مصطفی لعل شاطری: در این که امام زمان (عج) در جامعه حضور دارد و ناظر بر کردار و رفتار افراد می باشد هیچ جای شک و شبهه ای نیست و بعضاً نیز از این حضور امام، نقل قول هایی بسیار شنیدنی و خواندنی روایت شده است، که بعنوان مثال می توان از شیعه شدن قبیله بنی راشد، تنها به لطف و برکت امام زمان (عج) اشاره کرد.

به گزارش پایگاه اطلاع رسانی استبصار، در کمال الدین و تمام النعمه و بحارالانوار جلد ۵۲ آمده است که:
مرحوم صدوق از احمدبن فارس ادیب نقل کرده است که گفت: قبیله ای در همدان به نام بنی راشد، همگی شیعه بودند و من از علت شیعه شدن آن ها پرسیدم. پیرمردی از آن ها که به نظر می رسید انسان درستی باشد، گفت: جد بزرگ ما در یکی از سال ها به مکه مشرف شد و در برگشتن برای ما نقل کرد:

وقتی بعد از مراسم حج به طرف منزل حرکت کردیم، در بین راه علاقه مند شدم که پیاده حرکت کنم و این کار را کردم. اما پس از مدتی به خود گفتم: من در ابتدای قافله هستم، کمی دراز می کشم تا آخر جمعیت که برسد، به همراه آنان به راه ادامه می دهم.

کنارِ جاده خوابیدم ولی بیدار نشدم و قافله رفت. زمانی بیدار شدم که آفتاب غروب کرده بود. متحیر ماندم و راه به جایی نمی بردم، تا این که به خود گفتم توکل بر خدا می کنم و حرکت را شروع می کنم تا به جایی برسم. کمی که راه رفتم، به منطقه ای سرسبز رسیدم که هوای خنکی داشت.

در آن جا به وسیله دو خادم، به حجره ای معرفی شدم که جوانی در آن نشسته بود. من را به اسم و مشخصات نام برد و کیسه ای که بعداً فهمیدم چهل یا پنجاه دینار در آن بود را به من داد و به غلامی که در آن جا بود فرمود که من را به شهرم برساند.

در جریان این ملاقات حضرت مهدی – عجل الله تعالی فرجه الشریف- به جد بزرگ بنی راشد فرمود:
من قائم آل محمد (ص) هستم، آن کس که با همین شمشیر [اشاره به شمشیری کرد که بالایِ سر ایشان آویزان بود] در آخرالزمان قیام می کند و زمین را پس از پر شدن از ظلم و ستم، پر از عدل و داد می نماید.
وقتی آن حضرت را شناختم، با صورت بر زمین افتادم و سر و رویم خاکی شد. آن حضرت فرمود:

این کارها را نکن، سرت را بلند کن، تو فلانی و از شهر کوهستانی همدان آمده ای!
گفتم: درست فرمودی، ای آقا و مولای من!

آن حضرت فرمود:
آیا دوست داری نزدِ خانواده ات برگردی؟

عرض کردم: آری! ای آقا و مولایِ من! البته بابتِ این نعمتی که خداوند به من داده است، به آنان بشارت می دهم.
آن حضرت به خادم اشاره فرمود، او من را چند قدمی جلو آورد، دیدم درختان و دیوار شهر پیداست. گفت: می دانی چه شهری است؟ گفتم: به اسدآباد شبیه است.
آن خادم گفت: آری! این همان شهر اسدآباد است. برو که نجات یافتی.

تا رو برگرداندم. دیگر آن خادم را هم ندیدم. اما در وسایل من، همان چهل یا پنجاه دینار که آن حضرت مرحمت فرموده بود، وجود داشت. پس از آن وارد شهر همدان شدم و بشارت دیدار حضرت صاحب الزمان را رساندم و همگان از خیر و برکت آن دینارها بهره مند شدیم.

منابع:
۱- بابویه قمی، ابوجعفرمحمدبن علی بن حسین (معروف به شیخ صدوق). به تحقیق علی اکبر غفاری، قم: دفتر انتشارات اسلامی.
۲- مجلسی، محمدباقربن محمدتقی. بحارالانوار، بیروت: موسسه الوفاء.
۳- رحمتی شهرضا، محمد. احمدی قمی، حسین. گوهرهای ناب در کلام امام زمان (عج)، قم: انتشارات مسجد جمکران.

قدس آنلاین

استبصار www.estebsar.ir

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.

InstagramTelegramBehanceEmailYoutube