به مسافرایی که با خودمم به دبی برده بودم اصرار میکردم که به جای اینجا، بیاید ببرمتون یه جای دیگه مثلا ببرمتون خرید کنید، ببرمتون جاهای قشنگ تری بهتون نشون بدم اما این افراد میگفتن که نه و شما توی برنامتون هست که باید امشب ما رو ببرین کلوپ و باید مارو امشب ببرین و من اینا رو می بردم و می ذاشتم و واقعا خودم میومدم تو ماشین می نشستم و ساعت ها گریه می کردم که این چه کاریه.

به گزارش پایگاه اطلاع رسانی استبصار، آنچه میخوانید گفتگو با خانم فریبا عرب خواهر محمد عرب رهیافته ایرانی مقیم امریکاست.

 خانم فریبا عرب، خواهر جناب آقای محمد عرب هستند که آقای عرب را بسیاری از مردم در برنامه های تلویزیونی مختلف از جمله برنامه ی ماه عسل شناختند.

برای خیلی از ما جالب هست که با خواهر آقای عرب که باعث این تحول آقای عرب به واسطه اصرار  در به همراه داشتن قرآن در سفر شدن، آشنا بشیم.

خانم عرب: سلام من فریبا عرب هستم. میتونم به جرات بگم که من هم خوشبخت بودم و خداوند متعال یک نعمتی نصیب من کرد و من رو جزو رهیافتگان کرد و در این دنیا برحسب معجزه بگیم اسمش رو یا برحسب خواست خدا، من هم راه خودم رو فکر میکنم یعنی فکر نمیکنم، مطمئن هستم که پیدا کردم و به راه حقیقت پیوستم، البته بعد از این که برادرم به این راه پیوست و بعدشم اینکه الان یک چند سالی هست که در این راه قدم برداشتم و سعی میکنم که به اعضای این راه کمک بکنم، در راه حج رفتن، زیارت رفتن، کربلا، نجف و خلاصه دیگه نمیدونم چی باید بگم، فقط اینکه خیلی خوشحالم از اینکه خدا این نعمت رو نصیب من کرد و من هم جزو رهیافتگان شدم.

_  قبل از هر چیز، خانم عرب؛ یک سوالی که به ذهن همه میخوره اینه که فامیلی شما “عرب” است و در آمریکا زندگی می کنید و محجبه هم هستین. مثلا اگر یک آقا مسلمان شده باشد، زیاد مشخص نیست اما خانمها خیلی مشخص هستند به خاطر حجابی که باید داشته باشند و شما هم دارید و فامیلی شما هم عرب است، این برای شما در آمریکا دردسر ساز نشده؟

_ خانم عرب: راستش براتون بگم اینه که ابتدا که من در آمریکا محجبه شدم از طرف دولت آمریکا یه مقداری مشکل ساز بود و برای چندین سال براشون سوال بود که چی شد؟ چرا من محجبه شدم؟ چرا خط و استایل زندگی من فرق کرده و عکسهای روی پاسپورت و California آیدی و گواهینامه ام رو عوض و محجبه کردم. چندسالی مشکوک بودند و مرتب چک میکردند و بهم سختی میدادند و برای سفر کردن خیلی سختی داشتم و ساعتهای زیادی در گمرک میموندم تا بتونم خارج بشم یا دوباره وارد آمریکا بشم ولی نه، از طرف مردم، من زیاد اذیت نشدم. حالا هرکس دیگه ای که شده، اون تجربه ی خودش بوده. راستشو بخواین، من اینقدری که از ایرانیها اذیت شدم از غیر ایرانی اذیت نشدم؛ یعنی اونقدری که ایرانی های خارج از کشور به من خرده گرفتند و مرتب با من بحث و گفتگو کردند که چرا حجاب گذاشتی و چرا اینجوری شدی، من با مردم اون کشور _آمریکاییها_ مشکلی نداشتم. اونها – از همسایه هام گرفته تا همکارام، تا مردمی که بالاخره باهاشون خرید و فروش میکردم، با یک سوال خیلی ساده که شما حجاب گذاشتین؟ بله من حجاب گذاشتم. چرا حجاب گذاشتین؟ من تحقیق کردم، قبلا فقط مسلمان زاده بودم اما حالا برحسب تحقیقی که کردم تصمیم گرفتم که حجاب بذارم و این حجاب هم که در همه ی ادیان بوده.

به خصوص من در کشور آمریکا، مثالی که براشون میاوردم این بود که شما هیچ جا عکس حضرت مریم (س) رو بدون حجاب دیدین؟! یا اینکه در کلیسا که وارد میشین، همه ی شما اکثرا یک تور یا چیز دیگری رو به عنوان احترام برای ورود به این مجالس مذهبی یا این مکان مذهبی، روی سرتون میندازین. این حجاب از اول بوده، از زمان حضرت ابراهیم (علیه السلام) بوده و من چون نمیدونستم و تحقیق نکرده بودم، از روی نادانی، این کار رو نمیکردم. حالا چون برام روشن شد که یک زن باید حجاب داشته باشه، حجاب گذاشتم. و اونها هم بسیار خوب پذیرای این عمل  وتصمیم من می شدند و با خوشحالی با من روبرو می شدند.

اما متاسفانه، متاسفانه، ایرانی هایی که بی حجاب هستند و در خارج از کشور بودند، از اونها خیلی بیشتر سختی میدیدم تا مردم خود اون کشور.

 

 _  ما چیزی که از آقای عرب میدانیم این است که ایشون از شما قرآن گرفتن و بعد اون اتفاقات براشون افتاد و متحول شدند و برگشتند. تا اونجایی که من میدونم شما مدتها مقاومت میکردین و سعی  میکردین که آقای عرب رو به زندگی قبل برگردونین که نشد! حالا چی شد که اصلا خودتون متحول شدین؟

_ خانم عرب: راستش آقای طاهری؛ به این صورت اتفاق افتاد که من وقتی که قرآن رو بالای سر محمد – وقتی داشت به مسافرت می رفت-  نگه داشتم، هیچ عقیده و شناختی بهش نداشتم و همینطوری از چیزی که از قبل دیده بودم – مثلا توی ایران که کسی میخواست به مسافرت بره، از زیر قرآن ردش میکردند – یک چیزی در حافظه ی من مونده بود و ما موقعی که از ایران بیرون آمده بودیم، سن کمی داشتیم. من ۱۷ سالم بود و محمد ۱۵ سالش و وقتی هم که به اونجا رفتیم هیچ شناختی روی اسلام و قرآن نداشتیم و ما اون زمان جاهای مختلف زیادی با محمد می رفتیم، کشورهای مختلف می رفتیم و اصلا مسافرت های ما یه جورایی خیلی خطرناک بود. مثلا کنار دریا چادر می زدیم و می موندیم، بدون هیچ ترس و نگرانی.

اون سال موقعی که محمد گفت: میخواد بره برزیل، یهو منو یه ترسی برداشت چون شنیده بودم که اونجا چقدر اتفاق های بدی میفته و در هر صورت در شلوغی کارناوال چه اتفاقاتی میفته! بهش گفتم با تور برو، گوش نکرد و گفت نه من میخوام خودم تنها برم. وحشتی در دل من افتاد که این تنها میره، اتفاقی براش میفته، روی چیزی که واقعا شاید در فیلمها دیده بودم – بیشتر فکر میکنم در فیلمها دیده بودم – چون در خانواده ی ما هم زیاد مذهبی نبودند و اصلا این  عمل را انجام نمی دادند. مثلا دیده بودم که قرآن رو روی سر یک نفر می گیرند و از زیرش رد میشه و به سفر میره. منم این کار رو انجام دادم. محمد هم توی اون لحظه به من خندید و  نیش خندی زد و مثلا گفت این چه کاریه که داری میکنی؟!!

وقتی رفته بود و قرآن رو خونده و متحول شده و برگشته بود، شروع کرد با من صحبت کردن و به اصطلاح بحث کردن که تو هم باید بیای بخونی و بیای توی این راه و این راه درسته.

خب من متقاعد نمی شدم و اصلا پشیمون شده بودم که ای وای، این چه کاریه که کردم چون با اون استایل زندگی خیلی خوشحال بودم یعنی فکر می کردم که خیلی خوشحالم و خیلی راحت و برام یه عادت شده بود و اینکه محمد داشت از من فاصله میگرفت و استایل زندگیمون فرق میکرد و مرتب به من میگفت که این کار غلطه و اون کار غلطه، خیلی اذیت شده بودم.

در هر صورت انقدر باهاش بحث و گفتگو کردم تا اینکه محمد به یه جایی رسید که اصلا دیگه خسته شد! خسته شد و تصمیم گرفت که از من دوری بکنه و هم محل سکونتش رو از من دور کرد و هم این که دیگه رفت و آمدش رو از من دور کرد و گفت: که تو اگر نخوای که فکر بکنی و اقلا این چیزی رو که من بهت میگم امتحان بکنی و بری دنبالش و ببینی که آیا من درست میگم یا غلط میگم، من با تو کاری ندارم. چون الان رفتار و زندگی تو و راهی که انتخاب کردی، من رو اذیت می کنه، چون من میدونم غلطه.

منم راستش رو بخواین وقتی رفتم قرآن رو خوندم، اصلا نرفتم که راه درست رو انتخاب کنم یا ببینم حقیقت چیه، فقط و فقط و فقط رفته بودم قرآن رو بخونم و بیام به محمد بگم که ای بابا، تو اشتباه می کنی! اگر به من میگی این کار رو بکن و این کار رو نکن، طبق قرآن، این چیزیه که برای ۱۴۰۰ سال پیش اومده و اصلا به الان ربطی نداره و هیچ مشکلی رو هم حل نمیکنه و اصلا تمام این چیزهایی که تو میگی خواب و خیال است. ولی خوشبختانه موقعی که قرآن رو خوندم، البته نه دفعه اول _ دفعه اول که خوندم هیچی متوجه نشدم _ دفعه دوم و سوم که خوندم برام سوال پیش اومد و بیشتر از خود محمد هم می پرسیدم و او هم می گفت از این طریق بپرس، از این معلم بپرس یا این کلاس رو بردار، این نوار رو گوش کن و با کمکهایی که خود محمد کرد و کمکهای افرادی که اون زمان در لس آنجلس بودند و تبلیغ اسلام رو می کردند،کلاسهاشونو که برداشتم و سخنرانی هاشونو که گوش دادم و وقتی بیشتر به دنبال جواب سوالاتم رفتم، به جای اینکه محمد رو برگردونم، خودمم متحول شدم و قبول کردم که محمد راه درستی رو رفته و منم دنبالش رفتم.

این هم که پرسیدین دقیقا از چه سالی، دقیقا آخر سال ۲۰۰۳ بود که این تحول در من اتفاق افتاد.

_  سال ۲۰۰۱ حمله برجهای جهانی بود، سال ۲۰۰۳ شما متحول شدین که البته کاش جزئیات بیشتری میگفتین که چه چیزی باعث شد شما متحول بشین و اسلام اینقدر جذبتون کنه؟ اگر جزئی تر بگین ممنون میشم اما اون سالها، سالهای فشار بر اسلام بود و خود این هم خیلی جالبه، چون خیلی ها حتی مسلمون بودنشون رو کتمان می کردند اما شما مسلمان که بودین ولی تواب شدین و ایمان آوردین. ممنون می شم راجع به این قضیه و فضای اون ماجرا بیشتر توضیح بدین.

_ خانم عرب: ببینید آقای طاهری، موقعی که آدم یک حقیقتی رو متوجه می شه، اگر واقعا اون حقیقت رو متوجه بشه، دیگه نه خودش میتونه خودش رو به خواب بزنه و نه اینکه می تونه طوری رفتار بکنه که یعنی من نفهمیدم؛ یعنی واقعا اون زمان زمانی بود که من وقتی که قرآن رو خونده بودم متوجه خیلی چیزها شده بودم و سال ۲۰۰۳ رفتم به حج، و موقعی هم که رفتم به حج، نرفته بودم که حج انجام بدم، رفته بودم ببینم چه خبره. چون محمد خیلی اصرار داشت که سفر حج تاثیر بیشتری روش گذاشته و خیلی بیشتر به تصمیمی که گرفته ایمان پیدا کرده.

من هم واقعا رفتم حج تا ببینم چه خبره و اصلا هیچ چیزی نداشتم که مثلا برم و یک مساله واجب رو انجام بدم و وقتی هم که به حج رفتم، در این سفر اتفاقات بسیار گوناگونی افتاد؛ اینکه ایرانیان و روحانیونی که اونجا بودند با طرز لباس پوشیدن من چقدر بد رفتار کردند که البته بد رفتار کردن که بالاخره یک واکنشی نشون دادند که تو چرا با این لباس داری توی مدینه راه میری؟ من با یک شلوار جین و یک مانتوی کوتاه بودم.

از مدینه که به طرف مکه راه افتادیم، یه مقداری بیشتر متوجه شدم که اصلا کجا و در چه شهری قرار گرفتم و چه اتفاقاتی داره میفته و بعد در اونجا، یک معلم خیلی خیلی خیلی خوب به نام آقای ناهیدیان رو ملاقات کردم که خدا انشاالله پدر و مادرشون رو بیامرزه و انشاالله همیشه خانوادشون رو براشون نگه داره. ایشون خیلی روی من تاثیر گذاشتند، صحبتهایی که ایشون می کردند. مثلا ما میومدیم شام و ناهار می خوردیم و ایشون ساعتها وقت می گذاشتند و با من و امثال من که در رستوران بودیم و تقریبا خیلی ناآگاه بودیم و هیچ چیز نمیدونستیم، با ما صحبت می کردن و اطلاعات بیشتری رو در مورد حج و اسلام و اینکه چرا باید به حج بیایم در اختیار ما می گذاشتند. خلاصه تا انتهای این سفر من خیلی چیزها از ایشون و دیگران یاد گرفتم و فکر می کنم که می تونم بگم که با کمک و دانش آقای ناهیدیان و اطلاعاتی که از قرآن گرفته بودم و فشاری که از طرف محمد به من میومد که تو باید بری و بفهمی و راهت رو پیدا بکنی و مطمئن بشی که این راهی که توش هستی درسته یا غلطه، این بیشتر روی من تاثیر گذاشت و هرچی بیشتر از بیرون یعنی توی دنیا و اجتماعی که زندگی میکردم، اونها بر ضد اسلام ستیز می کردند و اسلام را می کوبیدند. من چون اطلاعات بیشتری پیدا کرده بودم، قوی تر بودم و وقتی که شما اطلاعات تون طوری باشه که از صمیم قلب قبول کرده باشین، چیزی نباشه که به زور به شما داده باشن، چیزی نباشه که از روی تعصب انتخاب کرده باشین، چیزی نباشه که از روی عادت انتخاب کرده باشین، این بالاخره روی شما اثر خیلی خیلی ویژه ای می ذاره و باعث میشه که شما به اون چیزی که ایمان و اعتقاد آوردین پایبند تر بشین و در برابر سختی ها و مشکلات مقاومت بکنید.

و من فکر می کنم اتفاق دیگری هم که افتاد قول خود خدا در قرآن بود که میگه وقتی که شما به طرف من بیایید من بیشتر به طرفتون میام. همین اتفاق افتاد، مثلا من یادمه که وقتی از حج برگشتم فقط یه مقداری تعصب پیدا کرده بودم و میخواستم که فعلا برای یک مدت کوتاهی مثلا حجابم رو برندارم و گفتم که حالا من یه مدتی حجابم رو نگه میدارم تا ببینم چی میشه چون خب محیط خیلی بد بود. من دو جا کار میکردم. اولین اتفاقی که افتاد یکی از کارامو از دست دادم و رئیس من گفت: که اگر میخوای حجاب بذاری اینجا نیا ولی بلافاصله با اینکه کارمو از دست دادم اما حقوق من دو سه برابر شد و من فکر میکنم این اتفاق معجزه ای از طرف خداوند بود که به من گفت: اگر تو به خاطر من چیزی رو از دست بدی، من برات جایگزینش میکنم و من وقتی هم اون کار رو از دست دادم، هیچ انتظاری هم نداشتم  و هیچ وقت هم فکر نمیکردم که حالا من این کار رو از دست میدم و خدا از یه جای دیگه درآمد من را زیاد میکند، نه این اتفاق ناخودآگاه افتاد ولی من با چشم خودم دیدم که این اتفاق افتاد و بدون اینکه من انتظاری از خدا داشته باشم که حالا که من به خاطر حجاب این کارم رو از دست میدم، شما یه جای دیگه کمک من میکنی، نه من فکر کردم که واقعا دارم کارم رو از دست میدم و نصف حقوقم رو از دست میدم و داشتم فکر می کردم که حالا چی کار کنم، خدا یک در دیگری رو روی من باز کرد و یک درآمد دیگری رو برای من آورد که شاید بگم ۳ برابر حقوقی بود که از دست رفته بود. و این من رو بیشتر متوجه خدا کرد و بیشتر متوجه شدم که مثل اینکه این چیزهایی که توی قرآن گفته واقعا و صد در صد حقیقت پیدا کرده چون این اتفاق برام افتاد.

همینطوری روز به روز این اتفاقات برای من افتاد، یعنی مثلا هر جایی که من از اسلام پشتیبانی می کردم یا در برابر کسی می ایستادم و بحث و گفتگو می کردم، می دیدم که ناخودآگاه یه راههایی دیگه ای توی زندگی من باز میشه و مشکلات من حل میشه یعنی به صورت معجزه وار این اتفاقات مدام می افتاد و به همین دلیل با اینکه محیط خیلی راجع به اسلام ستیز میکرد، من هر روز با این اتفاقاتی که توی زندگیم می افتاد و می دیدم، مدام مقاوم تر میشدم و روی چیزی که انتخاب کرده بودم پایبند تر میشدم.

_  تا اونجا که من میدونم شغل قبلی شما تور لیدری بوده و به نقاط مختلف دنیا سفر میکردید ازجمله شرق دور مثل چین، ژاپن یا مصر، اما بعد که متحول شدید، این سفرها رو به سفرهای معنوی بیشتر تبدیل کردین مثل مکه، کربلا، نجف، مشهد و قم. اولا اینکه چرا سفرهاتون رو محدود کردید و سفرهای دور دنیا رو ادامه ندادید، دوما اینکه از این سفرهای معنوی چه برداشتی کردین و چه محصول جالبی داشتین که فکر میکنم سالی چندبار هم تکرار میشه و ظاهرا فراخوان میدین  و افراد عضو کاروان همراهی با شما میشن و به این مکانهای مذهبی میان، تجربه ی جالبی که در این مکانهای مذهبی داشتین چی بوده؟

 _ خانم عرب: من یک چیزی که دوست دارم برای دوستان بگم به خصوص برای کسانی که حجاب براشون خیلی مساله ی مهمی هست، برای من شاید بگم تنها چیزی که اون زمان فکر نمی کردم قبول کنم همین حجاب بود، یعنی همه ی چیزهای دیگه رو شاید میتونستم به راحتی قبول بکنم اما حجاب رو اصلا نمیتونستم قبول بکنم و زمانیکه حجاب گذاشتم و در اجتماع زندگی کردم متوجه شدم این حجاب واقعا این نیست که حالا من حجاب بذارم که یک آقایی به من نگاه نکنه یا حجاب بذارم که فرضا مردم بدونن که من مسلمونم، نه، حجاب توی زندگی انسان خیلی کمکه، به من یکی که خیلی کمک کرد، برای مثال من وقتیکه دوستانی داشتم که در این راه نبودند و با اون دوستان رفت و آمد میکردم، خب وقتیکه حجاب نداشتم من رو مرتب به مکانهایی دعوت می کردند که درست نبود یک مسلمان اونجا بره و اصرار بیش از حد اونها گاهی باعث میشد که من قبول بکنم و برم و دیگه نمی تونستم جلوشون طاقت بیارم و میگفتم خب حالا اصرار کردن، باهاشون میرفتم، اما بعد از اینکه من حجاب گذاشتم، خود اونها دیگه این اصرار را به من نمیکردند و براشون خنده دار بود که مثلا از من خواهش بکنن یا من رو به جاهایی دعوت بکنند که اصلا کسی با روسری اونجا باشه خنده داره یا اصلا سوال برانگیزه که این اینجا چی کار میکنه و این خیلی کمک کرد که من اون راهی رو که می خواستم برم، دوستان من رو متقاعد کرد که دیگه اون اصرار رو به من نداشته باشند. در جامعه مثلا  فرض کنید من داشتم رانندگی می کردم، توی رانندگی خب خیلی مواقع آدم جلو میزنه، گاز میده، جلوی کسی می پیچه، یه شیطنتهایی توی رانندگی ما داشتیم، اوایل که من حجاب گذاشته بودم، فکر میکردم که خب این زشته، من الان حجاب دارم اگر بخوام این کارا رو بکنم، میگن این مسلمونه رو نگاه کن داره چی کار میکنه. اوایل حتی مثلا حجابم رو برمی داشتم، یه جاهایی که خیلی سریع می خواستم برم، گاز میدادم، جلوی ماشینا می پیچیدم و می رفتم و بعد دوباره حجابم رو می ذاشتم. بعد متوجه شدم که این خیلی کار زشتیه که من میکنم و در حقیقت دارم سر خودم رو کلاه میذارم و بعد حجابم رو میذاشتم و سعی می کردم درست رانندگی بکنم و جلوی کسی نپیچم و حق کسی رو پایمال نکنم و بعد یواش یواش این اتفاق هر روز در زندگی من افتاد.

من از سال ۱۹۹۴ تورهای خارجی می بردم، یعنی چین، استرالیا، دبی، ترکیه و اروپا می بردم و این شغل دوم من بود، به غیر از اینکه با محمد در یک کمپانی وسایل طبی شریک بودیم. کار دوم من که خیلی به این کار علاقمند بودم و هم شغل من بود و هم اینکه از این کار لذت می بردم این بود که من راهنمای تور بودم و ایرانیها و خارجی های آمریکا رو به کشورهای دیگه می بردم.

زمانیکه به اسلام اعتقاد پیدا کردم و شروع به تمرین کردن کردم، یادم میاد اولین سفری که رفتم دبی بود و توی دبی مجبور بودم که مردم رو به جاهایی مثل کنار دریا و رستورانهایی که آخر شب بزن و برقص داشتن ببرم و خودم از خودم بدم اومده بود. وقتی رفتیم اونجا من مدام به مسافرایی که با خودمم برده بودم اصرار میکردم که به جای اینجا، بیاید ببرمتون یه جای دیگه مثلا ببرمتون خرید کنید، ببرمتون جاهای قشنگ تری بهتون نشون بدم اما این افراد میگفتن که نه و شما توی برنامتون هست که باید امشب ما رو ببرین کلوپ و باید مارو امشب ببرین و من اینا رو می بردم و می ذاشتم و واقعا خودم میومدم تو ماشین می نشستم و ساعت ها گریه می کردم که این چه کاریه.

این سفر که آخرین سفری بود که رفتم خیلی سفر سختی برای من بود و دیدم که واقعا دیگه نمی کشم که مردم رو ببرم کشورهای دیگه و خب وقتیکه با مردم عادی که اسلام ندارن، سفرهای سیاحتی میری، خیلی انتظاراتی دارن که جاهایی باید ببریشون که اگر خودت اعتقاد نداشته باشی خب خیلی اذیت میشی. این بود که خط سفرم رو عوض کردم و از سال ۲۰۰۴، کشورهای دیگر رو به خط سوریه و مکه و کربلا و نجف و کاظمین و سامرا عوض کردم و برای چندین و چند سال هم ایران نمیومدم به خصوص به خاطر فشاری که دولت آمریکا روی من گذاشته بود. یعنی مثلا فرض کنید من هر دفعه که به سوریه و کربلا و نجف می رفتم و بر میگشتم، چندین ساعت هم باید برای ورود به آمریکا صبر می کردم و هم وقتی می رسیدم باید باهاشون بحث و گفتگو می داشتم که کجا و برای چی رفتم؟ پول چقدر بردم و به کجا دادم؟ و بیشترین سوالشون هم این بود که تو ایران رفتی یا نرفتی؟ چرا ایران نرفتی؟ و اصلا از کجا بدونیم که ایران نرفتی؟ یعنی خیلی فکر می کردند که من توی این خطوطی که رفتم، ایران هم رفتم برای همین ایران نمیومدم.

تا اینکه بالاخره تقریبا ۳ سال پیش بود که من یک گروه پاکستانی و عراقی داشتم که اینا خیلی اصرار داشتند که حتما وقتی ما میریم کربلا و نجف و سامرا و کاظمین، چون سوریه نمیتونیم بریم به جاش جایگزین کنیم و مشهد و قم رو بریم. منم برای اولین بار، ۳ سال پیش این ریسک رو کردم و اینا رو از نجف به مشهد و از مشهد به قم بردم و از قم هم به آمریکا فرستادمشون و خودم هم بیشتر از ۵ روز توی ایران نموندم و بلافاصله برگشتم آمریکا که با یک مصاحبه ی طولانی روبه رو شدم. در اون مصاحبه از من خیلی سوال کردند که تو برای چی ایران رفتی؟ برای چی و چی شد که این گروه رو به ایران بردی و چه اتفاقی افتاد ؟ آیا در ایران که رفتی کسی سوالی ازت کرد و ازت خواستن کاری انجام بدی؟ اونا دعوتت کرده بودن؟ و خلاصه از این دست سوالات. منم بهشون گفتم نه، من فقط برای پول در آوردن رفتم چون مردم از من درخواست کرده بودند و من هم میخواستم روی اینها پول بسازم و به همین دلیل باید درخواست اینها رو انجام میدادم که بتونم اون پولی رو که روش حساب کرده بودم، توی این سفر در بیارم و به این دلیل رفتم.

اینها بعدا حساب بانکی های من رو رسیدگی کردند و دیدند که من راست گفتم و طبق اون چیزی که بهشون گفته بودم، من توی این سفر پول بیشتری ساخته بودم و نشون داده بودم و روش هم مالیات داده بودم. از اون طرف هم تمام حساب و کتابهایی که با هتل ها کرده بودم خیلی شسته رفته همه رو روی میز براشون گذاشتم و نشونشون دادم که من به کدوم هتل و چه جوری پول دادم به همین دلیل دفعه ی دومی که من برای مشهد و قم اومدم و وقتی برگشتم حساب و کتابها رو شسته رفته بهشون نشون دادم، دیگه براشون جا افتاد که واقعا این سفرهای من به ایران فقط از لحاظ اقتصادی برای من سود داره و من برای سودش دارم انجام میدم و دیگه برای من هیچ مشکلی ایجاد نکردند.

ولی حالا لذتی که میبرم موقعی که مردم رو از نجف به مشهد میارم و بعد وقتی که به قم میایم، یعنی واقعا اون لذتی که من توی سفر قم به خصوص میبرم و ارادتی که من خدمت خانم حضرت معصومه (س) دارم و ازشون از راه دور معجزه گرفتم، ایشون رو نمی شناختم، از طریق تلویزیون بود، فکر کنم شبکه ی یک بود یک شبی فکر میکنم حدود سال های ۵-۲۰۰۴ بود که پاسپورتم رو گرفته بودند و نگه داشته بودند و به من نمیدادند و من ممنوع الخروج شدم و نمی تونستم از آمریکا بیرون بیام.  یک شب که دیگه خیلی دلم گرفته بود و هی اصرار میکردم به این وکیل و اون وکیل که میگفتن ما کاری نمیتونیم برات بکنیم، من همینطوری داشتم تلویزیون رو این ور اونور میکردم، ما یک کانالهایی رو برای پدر و مادرم گرفته بودیم که این کانالها ایرانی بود و کانالهایی بود که از ایران هم نشون می داد. همینطوری که داشتم روی کانالها می رفتم یهو دیدم یه حرمی رو داره نشون میده که من تا حالا این حرم رو ندیدم. خب من تمام حرم ها رو تا اون زمان رفته و دیده بودم ولی این حرم رو ندیده بودم و هرچی هم نگاه کردم نشناختم و یک آقایی هم ایستاده بود ویک توضیحاتی می داد، من رفتم ببینم این چیه و کجاست و چرا من تا حالا این حرم رو ندیدم. همون موقع این آقا توضیح دادندکه امشب تولد حضرت معصومه (علیها السلام) است و شروع به توضیح دادن راجع به زندگی حضرت معصومه (س) کردند و گفتن اینکه حضرت معصومه (س) که هستند و در چه سال به ایران اومدند و چی شد که در ایران زندگی کردند و چطور شد که اینجا فوت کردند و آرامگاهشون اینجا قرار گرفته. همون لحظه ناخودآگاه اشک در چشمهای من جمع شد و از حضرت معصومه (س) خواستم و گفتم که من که هیچ وقت شما رو نشناخته بودم و امشب برای اولین بار هست که شما رو میشناسم، اگر که واقعا من رو میشنوین، یه کاری بکنید که مشکلم حل بشه. اگر این مشکلم حل بشه و پاسپورتم رو بگیرم و بتونم از آمریکا خارج بشم، من ایران که نمیتونم بیام چون اون زمان پاسپورت ایرانی هم نداشتم، ولی بهتون قول میدم که اگر این اتفاق بیفته و شما مشکل من رو در زمان خیلی کم حل بکنید، در اولین فرصت یعنی در عرض چهل و هشت ساعت خودم رو میرسونم به دست بوس مادرتون در مدینه و شاید باورتون نشه، این اتفاق افتاد، درست فردای صبح همون روز، یعنی فردا صبح ساعت ۱۱، داشتم خونه رو تمیز می کردم و آماده می شدم که برم سرکار، از گمرک لس آنجلس به من زنگ زدند که بیا اینجا که من رو ترس و وحشت برداشت چون شنیده بودم که وقتیکه تورو اونجا میخوان، وقتی میری اونجا، میگیرنت و میندازنت زندان و بعد باید یک وکیل بیاد و بی گناهی شما رو اثبات کنه و شما رو بیاره بیرون. این اتفاق در اون سالها زیاد اونجا میفتاد دوستانی که اونجا بودند این تجربه رو حتما دیدند، شنیدند و یا برای خودشون اتفاق افتاده.

با ترس و وحشت به مادرم زنگ زدم و گفتم که منو خواستند و دارم میرم و یک مقداری پول گذاشتم پیش دخترم و گفتم که اگر رفتم اونجا و به تو زنگ زدم، تو فلان وکیل رو برای من بگیر و بیا. و باورتون نمیشه وقتیکه رفتم توی این دفتر، همون کسی که دم در بود اسمم رو گرفت و من رو به یک اتاق صدا زد. وقتی رفتم داخل اون اتاق، سلام کرد و گفت: فریبا عرب هستی؟ گفتم آره. گفت: هیچ آیدی یا کارت شناسایی دیگری به غیر از پاسپورتت آوردی؟ منم همون کالیفرنیا آیدیم رو نشون دادم و گفتم این رو آوردم. پاسپورت من رو از داخل کشو در آورد و داد دستم و گفت بفرمایید. اصلا باورتون نمیشه وا رفتم یعنی همونجا روی صندلی نشستم و اشک همینطوری از چشمم میومد که خانم حضرت معصومه ( علیها السلام) چطور اینقدر سریع و راحت جواب من رو داد. از همونجا رفتم به طرف دفتر هواپیمایی، بلیط گرفتم و بعد رفتم سفارت عربستان که توی همون خیابان نزدیک خونمون بود، و سریع یک ویزای عمره گرفتم و پدر و عمو و دخترم رو برداشتم و رفتم دست بوس مادرشون حضرت فاطمه (سلام الله علیها) در مدینه.

در هر صورت به خاطر اتفاقی که در اون سال برای من افتاد، واقعا ارادت خاصی به حضرت معصومه ( علیها السلام) دارم و هر موقع که وارد ایران میشم، اگر از طریق مشهد بیام که خب اول مشهد و بعد قم میریم و اگر که سفری باشه که مثل اینبار من از طریق حج وارد تهران شدم، سعی میکنم که حتما اول برم دست بوس ایشون و برم در حرم ایشون و یک سلامی بکنم و بعد وارد تهران بشم و من این رو به همه توصیه میکنم که اگر هنوز حضرت معصومه ( سلام الله علیها) رو نشناختین، حتما برید و راجع به ایشون بپرسید و بدونید و فقط میتونم بگم که ایشون واقعا لطف بزرگی در زندگی به من کردند و من از اون روز تا الان هنوز نمیتونم باور بکنم که چه طوری مشکل من حل شد.

_  خب شما چندساله که کاروان به حج میبرید، از فضای حج بگید. طبق صحبتی که از قبل با شما داشتم، خاطرم هست که هم انتقاداتی به بحث حج و برگزاری آن از طرف ایرانیها داشتید و هم در کلیپی که چند وقت پیش از طرف شما در ایران و در تلگرام پخش شد، ابراز خوشحال کردیند که ایرانیها هستند و روح در فضای حج امسال دوباره برقرار شده.

_ خانم عرب: ببینید نظر من اینه که واجب بودن حج که سر جای خودش هست، اما خب اینکه آدم باور بکنه چرا واجبه و قبول بکنه این امر واجب رو، خب یک موقع هست که شما میگی واجبه و چون گفتن واجبه باید انجام داد، ولی من به تجربه ی خودم میگم که واقعا واجبه برای هر مسلمانی که یک بار به حج بره و اگر این حج درست انجام بشه یعنی اون تحصیلات حج در اون زمانیکه در این سفر هستید انجام بشه و اون درسی رو که باید از حج بگیریم رو هر شخصی بگیره و اون تحول درش انجام بشه و اون عوض شدن شخصیت و عادات (کم یا زیاد شدن عادات) برای شخص اتفاق بیفته، من فکر میکنم واقعا حج نعمت بزرگی است که نصیب هر انسانی میشه و همونطور که میدونید حج یک دعوت هم هست، یعنی هرکس که تصمیم میگیره بره حج، اول تصمیم میگیره ولی تا دعوت نشه این اتفاق نخواهد افتاد. من فکر میکنم که خداوند انسانها رو بر می گزیند و برای این کلاس انتخاب می کند و اون کسی که این کلاس رو میره اگر واقعا یاد بگیره و برگرده، در زندگی دنیوی واقعا موفق خواهد بود و پیشرفت خواهد کرد و دیدش نسبت به دنیا طوری خواهد بود که خدا خواسته.

اون انتقادی که من کردم از ایرانیها که میان برای حج، البته طبق صحبتی که در کلیپ هم کردم، ما پارسال رفتیم و ایرانیها رو نداشتیم. ما چون از آمریکا میرفتیم برامون مشکلی نبود و رفتیم اما جای ایرانیها واقعا خالی بود. اون فضای عرفات و منا وچادرهای اونها همه خالی بود و ما احساس غربت می کردیم. حتی مثلا در مسجد الحرام، وقتی که ما اونجا هستیم و صدای ایرانیها رو میشنویم که با هم صحبت میکند و از هم کمک می گیرند و سوال می کنند، در هر صورت شنیدن صدای اونها گرمای خاصی داشت و یک روحی داشت و زمان حج، محیط بسیار دوستانه و گرم و قشنگی بود برای ماهایی که فارسی زبان بودیم و پارسال که نبودند جاشون بسیار بسیار خالی بود.

ولی چرا من از حج آمدن ایرانیها انتقاد کردم، به این دلیل که من البته از روحانیون این انتقاد را داشتم نه از ایرانیانی که به حج میایند. روحانیونی که با ایرانیها میایند، انقدری که برای این بندگان خدا شرایط رو سخت میگیرند یا به اصطلاح اون نقطه ای که بیشتر روش توجه میکنند و سخنرانی می کنند و مرتب برای حجاج بیان می کنند، نحوه ی انجام آداب و مراسم است و روحانیون بیشتر روی این تکیه می کنند و کمتر به مسائل معرفتی می پردازند و درس اخلاقی رو کمتر بهش توجه میکنند تا اون شرایط مناسکی حج. برای مثال براتون بگم که انقدری که اصرار بر نگشتنشون هست در زمان طواف یا مثلا قدم بر عقب نگذاشتن دارند، انقدری که این دست مسائل رو برای این بندگان خدا تکرار میکنند و اونها وحشت دارند که آیا این طواف را درست انجام دادند یا نه، خود فلسفه ی طواف رو زیاد روش تکیه و باز نمیکنند که چرا پس از انجام این طواف، باید برید و پشت مقام ابراهیم نماز بخونید، اصلا این طواف چی به شما داده که بعدش اون نماز میاد و کاملش میکنه. این مسائل رو به حجاج نمیگن و من خیلی از روحانیون گلایه داشتم چون میدیدم که بیشتر این مردم که میان، همه ی مشکل و ترسشون اینه که این حج رو درست انجام بدن، زیاد به مساله ی فلسفی و معرفتی این کار فکر نمی کنند و وحشت ندارن از اینکه آقاییکه شما اگر مثلا قبل از حج در شهر خودت به یتیمی توجه نمیکردی، حالا که اومدی حج و برمیگردی باید این توجه رو بکنی. خانمی که مثلا در همسایگیت خانمی هست که احتیاج به کمک داشت، اگر قبل از حج بهش توجه نمیکردی الان دیگه وظیفه ات است و باید بکنی چون دیگه حاجی شدی. اینا رو بهش توجه نمی کنند. فقط به مسائلی که یک موت نباید بیاد بیرون و دستت نباید اینجوری بشه، پات نباید کج بشه و از این دست مسائلی که مهم هست، نمیگم مهم نیست ولی از لحاظ معرفتی و اینکه یک انسان بیاد اونجا و عوض شه و برگرده خیلی مهمتر از اینه که یک تار موش اومده بیرون و این بنده خدا رو می ترسونن از اینکه چون تار موت اومده بیرون، حجت قبول نیست و باید بری دوباره طوافت رو انجام بدی.

به نظر من حج، بهترین، بهترین، بهترین کلاسی است که خدا برای انسانها گذاشته، بهترین، بهترین سفری است که یک شخص میتونه بره و من به همه توصیه میکنم که این سفر رو، این کلاس رو در زمان جوانی برین. صبر نکنید تا سنتون بره بالا چون این کلاس، کلاسی است که وقتی ازش یاد بگیرید و فارغ التحصیل بشید، در دنیا به دردتون می خوره یعنی در زندگی این دنیا به دردتون میخوره، یعنی این کلاس رو نگذارید برای روزهای آخری که همه ی کارهاتون و زندگیتون رو کردید و حالا برید حج که حاجی بشین. نه این کلاس رو در زمان جوانی برین، اگر بچه ای دارین، سعی کنید در سن و سال هجده تا بیست و سه سالگی بچه هاتونو ببرید تا این کلاس رو بگذرونند و متوجه بشوند که چه اتفاقی داره می افته و چه چیزی باید از این سفر بگیرند و مطمئن بشین که این درس رو گرفتند و بعد به این دنیا برگردونیدشون و ببینید که این دنیا چقدر زیبا خواهد بود و چقدر بچه های شما و خود شما در این دنیا موفق خواهید بود.

_ تشکر میکنم، بریم سراغ سوالات حضار کانال، خانم امین زاده پرسیدند که شما یا برادرتون وبلاگ یا راه ارتباطی در فضای مجازی دارید یا نه؟ و بعد پرسیدند که شما در اربعین هم کاروان می برید یا نه؟ خانم زاری از سیستان بلوچستان و از معلمین بازنشسته این استان هستند و سوالی که پرسیدند اینکه تحول شما یک اتفاق درونی بین خود شما و خدا بود یا اینکه برادرتون مستقیما روی این قضیه اثر داشت. در مورد این قضیه لطفا بیشتر توضیح بدید. ( من خاطرم هست که توی گفت و گویی که داشتیم شما پس از تحول هم حتی تا زمانی که حج نرفته بودین شیطنت هایی داشتین و خود حج باعث شد که این تحول به کمال برسه.)

_ خانم عرب: دقیقا همینطوری هست که گفتین. من تا زمانیکه حج برم _ من در ابتدا تو صحبتم هم گفتم اگر گوش کرده باشین _ زمانیکه رفتم حج، اصلا رفتم ببینم چه خبره؟!یعنی حج رو به عنوان یک سفر تحصیلی یا اینکه واجبه نرفتم فقط رفتم ببینم چه خبره. محمد اینقدر تعریف میکرد از حج برم ببینم حالا چی میگه و وقتی خودم رفتم، خودم اونوقت تجربه کردم و متوجه شدم که چه سفر خوبیه و چقدر و برای هر انسانی واقعا واجبه!

در مورد جواب این خانم هم، نه این تحولی بود که بین من و خدای خودم اتفاق افتاد. درسته محمد قبلش خیلی به من فشار می آورد که برم دنبال این راه ولی بعدش که خودم رفتم دنبال این راه، البته من رفتم که به قول معروف، محمد رو از خر شیطون بیارم پایین و میگفتم برم محمد رو از این راه برگردونم به همون فضایی که بودیم و همون سبک زندگی که داشتیم و به نظر خودم دوباره از زندگی لذت ببریم. ولی وقتی وارد شدم و تحقیق کردم، خودمم وارد همون راه محمد شدم و دنبالش رفتم یعنی دنبال این راه رفتم و تحولی که اتفاق افتاد بین من و خدای خودم بود حتی محمد خودش بعدا همینطوری متوجه شد و وقتی کارهای من رو می دید یواش یواش هی برگشت طرف من و از من سوال میکرد که واقعا تو ایمان آوردی؟ میگفتم واقعا ایمان آوردم و واقعا اعتقاد پیدا کردم به راهی که تو رفتی.

من کاروان اربعین یکبار بردم و راستش رو بخواین دیدم که از تحمل من خارجه و نمیتونم این کار رو انجام بدم. اربعین بسیار بسیار شلوغه و خود من چون لذتی که می برم از این سفر موقعی که تنهایی میرم و با خودم خلوت میکنم و اون ارتباط خودم رو با امام حسین (علیه السلام) رو دارم، زمانیکه تور برده بودم، دیگه اون اتفاق برای من نیفتاد و من مدام مواظب بودم که کسی جا نمونه و گم نشه و همه چیز درست باشه، به همین دلیل ارتباط خودم کاملا قطع شد و من تصمیم گرفتم که دیگه این کار رو نکنم.

_  خانم فاطمه پرسیدن که چی شد که اسلام باعث شد که از تمام اون جاذبه های دنیا که در زندگی غرب و آمریکا وجود داره، روی شما جلوه بکنه و آیا این فقط ترس از عذاب و نافرمانی خداوند بوده؟یا قلبا اسلام رو پذیرفتن؟ و اگر قلبا اسلام رو پذیرفتین، علتش چی بوده؟ میتونید توصیفش کنید؟

_ خانم عرب: ولی همین سفر اربعین رو هم مثل سفر حج به همه ی دوستان توصیه میکنم که حتما برین ولی نرین که فقط بگین که من رفتم، راه رفتم، از نجف تا کربلا راه رفتم، سه روز پا و کمرم اینجوری شده، نه برین و واقعا برین توی بحر این آدمهایی که از راههای دور با چه سختی و چه رنجی این راه رو میرن و ببینید که توی این راه چی هست و ببینید که اون رابطه ی با شما و اون ارتباط شما با امام حسین (علیه السلام) آیا پیش میاد و آیا اون لحظه رو میتونید متوجه بشید و احساس بکنید. آیا اون دلیلی که امام حسین (علیه السلام) اونجا رفت و این اتفاق افتاد رو میتونید درک بکنید یا نه؟ درک اون مساله مهم است نه اینکه چقدر راه رفتین یا چقدر خسته شدین یا چقدر پاتون ورم کرده.

من با اجازه ی دوستان، یک قصه ی خیلی کوتاهی رو براتون میگم و بعد باید ازتون خداحافظی بکنم چون مادرم احتیاج به کمک داره، الان برامون مهمان اومده، ما چون خواهرمون رو دو ماه پیش از دست دادیم و دوستان برای دیدن مادرم مرتب میان، عزیزان از شهرستان رسیدن و باید برم کمکشون کنم.

این داستانی که تعریف میکنم داستانیه که روی من خیلی اثر گذاشت یعنی شنیدن این داستان همیشه من رو به فکر فرو می بره. یکی از کسانی که مثل من راهنمای تور بوده، یک روز تصمیم می گیره آقای بهلول رو ببره به یک جایی در دنیا به عنوان مسافر.

از بهلول می پرسه که کجا دوست داری بری؟ میگه منو ببر خونه ی خدا. مگه شما راهنماهای تور این مسیر، نمیگین که خانه ی خدا بسیار با عظمت است، من رو ببر اونجا تا ببینم چه خبره!

این همکار ما آقای بهلول رو به مسجد الحرام می بره. وقتیکه بهلول به مسجد الحرام وارد میشه، یه نگاهی به اطراف میکنه و میگه به به، بله مسجد بسیار خوبیه ولی خب هیچ میدونی که اگر این مسجد برپاست، به خاطر حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) است. من رو ببر که مسجد ایشون رو ببینم.

این همکار ما آقای بهلول رو به مدینه و مسجد النبی (ص) می بره. وقتی بهلول وارد مسجد النبی (ص) میشه، یه نگاهی به اطراف می اندازه و میگه خب این مسجد هم خیلی زیباست و ابهت خاصی هم داره ولی خب اگر حضرت علی (علیه السلام) نبود، این مسجد هنوز به پا نبود. من رو به نجف ببر تا حرم حضرت علی (علیه السلام) رو ببینم.

بهلول وارد حرم امیرالمومنین علی (علیه السلام) میشه و نگاهی به اطراف میکنه و میگه خب هیچ میدونستی اگر که امام حسین (علیه السلام) نبود، این حرم هم به پا نبود. من رو ببر به حرم امام حسین (علیه السلام).

این راهنمای تور، بهلول رو به حرم امام حسین (علیه السلام) می بره. وقتی بهلول وارد حرم امام حسین (علیه السلام) میشه، نگاهی به اطراف میکنه و میگه: همه ی این حرم ها و ابهت ها به جای خود، ولی اگر حضرت زینب (سلام الله علیها) نبود، هیچ کدوم اینها برقرار نبود. ما هرچه داریم از عاشورا و حضرت زینب (سلام الله علیها) داریم. اگر حضرت زینب (سلام الله علیها) نبودن که این واقعه ی اربعین رو به راه نمی انداختند و از دمشق به طرف کربلا حرکت نمی کردند و در راه این روضه رو نمی خوند و این خبر رو اعلام نمی کرد، من فکر نمی کنم هیچ کدوم از این حرم ها هنوز به جا بودن.

قدر ماه محرم رو بدونیم، خانمهایی که صدای من رو می شنوید، قدر خودتون رو بدونید، ببینید در تاریخ حضرت زینب (سلام الله علیها) یک زن بود که واقعه ی کربلا رو زنده نگه داشت، خبرش رو پخش کرد، از دمشق تا کربلا پیاده رفت، روضه خونی کرد یعنی این خبر رو اعلام کرد، برای برادرش امام حسین (علیه السلام) عزاداری کرد و کربلا رو زنده نگه داشت. واقعا ما قدر خودمون رو بدونیم. خانمها قدر خودتون رو بدونید. این خبر رو پخش کنید، به بچه هاتون یاد بدین. حرکت و خبری که ماه محرم برای ما داره زنده نگه داریم. اونطور که باید و شاید اماممون رو به بچه هامون بشناسونیم به خصوص امام زنده مون رو، الان ، در حال حاضر، طوری نشه که خدای نکرده همونطور که مردم اون زمان، امام زمانشون، امام حسین (علیه السلام) رو نشناختند و مسلمانان آن زمان بر علیه ایشون بلند شدند. ما طوری قدم برداریم که بچه های ما و خود ما، امام زمان خودمون رو نشناسیم. من فکر میکنم که واقعه ی کربلا اولین درسی که به ما می دهد این است که سعی کنیم امام زمان خودمون رو در حال حاضر بشناسیم که خدای نکرده بر ضد او قیام نکنیم و قدم زشت و ناشایستی مثل اون زمان که بر علیه امام زمان، امام حسین(علیه السلام) انجام شد، ما الان در این زمان انجام ندیم.

خانم ها میتونن، یعنی می تونن که باید این کار رو انجام بدن و در تربیت بچه ها، در خبرگزاری این ماه محرم قدم بردارند و این کار رو به طرز بسیار شایسته ای انجام بدن. من فکر میکنم اگر در خانواده ی خودتون و در همسایه ها، اگر هدف امام حسین (علیه السلام) رو صحیح یاد بگیریم و بعد یاد بدیم مخصوصا به بچه هامون انتقال بدیم، از صد مرتبه به کربلا رفتن و پیاده رفتن و حج رفتن، مهمتر خواهد بود.

_  اگر از حج سال ۹۴، که تعداد زیادی از حجاج در منا شهید شدند، خاطره ای دارید بفرمایید هم ممنون میشیم.

_ خانم عرب: این آخرین سوال رو هم جواب میدم. سوالی که کرده بودند خاطره از منا بود. موقعی که این اتفاق افتاد، در اون سال من در منا بودم و هفت نفر از مسافرانم در اون خیابان گیر کرده بودند که عراقی بودند و سه نفر از اونها هم پزشک بودند و موقعی که برگشتند به چادر، لباس های خانمها خونی بود و به صورت بسیار بسیار وحشت زده ای بودند و بسیار بسیار روز بد و وحشتناکی بود و هیچ وقت اون صحنه ها از جلوی چشم من کنار نمیره.

و دو نفر از این خانم ها که پزشک بودند فریاد می زدند که فریبا، فریبا، مرگ غیر طبیعی، مرگ غیر طبیعی… و من مونده بودم که این ها دارن راجع به چی حرف می زنند و بعد، وقتی برای من توضیح دادند، گفتند که کسانی که جلوی اینها جان می دادند، همه به صورت وحشتناکی حالت خفگی داشتند و یک مایع سبز رنگی رو بالا می آوردند و بعد از دنیا می رفتند و اینها اصرار داشتند که این اتفاق، اتفاقی غیر طبیعی بوده و صرفا به خاطر فشار نبوده و انگیزه ی دیگری پشت این قضیه بوده و شاید گاز یا چیز دیگری اونجا بوده که اینها رو مسموم می کرده و اینها از بین می رفتند.

رهیافته

استبصار www.estebsar.ir

تلگرام t.me/estebsar_ir

 

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.

InstagramTelegramBehanceEmailYoutube