من سارا کرمی، حدود ۱۳ سال است که توفیق یافته‌ام عضو کوچکی از جامعه بزرگ مسلمانان و شیعیان باشم.

به گزارش پایگاه اطلاع رسانی استبصار، من حدود ۱۳ سال است که توفیق یافته‌ام عضو کوچکی از جامعه بزرگ مسلمانان و شیعیان باشم.  ۱۶ یا ۱۷ سال داشتم که به همراه مادر و برادرم، مسلمان شدیم. خیلی‌ها فکر می‌کنند ما یک شبه تصمیم گرفتیم که مسلمان شویم، در حالی‌که ما چند سال قبل از اینکه اعلام کنیم، این تصمیم را گرفته بودیم. باید به این نکته اشاره کنم که ما از اعضای فعال جامعه بهائی بودیم، در تمام جلسات شرکت می‌کردیم حتی در جمع بهائی‌ها از من می‌خواستند که مناجات بخوانم. بنابراین، اینطور نبود که از اول با بهائیان رابطه نداشته باشیم، برعکس در بسیاری از برنامه‌ها و فعالیت‌هایشان حضور داشتیم.

من از سه سالگی در کلاس‌های گلشن و درس اخلاق شرکت می‌کردم. بعد از دوره ابتدایی، در دوران راهنمایی به خواست خدا دوستانی متدین و باحجاب پیدا کردم که همیشه در نماز جماعت شرکت می‌کردند و تحت‌تأثیر رفتارهای خوب آنها  من هم به اسلام علاقمند شدم.

محبتی که در جامعه بهائی به ما نشان می‌دادند، بر مبنای سیاست بود. مثلاً کلاس‌های به‌اصطلاح اخلاق بیشتر صرف بازی، تفریح، مسابقه و بگو و بخند، می‌شد که یک دعایی هم می‌خواندیم و نکته‌ای اخلاقی بیان می‌کردند. هدف آنها این بود که عشقی پوچ به بهائیت را در دلمان بگذارند. مثلاً یکی از برنامه‌هایشان این بود که ما بدون حجاب در جمعی حاضر شویم که دختر و پسر در آن ارتباط آزادانه‌ای دارند و از حجاب و به قول خودشان زحمت، خبری نیست.

مراسم‌ ضیافتشان را به خوبی به یاد دارم. ضیافت یعنی مهمانی که هر ١٩روز یکبار تشکیل می‌شود و هر دفعه چند خانواده دور هم در خانه یکی از افراد جمع می‌شوند. دراین جلسات اخبار سایر بهائیان به یکدیگر منتقل می‌شد که مثلاً فلان کس تسجیل شده یا فلان بهائی در فلان شهر فوت کرده، حتی از اسرائیل هم اخبار می‌آوردند. یک نفر که به عنوان رئیس جلسه بود، اخبار را می‌خواند تا دیگران هم نسبت به اوضاع و شرایط، آگاهی پیدا کنند. بعد افراد حاضر تمام اتفاقاتی که برایشان افتاده بود، گزارش می‌کردند.

همانطور که اشاره کردم، یکی دیگر از کارهای تشکیلاتی آنها، آموزش درس‌های اخلاق است که برای گروه‌های خاصی در نظر گرفته شده و از سن ١٣تا٢٠سال در این کلاس‌ها شرکت می‌کنند. این کلاس‌ها مخصوص فرزندان خانواده‌هاست و برای هر فرد، بسته به گروه سنی‌ که در آن قرار دارد، متفاوت است.

در این کلاس‌ها یکسری کتاب‌هایی که خود بهائیان درباره زندگانی سرکردگان بهائی تألیف کرده‌اند، آموزش داده می‌ِشود. همچنین وقتی بچه‌ها به سن تسجیل می‌رسند، یکسری نمازها به آنها تعلیم داده می‌شود. در کل، فکر می‌کنم جذابیت این کلاس‌ها در این است که دختر و پسر در این جلسات با هم هستند که باعث می‌شود به این جلسات جذب شوند.

یک شخص بهائی چه بهائی‌زاده باشد یا نه، تا وقتی که در جامعه بهائی حضور دارد، اصلاً کمبود‌های بهائی بودن را نمی‌بیند چون تشکیلات با برنامه‌ها و محدودیت‌های خود اجازه چنین چیزی را نمی‌دهد. وقتی آدم جدا می‌شود و با یک دید دیگر نگاه می‌کند، تازه متوجه قضایا می‌شود. من ۱۷ سال عمرم را که در بهائیت بودم، تلف کردم، واقعاً تک‌تک بهائی‌ها عمرشان را تلف می‌کنند. آنها خودشان را از جامعه جدا کرده‌اند و بی‌آنکه آگاه باشند، به دنبال یک چیز پوچ هستند که سرانجامی ندارد.

بعد از جدایی ما، تشکیلات برای اینکه ما را تحت فشار قرار دهد، پدرم را به استرالیا فرستاد تا کاملاً از ما دور باشد تا به قول خودشان ما، کسی را نداشته باشیم و به ما سخت بگذرد. این فشار از سمت بهائی‌ها نیز اعمال می‌شد، آنها ما را طرد کرده بودند و مرتباً پیغام می‌دادند که: «از خدا بُریدید، خدا به دادتان برسد!، نفرین بهاءا… دامنگیرتان می‌شود، آینده‌تان چه می‌شود، بالأخره  یک روز  پشیمان می‌شوید اما دیگر روی بازگشت ندارید و…». از طرفی، ما هنوز آنقدر با مسلمانان ارتباط نداشتیم که بتوانیم با کسی انس بگیریم. این مسائل، آن دوره را بسیار دشوار ساخته بود اما با عنایت الهی موفق شدیم آن را پشت‌سر بگذریم. البته مسلمانان هم کمک بسیاری به ما کردند. همسایه‌های ما که از سر و صداها و بحث‌ها، متوجه چیزهایی شده بودند، ما را یاری دادند تاجایی‌که برخی از آنها حقیقتاً عضو خانواده ما شده بودند و کمک زیادی به ما کردند هم به لحاظ اعتقادی  و هم مادی که تأثیر فوق‌العاده‌ای بر افزایش استقامت ما داشت.

تبیین

استبصار www.estebsar.ir

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.

InstagramTelegramBehanceEmailYoutube