت که چرا مشهد گوشه‌ای از بهشت است در کجای دنیا این پذیرایی صورت می‌گیرد.

و حالا وقتی نه مصاحبه بلکه عاشقانه‌های این زوج را در مسیر حرم تا فرودگاه می نویسم، فکر می‌کنم که مسلما این دو، میهمان خصوصی امام رضا(ع) بودند و چه خوشبختی بالاتر این…

 ■■■

 به ساعت داخل ماشین نگاه می‌کنم یک ساعت بیشتر وقت نداریم و باید حرف‌هایمان را تمام کنیم. ماریا و حسین نمی‌دانند که درست در روز دحو الارض یعنی ٢۵‌ذی‌قعده در مشهد هستند، خطبه عقدشان خوانده شده است و وقتی متوجه می‌شوند که در چه ایام بابرکتی حواله ازدواجشان امضا شده است بیشتر خوشحال می‌شوند.

فاصله ۲۴هزار و ۶۶۴‌کیلومتری از مشهد تا مسکو را آمده‌اند و حالا بهترین هدیه یعنی زیارت امام رضا(ع) بدرقه راه خوشبختی‌شان را به همراه دارند. دعای بچه‌های روزنامه شهرآرا هم این است که سعادت و سایه امام هشتم(ع) از زندگی هیچ زوجی برداشته نشود.

می‌‌دانم که فقط بین مسیر حرم تا فرودگاه را برای صحبت فرصت داریم، پس برویم سر اصل مطلب یک معرفی از خودتان داشته باشید؛ چرا‌که هنوز خودم به خوبی با شما آشنا نیستم!

من حسین به‌جویان هستم و همسرم خانم ماریا وانیاسینا. هر دو متولد١٣۶۵ هستیم. ماریا دکتری زبان‌های خارجی را دارد و به ۶‌زبان زنده دنیا مسلط است. در دانشگاه‌های مختلف اروپا تدریس می‌کند. لیسانس خودم هم مهندسی هسته‌ای بود اما فوق لیسانس و دکترایم را در رشته پلیمر گرفتم؛ نزدیک به ١٣‌سال است که خارج ایران زندگی می‌کنم.

قصد بازگشت به کشور را دارید؟

امیدوارم که بر گردم ان‌شاء‌ا… که بتوانم کارهایم را درست کنم و بر گردم.

چند سال است که با هم آشنا شدید و اصلا چه شد که یک پسر مسلمان و یک دختر مسیحی در کنار هم قرار گرفتند؟

من نزدیک به چهار سال است که ایشان را می‌شناسم. ماریا زبان‌شناس است و جدای تسلطی که بر ۶‌زبان زنده دنیا دارد، روی دیگر زبان‌ها و ادیان زنده دنیا نیز کار می‌کند، این‌طور که خودش می‌گفت به زبان فارسی علاقه‌مند شده بود و همین باب آشنایی ما را باز کرد تا در کنار هم باشیم و نزدیک به دو سال و نیم پیش بود که به من گفت مسلمان شده است و همین امر ما را به هم نزدیک کرد.

از‌آنجایی‌که بیشتر مسلمانان در روسیه اهل تسنن هستند و همین‌طور وهابیت هم پایه قوی در مسکو دارد، مقداری ماریا در چهارچوب‌ها دچار سر‌درگمی شده بود که سعی کردم او را با آموزه‌های دینی آشنا‌تر کنم.

یعنی دقیقا چه وقت ماریا شهادتین خواند و مسلمان شد؟

صحیح است بگویم که اصلا مسلمان‌شدنش هیچ ربطی به من نداشته است، خودش حواله مسلمانی‌اش را گرفته بود، ولی من سعی کردم اگر مشکلی هست حتما حل کنم. در مورد بحث شهادتین هم خودش نمی‌گوید که چه وقت گفته است اما دو سال و نیم پیش بود که به من گفت نماز چطوری خوانده می‌شود.

مدتی بی‌آنکه به من بگوید شروع به نماز خواندن کرده بود و همین نماز خواندن مکرر به قول خودش باعث قرابتش شده بود و این طور شد که اسلام‌شناسی را با سوالات و موضوعات مختلف دنبال کرد.

بهتر می‌دانم از اینجای ماجرا را از زبان خود ماریا دنبال کنم، فکر می‌کنم به دلیل تسلط به زبان فارسی بتوانید خوب صحبت کنید؟

(می‌خندد) اگر ترجیحا شما بتوانید انگلیسی صحبت کنید، برایم بهتر است؛ چرا‌که وقتی بخواهم با سرعت حرف بزنم، فارسی‌ام خوب نیست.

(می‌خندم) ترجیح می‌دهم در مواقع لازم همسرتان ترجمه کنند تا خودم انگلیسی نیم‌بند صحبت کنم! آیا تمام خانواده شما مسیحی هستند کمی از خودتان و از موقعیت و شرایط زندگی‌تان توضیح دهید؟

پدر و مادر صاحب یک شرکت حسابداری در مسکو هستند و هر دو مسیحی‌اند اما تنها خواهرم به مذهب کریشنا(مذهب هندی) گرایش پیدا کرده است.

آن نقطه تولد یا شروع شما که اسلام را پذیرفتید، چه بود؟

در زندگی هر نفر چند سوال وجود دارد، از کجا آمدیم؟ و اصلا چرا آمده‌ایم؟ یا تکلیف و هدف از زندگی ما چیست؟ آیا فقط برای کار یا خانواده زندگی می‌کنیم؟ وقتی کسی سعی می‌کند به این سئوال‌ها جواب دهد به ادیان مختلف می‌رسد.

من شروع به جمع‌آوری اطلاعات کردم و هم‌زمان که با زبان فارسی آشنا شدم، اسلام را هم بهتر شناختم؛ چرا‌که در اسلام چیز جالبی بود که من را جذب کرد. روحی در اسلام دیدم که قلبم به من گفت، این دین خیلی نزدیک به من است. اما به نظر من هر مسلمان و هر انسان مومنی باید دین‌های دیگر را هم مطالعه کند تا تفاوت دین اسلام با دیگر ادیان را متوجه شود.

همین که در کشوری اروپایی با تفکر و ادیان مختلف یک‌باره با مردی مسلمان آشنا شدید، علتش چه بود. آیا قبل‌تر هم پیش‌زمینه ذهنی راجع به اسلام داشتید؟

از‌آنجایی‌که من در مورد اسلام زیادی سوال داشتم با مسلمانان مختلف چه اهل تسنن و چه شیعیان صحبت کردم اما حسین تنها کسی بود که می‌توانست پاسخ‌های من را کامل و دقیق‌تر دهد.

آیا نقطه آغاز اسلامی که در دل شما جذاب شد، امیرالمومنین(ع) بودند یا نماز و قرآن یا هر رکن اصلی دیگری؛ چرا‌که خدا و پیامبر را مسیحی‌ها هم دارند اما بیشتر دوست دارم بدانم کدام بخش اسلام شما را جذب کرد آیا مهربانی اسلام قلب شما را تسخیر کرد؟

چه سوال خوبی پرسیدید. در درجه اول آنچه برای من خیلی جالب بود، صدا و صوت قرآن بود. هر وقت صدایی از قرآن می‌شنیدم بی‌آنکه معنی‌اش را درک کنم، احساس خوبی پیدا می‌کردم یا اینکه صدای صوت نماز خواندن مسلمانان را که گوش می‌کردم، جذب می‌شدم و به آرامش می‌رسیدم. به‌ویژه وقتی با مسلمانان آشنا شدم، پایبندی به اصول خانواده‌ها و دور‌هم‌بودن‌هایشان برایم جذاب شد و دوست داشتم خانواده‌های مسلمان را ببینم و داخلشان حضور پیدا کنم.

نکته دیگر اینکه همیشه دوست داشتم چیزی را مطالعه کنم که مردم از آن می‌ترسند و فکر می‌کنند خطرناک است. داخل خود روسیه بعد از جنگ‌های داخلی با چچن یک جور اسلام‌ستیزی شکل گرفته بود که دوست داشتم از آن سر دربیاورم و ببینم در این دین چه چیزی وجود دارد که نمی‌خواهند انسان‌ها به سمتش جذب شوند.

و دقیقا دیدید که اسلام یک دین مهربان و جنگ‌ستیز است. احتمال می‌دهم شما در زمانی با اسلام آشنا شدید که علیه پیامبر مهربان ما فضاسازی‌های غلطی توسط‌ هالیوود شده بود، درست است؟

بله همان وقت بود که می‌خواستم ببینم چرا این‌ها نمی‌خواهند دیگر انسان‌ها به سمت دین اسلام بیایند، مگر چه قدرت و جذابیتی در این دین وجود دارد.

در سیر مطالعاتی که داشتید به جز قرآن چه کتاب‌های دیگری را مطالعه کردید یا با کدام یک از علمای دینی ما بیشتر آشنا شدید؟

درباره بحث اسلام در درجه اول شروع کردم یکسری کتاب‌های کلی را مطالعه کردم که اصلا اسلام چیست و بر چه مبنا و ایدئولوژی است و دیدم در حوزه‌های مختلف نظرات هماهنگ با علم روز داده شده است.

درباره نماز کاملا کند‌و‌کاو کردم که اصلا مبانی اصلی نماز بر چیست. هم‌زمان که به اسلام‌شناسی مشغول بودم، ایران‌شناسی و آموختن زبان فارسی را به طور جدی‌تری پیگیری کردم و دوستانی در داخل ایران پیدا کردم و از طریق فضاهای مجازی با آن‌ها ارتباط گرفتم و دیدم چه افراد مهربان و خوبی هستند و برخلاف آنچه رسانه‌های اروپایی می‌گویند، مردم ایران به شدت مهربان و میهمان‌نوازند.

اولین باری که به ایران آمدم، دنیای دیگری دیدم که کاملا مخالف آنچه تبلیغ می‌شد، بود. اما یکی از کتاب‌هایی که خواندم داستان زندگی دکتر تیجانی بود که خیلی روی من تاثیر ‌گذاشت. البته قرآن را هم با تفسیر خواندم و بعد به سمت نهج‌البلاغه آمدم.

در همین وقت تفاوت بزرگی بین شیعیان و اهل تسنن دیدم و آن این بود که برخی منابع در اهل تسنن کامل نیست اما شیعیان خیلی منطقی جلو رفته‌اند و مدام می‌گوید بر اساس اسنادی که اهل تسنن هم قبول دارند ما فلان بحث را مطرح می‌کنیم، به همین دلیل فهمید آنچه در زندگی من گم شده، همان تشیع هست. اگر امکان دارد می‌خواهم همین الان یک چیزی به شما بگویم و آرزویی کنم.

بله حتما و قطعا.

می‌خواهم آرزو و خواهشی بکنم و آن اینکه شیعیان به عنوان یک برنامه کلیدی در زندگی‌شان این مسئله را حتما قرار دهند، می‌خواهم بگویم بیایید دین تان را به صورت واقعی مطالعه کنید و بگذارید این مقایسه شما را به رشد برساند تا بتوانید از مذهبتان دفاع کنید؛ مثلا در همین سفر مشهد من متوجه شدم سخنرانی‌های زیادی مدام در این شهر صورت می‌گیرد اگر این حرکت‌ها توسط شیعیان به گوش ملت‌های دیگر برسد و ترجمه‌های خوبی شود می‌تواند دیدگاه کورکورانه‌ای را که رسانه‌ها به خورد دیگر افراد دنیا می‌دهند، خنثی کند.

اهل تسنن ویدئوها و کنفرانس‌هایی به زبان‌های مختلف به طور مکرر پخش می‌کنند اما شیعیان کمرنگ‌تر عمل می‌کنند. خیلی از این سخنرانی‌ها حتی جنبه تبلیغاتی دارد و برای کسی که مطالعات عمیقی کرده باشد، اصلا جواب ندارد اما می‌تواند مردم عادی را جذب کند. به‌ویژه خواهش می‌کنم که مسلمانان و شیعیان اعمال واجبشان را حتما انجام دهند.

آقای به‌جویان برسیم به سر ازدواجتان اصلا چه شد که این‌طور با شتاب به مشهد آمدید و الان عازم برگشت هستید، علت چیست؟

من خودم نزدیک به ١٣‌سال است که ایران نیستم و با توجه به شرایط کاری که هر دو داریم باید سفرمان را کوتاه می‌کردیم، قرار بود خطبه عقد ما را یکی از معتمدینمان بخوانند اما امام رضا‌(ع) حواله پابوس را داده بودند و خدمتشان رسیدیم.

خانم ماریا چه شد که مشهد را انتخاب کردید؟ کربلا یا نجف نرفتید؟ اصلا شما که می‌توانستید از روسیه مستقیم به مکه هم بروید؟

بهتر است بگوییم امام رضا(ع) ما را انتخاب کرد و هیچ کاره هستیم.

در اینکه امام رضا(ع) شما رادعوت کرده‌اند که شکی نیست اما می‌خواهم دقیقا با جزئیات بگویید که چه پیش آمد؟

حسین به من گفته بود که امامی در ایران و مشهد داریم که من خیلی دوست دارم زندگی‌مان را با عطر و بوی این آقا آغاز کنم. وقتی مشکلی در تهران برای جریان عقدمان به وجود آمد، حسین گفت: «بیا برویم مشهد نقطه‌ای در آن جا وجود دارد که مرکز کل انرژی‌های دنیاست و معجزه می‌کند». به من گفت وقتی مشهد رفتیم بگو امام رضا(ع) از تو برای من خیلی تعریف کردند اما خودم می‌خواهم در عمل ببینم که چرا شما به رأفت و مهربانی معروفید و در این یک روزی که در مشهد بودیم همه چیزش vip بود.

آقای به‌جویان بگویید از این اتفاقات خاص که همین امروز در حرم برایتان شکل گرفت؟

من به ماریا گفتم در خاندان پیامبر رسم بود که هم در لحظه ورود به میهمان هدیه می‌دادند و هم در لحظه خروج، به شکل ویژه بدرقه می‌کردند.

این‌طور برایتان از معجزات بگویم که از همان لحظه خرید بلیتش برایم معجزه بود؛ چرا‌که اول کار می‌گفتند در این ایام بلیت مشهد نیست.

می‌خواستم با ماشین ماریا را به مشهد بیاورم اماگفتم شاید خسته شود و خاطره خوبی برایش به جا نماند و از طرفی ماشین هم خراب شد. دوباره که تماس گرفتم بلیت پیدا شد.

در حرم اجازه عقد نمی‌دادند و می‌گفتند حتما باید رضایت پدر داشته باشید. تقریبا ناامید نشسته بودیم. در صحن جمهوری گرسنه نشسته بودیم که یکباره یکی از خادمین حرم را دیدم که ایشان بخشی از غذای حرم را به ما دادند و امام رضا(ع) از ما پذیرایی کردند و جالب هم بود که ماریا گفت من به دنبال معجزه امام رضا(ع) هستم اما هنوز عقد ما دچار مشکل شده است؟ که این خادم گرامی شماره‌شان را دادند و گفتند من خودم برایتان جریان را حل می‌کنم. سپس ما را بردند و عقد کردیم و تابلویی هم به عنوان هدیه از منظره حرم به ما دادند. در آخر هم که با روزنامه شهرارا آشنا شدیم که همین مصاحبه خاطره زیبایی برای بدرقه‌مان می‌شود.

خانم ماریا برای اولین مرتبه به مشهد آمدید و بهترین میزبانی را هم صاحب همین شهر از شما کرده است، حالا که دارید می‌روید از شهر ما چه چیزی را برای دانشجویانتان در اروپا خواهید گفت؟

من حقیقتا اولش اصلا گمان نمی‌کردم که مسلمانان تا این حد مرتب و تمیز باشند، شاید این هم به دلیل تبلیغات بد رسانه‌ای است اما وقتی که وارد مشهد شدم با شهری تمیز و زیبا روبه‌رو شدم. معماری داخل حرم واقعا معجزه است. برعکس اینکه فکر می‌کردم مسلمانان زمخت و سرسخت هستند، دیدم که اتفاقا خیلی مهربان‌اند در همه جا شکلات و نمک و نبات پخش می‌کنند. هر جا گم شدیم سریع به ما آدرس دادند، همه سعی داشتند کمک کنند؛ حتی به ما کتابی به زبان روسی هدیه دادند.

آقای به‌جویان شما چه چیزی با خودتان از مشهد می‌برید؟ 

(گریه می‌کند) لحظه آخر که برای وداع ایستادیم به امام رضا(ع) گفتم آقا ما هزاران کیلومتر از شما دور هستیم، نشود که این سفر آخر ما باشد. باز هم ما را بطلبید ان‌شاءا…

 منبع:شهر آرا آنلاین

استبصار www.estebsar.ir

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.

InstagramTelegramBehanceEmailYoutube