به گزارش پایگاه اطلاع رسانی استبصار، امام رئوف عاقبت لطف خود را کامل می کند و این نوشیعه را از لندن به پابوس خود می کشاند. شیرینی آن زیارت چنان در ذهن «شکیل احمد» باقی مانده است که خاطره آن را برای ما بازگو می کند.

عزم زیارتدوست دارم خاطره جالبی را برایتان تعریف کنم که در تابستان سال ۲۰۰۲ برایم اتفاق افتاد. دو ماه قبل از شیعه شدنم، پدرم به مرگ طبیعی از دنیا رفت. حدود ۵ سال بعد، در ماه مه ۲۰۰۱، عمر مادرم به دلیل ابتلا به سرطان معده به سر رسید. بهار سال بعد، تصمیم گرفتیم به همراه گروه کوچکی به آرزوی دیرینه زیارت امام رضا (ع) جامه عمل بپوشانیم. بنابراین به سفارت ایران در لندن مراجعه و درخواست ویزا کردیم. خوشبختانه حدود یک ماه بعد، ویزایمان آماده شد. فقط مانده بود رزرو بلیت پرواز و آماده کردن وسایل سفر.یک ماه پس از صدور ویزا، ناگهان تردیدی در درونم به وجود آمد که آیا لیاقت چنین سفر افتخارآمیزی را دارم یا نه. نمی دانم این دلشوره فقط ناشی از قصد زیارت فرزند پیامبر (ص) بود یا شیطان داشت وسوسه ام می کرد تا از این توفیق بزرگ منصرفم کند. در هر حال، این تردید جدی شده و پایم را در عزیمت به مشهد سست کرده بود.
یک ماه دیگر هم سپری شد و تنها چند روز به حرکت دوستانم باقی مانده بود. اعضای این گروه عبارت بودند از دوست بسیار عزیزم «رُحَیل» و همسر انگلیسی تازه مسلمانش «زینب» به همراه «خاله جان»، یک خانم مسن ایرانی که به دیدن بستگانش در تهران می رفت و قرار بود راهنمای ما باشد.
حج مشهد
من به خاطر این توفیق بزرگ برای دوستانم خوشحال بودم و در عین حال، به حالشان غبطه می خوردم. گمان می کردم که در این چند روز باقی مانده، دیگر فرصتی برای همراهی نمانده است. اما چند شب بعد، اتفاق غیر منتظره ای افتاد که وضعیت را به کلی دگرگون کرد. آن شب مادرم را در خواب دیدم؛ زنی که به عقیده اهل سنت از دنیا رفته و مقام اهل بیت (ع) را به خوبی درک نکرده بود. آن شب به او اجازه داده بودند که در عالم خواب به سراغ پسرش بیاید.صحنه های خواب بسیار واضح، روشن و رنگین بود. مادرم، سر تا پا سفید پوش، در اتاق نشیمن خانه روی مبل نشسته بود و جوان تر از زمان مرگش به نظر می رسید، اما ناراحتی و آشفتگی از رنگ و رویش معلوم بود. من وارد اتاق شدم و کنارش نشستم. مادرم گفت: «من امسال حتماً باید به سفر حج بروم.» من گفتم: «ولی مادر! حالا که از موعد حج خیلی گذشته؛ نکند منظورتان عمره است!» در همین لحظه صدای در بلند شد. مادرم گفت: «برو ببین ویزای ایرانم را آورده اند؟» در عالم خواب، تعجب کردم که مادر از کجا از سفر من خبر دارد؟ رفتم در حیاط را باز کنم، اما چیزی ندیدم و همان موقع از خواب بیدار شدم.فردا صبح این سؤال مدام به ذهنم می آمد که آیا این خواب، رؤیای صادقه بوده یا نه. البته خواب، هیچ ابهامی نداشت و در درون خودم قبول داشتم که رؤیای صادقه است. حالا نگرانی ام این بود که نکند دیر شده باشد و نتوانم به دوستانم برسم. دیگر فهمیده بودم که باید این سفر را به خاطر مادرم، و نه فقط خودم، به انجام برسانم. باید تمام توانم را صرف می کردم تا به اولین پرواز برسم.
به نیابت مادر
شب جمعه برای مراسم دعای کمیل به خانه دوستم «رحیل» رفتم. بعد از مدتی این پا و آن پا کردن، بالاخره جرأت پیدا کردم و خواب دیشب را با او و همسرش «زینب» در میان گذاشتم. آنها هم هر دو تعجب کردند و عقیده داشتند که خواب پریشان نبوده است و پیشنهاد کردند که تعبیر آن را از یکی از روحانیون لندن بپرسم. تعبیر آن عالم، کوتاه و در عین حال بسیار عمیق بود: «باید این سفر را به نیت مادرت بروی.»
روز بعد دنبال تهیه بلیت پرواز برای ایران افتادیم. متأسفانه پرواز «ایران ایر» که دوستانم از آن بلیت گرفته بودند، پر شده بود. ولی من موفق شدم از یک شرکت هواپیمایی ترکیه برای همان تاریخ با چند ساعت اختلاف بلیت تهیه کنم. ما روز یکشنبه عازم سفر شدیم و در اولین ساعات روز بعد، با یک ساعت اختلاف از هم به تهران رسیدیم. در فرودگاه، داماد خاله جان به استقبالمان آمد و ما را به خانه خود برد. بعد از یک حمام مختصر و صرف صبحانه، رفتیم برای مشهد بلیت پرواز تهیه کنیم.
خیلی خسته بودم و دوست داشتم راحت بخوابم، اما این فکر که قرار است تا ساعاتی بعد به مشهد مقدس بروم، خواب را از چشمانم گرفته بود. واژه ها یارای توصیف آن لحظات را ندارند. من فقط چند ساعت تا قدم گذاشتن به یکی از مقدس ترین مکان های دنیا فاصله داشتم؛ جایی که اگر خواب مادرم نبود، شاید هرگز آن را نمی دیدم.
زیارت بهشت
عصر آن روز به مشهد رسیدیم. خیلی دستپاچه شده بودم، ولی تصور حضور در شهر یکی از معصومین، امام هشتم حضرت علی بن موسی الرضا (ع)، مرا مجذوب خود کرده بود.
در هتل استراحت مختصری کردیم، اما از فرط هیجان خوابمان نبرد. بعد از نماز و غسل زیارت، بهترین لباس هایم را پوشیدم و در لابی هتل به همراهانم پیوستم. سپس آرام و با گامهای کوتاه به طرف حرم مطهر حرکت کردیم. تا آن زمان، هیچ وقت از تصور حضور در برابر کسی چنین دلشوره نداشتم. سعی می کردم با مداومت بر اذکار و بخصوص صلوات، حضور قلبم را حفظ کنم.
وقتی به حرم رسیدیم، هیچ سابقه ذهنی از آنجا نداشتم. گنبد زیبای طلایی، صحن ها … انگار واقعاً مرده بودم و خودم را در بهشت می دیدم. به یک باره، در داخل حرم، توانستم بر احساساتم غلبه کنم و اول به نیت مادرم، بعد پدرم و بعد هم به نیت سایر اعضای خانواده و دوستان زیارت به جا بیاورم. فضای حرم، متعلق به این جهان نبود. هیچ وقت به اندازه اولین باری که چشمم به ضریح مطهر امام رضا (ع) افتاد، احساس آن همه معنویت نکرده بودم. اصلاً نمی توانم احساسم را در آن لحظه بیان کنم.
چند روز بعد به بازدید از دیگر اماکن مقدس اطراف حرم گذشت، ولی برنامه اصلی، زیارت و توفیق شرکت در نمازهای جماعت حرم و همچنین نماز جمعه بود.
وداع با امام محبوبم در آخرین روز بسیار غم انگیز بود، ولی من دست خالی برنمی گشتم، بلکه دلم سرشار از معنویت و محبت بیش از پیش به اهل بیت (ع) شده بود. همچنین تسبیحی از عقیق که آن را به ضریح امام متبرک کرده بودم – یادگاری مادی از سفری معنوی – را با خود به همراه می بردم.
طواف مقبولاز مشهد به سمت شیراز پرواز کردیم. اوایل شب به شیراز رسیدیم و توانستیم قبل از رفتن به هتل، به زیارت دو امامزاده برویم و نمازمان را هم بخوانیم.
فردای آن روز بعد از زیارت چند جای دیگر من برای نماز و استراحت به هتل برگشتم. بعد از نماز وقتی برای سجده شکر سرم را بر مهر گذاشتم، صحنه ای برایم مجسم شد. مادرم، دوباره سفید پوش، اما این بار با چهره ای آرام و بشاش، در نظرم آمد و دیگر از آن نگرانی و آشفتگی در چهره اش خبری نبود. حرفهای رحیل و زینب درباره این قضیه هم من را مطمئن کرد که این رؤیا علامت قبولی زیارت من به نیت مادرم بوده است. الحمد لله. حالا که می دیدم تلاشم مورد قبول خدا قرار گرفته است، احساس آرامش و رضایت می کردم.
وداعدیگر هنگام وداع با مشهد، قم، تهران و سرزمین زیبا و مقدس ایران، سرزمینی سرشار از زیبایی های معنوی و مادی، فرا رسیده بود؛ سفری که تقریباً داشتم از آن محروم می شدم و فقط خواب مادرم مرا به آنجا کشاند. آن هم مادری که مقام رفیع اهل بیت (ع) را کاملاً درک نکرده بود، ولی در آن دنیا مورد رحمت خداوند قرار گرفته بود.
الحمد لله رب العالمین. از شما تقاضا می کنم برای مادرم «ریاض بیگم» و پدرم «محراب خان» سوره حمدی بخوانید و اگر توفیق زیارت امام عزیزمان حضرت رضا (ع) را پیدا کردید، به نیت پدر و مادرم هم زیارتی به جا بیاورید و من را هم از دعا فراموش نکنید.

منبع :نهاد نمایندگی ولی فقیه در دانشگاهها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.

InstagramTelegramBehanceEmailYoutube