wr_toptitr_thumb_20150818_073028_IMG16102797

به گزارش سایت استبصار (پایگاه جامع شیعه شدگان)، ۶ساله بود که مادرش برای همیشه آنها را ترک کرد و با همسر جدیدش به آمریکا رفت ‌. فلور در خانواده مرفهی بدنیا آمد که نگاه به دین و مذهب در آن منفی بود.او دیپلمش را که از مدرسه ژاندارک تهران گرفت با اصرار پدر به عقد یکی از بستگان دربار پهلوی در آمد، و با فاصله کمی صاحب دو فرزند شد و یک روز که در خانه نبود در اثر بی توجهی پرستار، یکی از پسرها از پله پرت شد و مرد.
مرگ فرزندش چنان ضربه مهلکی به او وارد کرد که روح و روانش را بهم ریخت و نهایتا به جدایی او از همسرش منجر شد. بعد از آن ماجرا در سال ۱۳۴۷، فلور به فرانسه مهاجرت کرد. او مدتها در پاریس سرگردان بود در حالیکه خلأ بزرگی را در زندگی اش احساس می کرد، پس تصمیم گرفت به آمریکا رفته و به آغوش گرم مادرش پناه ببرد؛ ولی برخلاف تصورش، مادر که با کلیسا در ارتباط بود برخورد سردی با او کرد و دختر نیازمند محبتش را به راهبان مسیحی سپرد.‌‌‌‌..‌

فلور در آمریکا با یک مرد دو رگه ایرانی عرب تبار که اهل خوشگذرانی بود، ازدواج کرد و از او صاحب دو دختر و یک پسر شد.

او می خواست با دین، خلأ زندگی اش را پر کند پس با انجام غسل تعمید؛ مسیحی شد.
چند سال بعد فهمید دختر هشت ساله اش، دزیره؛ سرطان خون گرفته است و ترس از دست دادن دوباره فرزند، فلور را شدیدا آشفته کرد. او
روزها در بیمارستان های مختلف برای درمان دزیره، در رفت و آمد بود.

دزیره کوچک، روز به روز ضعیف تر میشد و فلور که دل پاکی داشت و از درمان پزشکان ناامید شده بود برای شفای دخترش دست به دامان حضرت عیسی شد، تا اینکه خواب حضرت مسیح را دید که دخترش را شفا داد. بعد از آن خواب، حال دزیره بهتر شد اما بعد از گذشت سه سال بیماری برگشت و دوباره دخترش را راهی بیمارستان کرد. درمانها ادامه داشت تا اینکه در سن ۲۱سالگی، دزیره در آغوش پدر از دنیا رفت.
مرگ دزیره فلور را به شدت افسرده کرد و او برای فرار از این واقعیت، به مشروب و سیگار پناه برد و از کلیسا و راهبانش، که به دل پریشان او آرامشی نمی دادند، دلزده شد و دیگر پا به کلیسا نگذاشت.
فلور احساس می کرد مسیحیت نقاط ابهام زیادی دارد که کسی پاسخی برای آن ندارد، او نمی توانست باور کند که عیسی پسر خداست و همیشه سه گانه پدر، پسر و روح القدس‌‌‌‌؛ برایش بی معنا بود.

سالها گذشت و برادرمان به یک بیماری سخت مبتلا شد، او هم بدون دین و ایمان در آمریکا زندگی می کرد، پس من برای دیدن برادرم، راهی آمریکا شدم و بعد از چهل سال من و فلور همدیگر را دیدیم و دیدار ما به وابستگی زیاد او به من منجر شد.
برادرم که می دانست من از مسیحی شدن فلور می رنجم، در موردش چیزی به من نگفته بود.

فلور در بیمارستان مثل پروانه دور برادرمان که همسر و فرزندی نداشت می‌چرخید، تا اینکه من برادرم را با خودم به ایران آوردم و او بواسطه بیماری اش با دین اسلام و اهل بیت بیشتر آشنا شد و از گناهانش توبه کرد. برادرم نماز خوان شد و بعد از گذشت یکسال، با پاکی و طهارت، شهادتین را گفت و درگذشت.

پس از آن ماجرا، فلور که ۶۰ سالگی را رد کرد بود؛ مدام با من در تماس بود. تا روزی که ماجرای مسیحی شدنش را برایم تعریف کرد، و من تازه فهمیدم چرا برادرم ازم خواست فلور را رها نکنم.
من هم از پیامبری حضرت عیسی و اینکه ایشان وعده ظهور پیامبر اسلام را که در انجیل اصلی آمده، داده اند؛ را برایش گفتم و او فقط گوش می داد، باورش نمی شد که ما هم حضرت عیسی را قبول داریم.
تا اینکه یک روز گفت: می خوام مسلمان بشم! چیکار کنم؟!
خیلی خوشحال شدم، اما زمان لازم بود تا فلور عزیز من، در این سن و سال؛ تمام عادات و روش زندگیش را اسلامی کند، اما فلور چنان مصمم و مشتاق بود که توانست علی رغم مخالفتهای همسرش، طعم مسلمانی واقعی را بچشد.
.
و اکنون، تقریبا یکسال از مسلمان شدن فلور می گذرد، او می گوید؛ به آن آرامشی که سالها دنبالش بوده رسیده، او مشروبات را ترک کرده همچنین ارتباطش را با آدمهای منحرف اطرافش قطع کرد و بهترین لحظه زندگیش را زمانی که به نماز می ایستد می داند.
فلور مدام خدا را شکرگزار است که اسباب هدایتش را فراهم کرد و آرزو دارد زودتر به ایران پیش من بیاید، فلور مهربان و تشنه محبتی بود که هیچکس حتی اعضای خانواده یا آیین مسیحیت نتوانست به او ببخشد و حالا من را با اینکه از او کوچکترم، مانند فرزندی که به مادرش عشق می ورزد، دوست دارد، و از خدا می خواهد که دخترش سرگشتگی های او را در زندگی تجربه نکند و مسلمان شود…

رهیافته

استبصار www.estebsar.ir

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.

InstagramTelegramBehanceEmailYoutube