۱ ـ تقیید عصمت پیامبر : بدین معنی که پیامبر| فقط هنگام نزول وحی معصوم است و در سایر حالات این عصمت برداشته میشود تا جایی که در برخی موارد نظر اصحاب در مقایسه با نظرات پیامبر برتر شمرده شده[۱] و وحی الهی این برتری را به پیامبرش گوشزد مینماید!، پس میشود گفت: پیامبر معصوم گاهی مجبور است که از نظر شخص غیر معصوم پیروی کند ! با این حساب پس چرا خدا میگوید از خدا و رسولش اطاعت و پیروی کنید و میفرماید پیامبر از روی هوی و هوس سخن نمیگوید و سخن او همان چیزی است که بر او وحی منزل است .
۲ ـ تفسیر از اجتهاد : به این معنی که لازم نیست به تمام آنچه که پیامبر به آن خبر و دستور داده است ایمان آورده و آنرا تعبداً قبول کرد. بلکه میتوان در احکام مطابق با مصالحی که درک میکنیم اجتهاد و در آن تصرف کنیم![۲] و با توجه به همین تعریف از اجتهاد ما میتوانیم موضعگیری بعضی از اصحاب مبنی بر مخالفت آنها با پیامبر یا مخالفت آنها با امام وقت حتی جنگ با وی و کشته شدن هزاران بیگناه را توجیه، بلکه صاحبان این اجتهادها را مجتهد مخطی و دارای یک درجه ثواب بدانیم !
۳ ـ عدالت مطلقهی صحابه: به این معنی که تمامی اصحاب دارای عدالت کامل (شبیه به عصمت که فقط به جایش واژهی عدالت را به کار میبریم) هستند و اقتدا به هر یک از آنها مانند ستارگان در آسمان ما را به هدایت میرساند ! آیا امکان دارد تمامی مردم یک شهر آنهایی که پیامبر را دیده و درک کردهاند عادل باشند؟ پس این اصحاب عادل که بعضی از آنها در زمرهی عشرهی مبشره[۳]! هم هستند با استناد به کدامین نظر عدالتطلبانهی خویش با هم جنگیدند و اصحاب عادل چگونه اجتهاداتی نادرست و ناعادلانه میکنند و مجتهد مخطی میشوند !
۴ ـ آزادی مطلق مردم در انتخاب امامان خویش: به این معنی که خداوند مردم را در انتخاب اولوالامر آزاد گذاشته است و پیامبر| برای خود جانشینی تعیین نکرده است در حالی که جانشینان پیامبر چنان مصلحتاندیش باشند که بر خلاف سیرهی پیامبر و آزادیای که خدا به مردم داده است برای خود جانشین تعیین کردهاند!
۵ ـ اطاعت از همهی صحابه : بدین معنی که به بهانهی پرهیز از دخالت در اتفاقاتی که بین صحابه و بعد از آن بین ائمهی بر حق و حکام جور روی داده است و به نشانهی حفظ بیطرفی هم حب ظالم و هم حس همدردی با مظلوم داشته باشیم! هم ظالم را تمجید و هم حس ترحم بر مظلوم داشته باشیم. هم پیروی از ظالم کرده هم خود را محب مظلوم معرفی کنیم!
۶ ـ امام تنها به معنای حاکم و سرپرست امور سیاسی مسلمین و لزوم اطاعت از این حاکم و امام ـ حتی اگر فاسق باشد ـ با این توجیه که هر کس خود را از اطاعت خلیفهی مسلمین بیرون کند خدا را در روز قیامت ملاقات میکند در حالی که دلیل و حجتی ندارد و هرکس بمیرد در حالی که بر گردن او بیعت امامی نباشد به مرگ جاهلیت مرده است و این در حالیست که مسولیت امامت نماز جماعت و برپایی دیگر احکام اجتماعی اسلام بر دوش این امام است ولی ما میتوانیم به امامت فردی فاسق مثل یزید هم خود را قانع خود را از مرگ جاهلی نجات دهیم و ما حق خروج بر امام را نداریم و در عین حال خروجکنندگان بر امام علی× یعنی خلیفه زمان خویش را مورد تایید قرار دهیم و آنان را مجتهد بنامیم!
۷ ـ پیامبر| در روز غدیر خم[۴] اجتماع بزرگ مسلمین را تشکیل داد تا فقط به مسلمانان در مورد علاقهی خویش به علی× و نه تعیین وی برای خلافت سخن بگوید ! و این در حالیست که پیامبر رحمه للعالمین و عشق او به همهی مردم ستودنی و تاکید وی بر رعایت صلهی رحم از طرف امتش قابل انکار نیست و با این همه فقط در آن جمع علی× را محبوب خویش معرفی میکند! در صورت پذیرش این معنی و تبدیل آن به یک باور عمومی باز هم میتوان گفت پس چه کسی بعد از پیامبر شایسته جانشینی اوست. آیا بهتر از کسی که پیامبر او را در جمع اکثریت اصحاب محبوب خویش قرار داده است برای خلافت میتوان پیدا کرد؟ پس چرا محبوب پیامبر| محبوب ما نباشد و زمام امور خلافت و رهبری در دست محبوب پیامبر| نباشد؟
۸ ـ تقلید: بدان مفهوم که به استناد وجوب سؤال از اهل ذکر و وضوح برتری اهل علم بر دیگران و عدم تساوی کسانی که میدانند با کسانی که نمیدانند، تصور ما این باشد که ما باید فقط از چهار نفر تقلید کنیم ! و کار خداوند را در خلق و تربیت مجتهدان دیگری که برای هدایت خلقش (به دلیل اینکه علما جانشینان انبیاء و معصومین هستند ) تکمیل شده بدانیم و یا از دیدگاهی افراطی خود را بینیاز از تقلید و ملزم به خروج از اطاعت مجتهدین بدانیم و یا در دیدگاهی تفریطی فقط اجتهاد را در چهار نفر خلاصه کنیم ! و این در حالیست که به تصریح آیات قرآنی افرادی از امت در هر زمانی مکلفند تا با کسب علم و تفقه در دین خود را شایسته مقام فقاهت و اجتهاد نموده و قوم و قبیلهی خویش را به پیروی از حق و تقلید از فقها در راستای حفظ و ترویج دین خدا راهنمایی کنند.
۹ ـ توحید به این معنی که : خداوند تنها مدبر و متصرف عالم است و این قدرت و صفت خویش را چه به صورت ما فوق اسباب و چه به صورت ما تحت اسباب به هیچ بندهای هر چند که به درگاهش مقرب باشد مانند اولیاء و انبیاء نداده است ! و این در حالیست که خداوند به انبیای خویش سلاح معجزه و به اولیای خویش کرامت عطا فرموده تا نشانهای برای اثبات حقانیت خویش در اختیار داشته باشند و نیز همان طوری که مثلاً رفع تشنگی را در آب قرار داده است حل برخی از مشکلات را نیز در توسل به مقربان درگاهش و در طلب شفاعتی که خود ذات احدیت به آنان و با اذن خود عطا فرموده، قرار داده است و چون فرموده است: «اذن من شامل کسانی است از رسل و در امتداد خط رسل اولیا که من از آنان رضایت داشته باشم» و از طرفی در حق مومنین و اصحاب راستین و اهلبیت آن حضرت بیان «رضی الله عنهم و رضوا عنه[۵]» را فرموده است. پس توسل به آنها و طلب شفاعت آنها مانند رجوع به آب جهت رفع تشنگی است و نه اینکه آب در ذات خویش و انبیا و اولیا خود مستقلاً توانایی رفع حاجت داشته باشند و این گونه در اثر خلط این مفاهیم توحید را آن گونه که در سه سطر اول این مطلب آمد تعریف کنیم!، و این تعریف را مکتب اهلبیت^ نمیپذیرد.
۱۰ ـ شرک به این معنا که : صرف نظر از نیت شخصی انجام هر نوع عبادتی که وی با وجود داشتن اعتقاد به خالقیت و ربوبیت خداوند دارد، برای غیر الله انجام دهد شرک است و در این تعریف آنهایی که به قصد تقرب به خداوند به زیارت قبور رفته به توسل و شفاعتخواهی از انبیاء و معصومین معتقدند به دلیل رجوع به غیر الله مشرکند و مکتب اهلبیت^ این تعریف را نمیپذیرد . چون مومنین نه به قصد عبادت غیر خدا بلکه بدلیل تبعیت از فرمان رسولش که فرمود: «اجر رسالت من در محبت به اهلبیت من است[۶]» به اهلبیت پیامبر| و به بندگان صالح خدا به مومنین شایستهای که از آنان پیروی کردند محبت دارند و توسل به آنها را جایز میشمارند همان طوری که خداوند با قدرت خویش شفا را در یک دارو گذاشته و در برخی از مواد و گیاهان خاصیت درمانی برای بعضی امراض آفریده است این خاصیت را به قدرت و ارادهی خویش چه به نام معجزه و چه به نام کرامت و چه به نام اذن در شفاعت در اولیای خویش قرار داده است، همان طوری که رجوع به دارو و طبیب را رجوع به سنت الهی دانسته است، رجوع به بزرگان و مقربان بارگاهش (صرف نظر از مرده و زنده بودن آنها زیرا که مرگ آنها تنها انتقال به عالمی دیگر است و در واقع مرگ به معنای نابودی و فنای مطلق نیست ) عین توحید است و نمیتوان آنرا در تعریف شرک گنجاند و بر عکس تبلیغ و ترویج این تعریف انحرافی را حیلهای از سوی طاغوتیان و معاندان توحید میداند که به قصد دور کردن توجه مردم به منادیان توحید و خنثی کردن محبت آنان در دل مردم و در نتیجه به گمان پیروی از حقیقت، آنها را از پیروی ائمهی هدایت^ بازداشته و به جای طلب آب آنها را به سراب کشاندند.
۱۱ ـ اعتقاد به تجسیم خداوند و محدود کردن او در مکان: با استناد به آیاتی مانند «الرحمن علی العرش استوی» و یا «وجوهٌ یومئذ ناضره الی ربها ناظره» و آیاتی دیگر که در آنها عباراتی مانند دست و صورت و غیره برای خدا ذکر شده است و احادیثی که در اینباره نقل شده، اعتقاد به مفهوم تجسیم[۷] در مکتب اهلبیت^ پذیرفتنی نیست، چون خداوند بر اساس «لیس کمثله شیء» به هیچ چیز شبیه و قابل تشبیه و یا تجسیم نیست و حقیقت آیات فوقالذکر آن است که خدا وجود داشت در حالی که مکان نبود و نیز معدوم شدن همه مکانها و بقای خدا ممکن است و این نظر مورد قبول ما تریدیان هم است که آنان در نفی صفات تشبیهی و تجسمی به خداوند با مکتب اهلبیت^ هم عقیدهاند اما در مفهوم رویت خدا دچار انحراف شدهاند و مکتب اهلبیت^ رویت خدا را دارای معانیِ مجازی میداند .
۱۲ ـ مخالفت با بدا به این معنا که: ما قبول نکنیم که خداوند پس از آن که ارادهاش بر انجام کاری قرار گیرد بعد نظرش را در مورد انجام همان چیز عوض و تغییر دهد و کاری که قبلاً اراده کرده بود انجام داده و کاری دیگر را بکند و به این استدلال کنیم که در این صورت ما نسبت جهل به ذات الهی دادهایم حال آن که در مکتب اهلبیت^ مخالفت با بدا پذیرفتنی نیست، بلکه با بررسی در متون روایی اهلسنت نیز میتوان نشانههای اعتقاد به بدا را یافت. مثلاً در جواز زیارت قبور که پیامبر| فرمود: در ابتدا از زیارت قبور نهی شدهام ولی دوباره اجازه داده شدهام» یا اینکه بسیاری از احکامی که خداوند قبلاً انجام آنها را برای بندگانش جایز شمرده است ولی بعد آنها را حرام کرده است و اصولاً فلسفهی وجود آیات ناسخ و منسوخ در صورت عدم اعتقاد به بدا از بین خواهد رفت و نیز فرامین الهی که به وسیلهی پیامبران قبل از پیامبر خاتم| برای مؤمنان در ارادهی خدا واجب الاطاعه بوده است، خداوند این ارادهاش را با نسخ آن ادیان و اعلام برتری دین اسلام تغییر داده است.
۱۳ ـ مخالفت با تقیه : بدین معنا که انسان مسلمان از ترس دشمن و بخاطر حفظ جانش اجازه نداشته باشد که ظاهرا اظهار خلاف حقیقت نموده و ایمانش را پنهان نماید و این عمل را حمل بر نفاق نماید. حال آن که نفاق خلاف تقیه است. نفاق یعنی آشکار کردن ایمان و اظهار حق و پنهان نمودن کفر در دل بنابراین مکتب اهلبیت^ مقابله با مفهوم تقیه را نمیپذیرد و بر حسب شرایط زمانی و مکانی حکم تقیه را اجرا میکند که گاهی تقیه واجب و گاهی انجام آن حتی حرام میگردد و شاید تقیه را شبیه به مثال خداوند دانست که در مورد مشرکان میفرماید آن وقت که در کشتی در دریا در حال حرکت باشند و کشتی ناگهان غرق گردد ناخودآگاه همهی مشرکین و کفار در درون خود به خدای واحد پناه میبرند و نیز چنین است که هر مسلمان و یا هر انسانی هرگاه دچار مشکلی گردد که خطر مرگ را برایش پیش بیاورد و آن مشکل به دلیل داشتن عقیدهای باشد آن عقیده را به خاطر حفظ جان و به خاطر حفظ همان عقیده و از دست ندادن فرصت نشر آن عقیده در موقعیتهای دیگر پنهان ودست به تقیه میزند اگر چه حتی به زبان هم بگوید که من تقیه را قبول ندارم و آنرا از نادانی خویش تعبیر به نفاق نماید.
۱۴ ـ مفهوم سکوت در مقابل ظلم: بدان معنا که جهت حفظ انسجام جامعهی اسلامی حتی در صورت تسلط حکام جور و سرپیچی آنان از احکام خداوند کسی حق خروج بر حاکم را ندارد و حاکم نمادی از سایهی خدا بر زمین است و این مفهوم در مکتب اهلبیت^ با شعار «هیهات مناالذله[۸]» امام حسین× برای همیشه محکوم گردیده است و ایشان به نیت برپایی امر به معروف و نهی از منکر و اصلاح امت جدش سکوت خفتبار بعضی از بزرگان را که با حفظ بیطرفی مرتکب تقیهی حرام گشتند (در حالی که پیروان آنها آن را نوعی نفاق میشمارند) جایز ندانست و مقابله با یزید را با ندای «هل من ناصر ینصرنی؟[۹]» وظیفهی هر مسلمانی اعلام کرد.
۱۵ ـ مفهوم وحدت : بدان معنا که بنا به ضرورت و مصلحت اتحاد مسلمین، از تبیین حقایق مسلم دینی و دستورات مکتب اهلبیت^ خودداری و تمامی گویندگان کلمهی طیبه را در زمرهی فرقهی ناجیه محسوب کنیم و حق را مانند آب ریخته در درون کاسهای شیر بدانیم که در تمام کاسه پخش گشته و همهی شیر با آن مخلوط گشته است و بدین سان حق در تمام مذاهب وجود دارد وجود اختلاف فقهی و اعتقادی بین مذاهب را به استناد فرمایش رسول گرامی اسلام| که فرمودند: «اختلاف علمای امت من رحمت است» توجیه بنمائیم. این نظر اگر چه ظاهراً زیبا به نظر میرسد ولی مورد پذیرش مکتب اهلبیت^ نیست چون اعتصام به حبل الهی معیار وحدتی است که خداوند آنرا از امت واحده خواسته است و امت واحده زمانی بر این وحدت خویش باقی میماند که حبل الهی را محکم در دست گیرد و این حبل الهی چیزی جز اطاعت از رسول و بعد از وی خاندان مطهرش طبق دستور صریح خود آن حضرت نیست، بنابراین وحدتی که امت واحده در زیر پرچم اهلبیت^ و با تمسک به قرآن و عترت بدان برسند و در آن فرقی بین عرب و عجم و سیاه و سفید و مقلدان این مجتهد و آن مجتهد وجود ندارد مورد پذیرش مکتب اهلبیت^ میباشد و لازمهی چنین وحدتی به هیچوجه نفی و یا سکوت و خوداری از بیان اقوال معصومین با عذر ناراحت شدن کسانی که از چشمه سار ولایت خود را محروم کردهاند نیست .
۱۶ ـ مفهوم بدعت : به معنای نفی هرگونه نوآوری در دین و به قولی بیان اقوال و پایبندی به رسوماتی که در دین اساسی نداشته و دیگران ، به رای و نظر شخصی خویش آنها را به دین منسوب میکنند. این معنای درست همان بدعتی است که پیامبر آن را نهی فرموده و عاقبت آنرا گمراهی دانسته است اما جای بسی شگفتی است که به جای درک بدعت و مفهوم آن و تلاش برای جلوگیری از ترویج آن، عدهای دست به تلاشی موذیانه در جهت تغییر معنای بدعت و تبدیل مصادیق ممنوعهی آن به اموری مباح و جایز در شرع میزنند و هرگونه مظاهر نمایش حب به خداو انبیاء و اولیاءش را اعم از برگزاری مراسم جشن، یا عزاداریها و یا احترام بقعهها و اماکن متبرکه را که به زنده کردن یاد آن بزرگان در دل مردم میانجامد محکوم و مردم را از پیشوایان خویش جدا و بنام توحید از شناخت موحدان حقیقی و توجه به آنان بر حذر میدارند و این همان تعبیر و مفهومی از بدعت است که مورد پذیرش مکتب اهلبیت^ نیست و چه عجیب به نظر میرسد سخن آنان که میگویند: تقلید از میت جایز است و علمایی را که نه معصوم بوده و نه خود آنها چنین ادعایی را مطرح کردهاند و سالها پیش از دنیا رفتهاند و چه بسا در حد استعداد علمی خویش تلاش هم کردهاند ، به عنوان تنها مرجع خویش برای شناخت بدعتها و دریافت احکام فقهی دیگر تا قیامت معرفی میکنند!
۱۷ ـ مفهوم جهان خالی از معصوم و امام بر حق : این مفهوم نیز به شدت از سوی مکتب اهلبیت^ نفی گشته و آنان که به نشر این مفهوم با توجه به عدم اعتقادشان به وجود معصوم بعد از پیامبر| و یا به دلیل محرومیت از شناخت ائمهی هدی به دلیل گرایش به امامان غیر معصوم خواسته و ناخواسته اقدام کردهاند، این عطش فطری انسان و نیاز طبیعی او را مبنی بر اتصالش به منابع نور و هدایت، با پناه بردن به مکاتب صوفی گرایانه بیشتر شبیه افزودن متممی به قانون اصلی فقهی خویش فرو نشاندهاند و چه بسا با تغییر نام و مقام امامان معصوم به پیران و یا اقطاب عالم و ابدال زمان به شکلی دیگر به آن اعتقاد پایبند ماندهاند .
۱۸ ـ مفهوم محال دانستن وجود معصومی غایب : این مفهوم نیز هرچند که به اشکال گوناگونی دامنگیر مخالفان مکتب اهلبیت^ شده است اما بر خلاف سخن خویش در مواردی ناچار به اعتراف به آن شده و در دام تناقضگویی افتادهاند. مکتب اهلبیت^ لزوم وجود معصوم غایب را از مهمترین اعتقادات خویش دانسته و ترویج مفهوم محال بودن چنین معصومی را نه تنها نمیپذیرد بلکه به شدت به مقابلهی آن برمیخیزد و همان طوری که برای ابلیس و دجال از پرچمداران شرک و کفر وجودی قائل شدهاند و برای آنها داشتن عمر طولانی قابل قبول دانسته میشود و برای خضر و عیسی در صف انبیا و اولیای الهی این عقیده محال فرض نمیشود پس اعتقاد به محال بودن وجود امام زمان نه تنها درست نبوده بلکه عدم اعتقاد به آن در مکتب اهلبیت^ خود امری محال و ناپذیرفتنی است .
۱۹ ـ وجوب خمس فقط بر غنایم جنگی: این مفهوم نیز با نگاهی کوتاه به منابع موافقان و مخالفان مکتب اهلبیت^ بطلان آن معلوم و عدم پذیرش آن از سوی مکتب اهلبیت^ مشخص میگردد. درست شبیه اعتقاد به عدم جواز ازدواج موقت که آن نیز ناپذیرفتنی و ترویج این اعتقادات ناشی از تاسی به مجتهدین مکتب عامه است. در حالیکه در زمان پیامبر گرامی اسلام| اعتقاد داشتن به وجوب خمس بر اموال مسلمانان و اعتقاد به ازدواج موقت از مسلمات جامعهی آن زمان بوده است . اطلاع از این مفاهیم که تلاش نمودهام آنها را به صورت کوتاه و در حد کفایت و بدون اشاره به مسانید اثبات آنان به جهت جلوگیری از اطالهی سخن برای خوانندهی گرامی بیان کنم تنها به منظور گشودن دریچهای دیگر به سوی حقیقت برای جویندگان آن در کنار سوالاتی که در ابتدای همین فصل مطرح شده است میباشد و خداوند را شاکرم که به من توفیق بیان حقایقی از مکتب اهلبیت^ با قلم و بیانی عاری از توهین و عیبجویی به دیگران عطا فرمود.
[۱] . اشاره به احادیثی در کتب اهلسنت است که در مناقب صحابه خصوصاً خلیفه دوم آمده است و گفته میشود گاهی وحی بر خلاف نظر پیامبر و موافق رأی عمر نازل شده است .
[۳] . عشرهی مبشره طبق حدیث اهل سنت به ده صحابهای که پیامبر آنها را مژده بهشت داده است گفته میشود مانند طلحه و زبیر و چهار خلیفه .
[۴] . بعضی متعصبین در تحریف قرآن کریم چنان منکر آن شدهاند که میگویند چون این روز مصادف با روز قتل عثمان خلیفه سوم است به همین دلیل روز جشن وعید شیعیان شده است .