به گزارش سایت استبصار (پایگاه جامع شیعه شدگان)، آریا جوانی ۲۷ ساله است که در شهر خودش، قایق سواری، ماهی گیری و کارهای دیگری انجام میداده.
یک روز پدرش با اوتماس می گیرد و می گوید که با یک فرزند پیغمبر آشنا شده و از او میخواهد که هرچه سریعتر خودش را به خانه پدرش برساند.
آریا در بهت اینکه فرزند کدام پیغمبر است که هنوز زنده است، به سمت خانه پدرش حرکت می کند. فاصله خانه پدر، تا محل سکونت آریا زیاد بود و آریا به خاطر سرعت بالا تا رسیدن به خانه پدرش سه موتور خراب می کند. زمانی که به خانه پدر میرسد مردی عمامه مشکی را دیده و با او شروع به صحبت میکند. آن سید از او درمورد هدفش از زندگی می پرسد و او در پاسخ هدفش را جمع کردن پول و راحتی بیان میکند. آن سید شروع به توضیح میکند و آریا با بی حوصلگی میگوید باشه، شما درست میگویید، اما به او توجهی نمیکند.

دو ماه بعد مادرش با او تماس گرفته و میگویند که پدرت گم شده.آریا به خانه میرود و سه روز بعد پدرش برمیگردد، وقتی پدرش برگشت همه اعضای خانواده را جمع کرده و درمورد اسلام و پیامبر و اهل بیت برایشان توضیح داده و هدف از خلقت انسان را کمک و هدایت انسان های دیگر بیان میکند.
صبح آن روز همه اعضای خانواده، پدر را ترک میکنند. آریا سه روز بعد به خانه برگشته و پدرش را تنها و ناراحت در خانه میبیند. پدرش از او درخواست می کند که به مدرسه المهدی، مدرسه تشیع، برود و اگر خوشش نیامد برگردد، آریا به خاطر اشک پدرش و احترام به صحبت او یکسال برای شناخت اسلام و اینکه مطمئن شود که تشیع مشکلی ندارد، در مدرسه می ماند و پس از اطمینان از کامل بودن دین اسلام، همه وسایل زندگی خود را فروخته و چهار سال دیگر در آن مدرسه تحصیل میکند.
پس از این پنج سال، یک ایرانی از جامعه المصطفی به تایلند رفته و یک امتحان می گیرد که آریا در آن نمره خوبی کسب می کند و به ایران می آید.

رهیافته

استبصار www.estebsar.ir

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.

InstagramTelegramBehanceEmailYoutube