به گزارش بنیاد بین المللی استبصار، متن حاضر که با مصاحبه از همسر شهید زومک زهی از شهدای مستبصر بلوچ تهیه شده است، تنها بخش کوچکی از مظلومیت مستبصرین و شیعیانی را که بر سر اعتقاد و باور خویش، شهادت در راه حق را برگزیده اند بیان می کند.

سه شنبه مردادماه سال ۱۳۹۵ ساعت دوازده شب!

بعد از تماس های مکرر و قرار ملاقات در حرم حضرت معصومه س و مسجد جمکران موفق شدم او را در مجتمع شاهد استان قم بیابم.

تازه از راه رسیده بود و هنوز زمزمه های یا وجیها عندالله مسجد جمکران در گوشش تداعی می شد که با او روبرو شدم. خسته بود. خسته از یک سفر چندروزه، از روزهای سرد جدایی!

اما به گرمی از من استقبال کرد. نگاه مهربانش به کمکم آمد و من وارد سوئیت محل اقامتش شدم. بی آنکه اعتراضی داشته باشد، صبور و آرام با یک لیوان آب سرد از من پذیرایی کرد تا من شرمنده ی حضور بی موقع ام نباشم.

هم اتاقی هایش برای صرف شام مهیا می شدند که من را نیز شریک لقمه ی نان خویش نمودند. با آن که برای ساعت ۶ صبح بلیت بازگشت به زاهدان را داشتند؛ اما اعتنایی به خواب و خوراک نداشتند. مهمان نوازی مردم ساده و بی آلایش بلوچ را آن شب به وضوح دیدم.

اتفاقاً نکته ی جالب توجه در زندگی شهید محمد اسلام زومک زهی نیز مهمان نوازی او از تکفیری ها در شب شهادتش بود؛ زمانی که او با جان و دل در تدارک یک مهمانی برای آنان بود، قبل از آن که میزبان باشد مهمان مولایش علی علیه السلام شده بود.

با گذشت ده سال از شهادت همسرش هنوز تقیه بود و من نمی توانستم در جمع دوستانش از هر دری با او صحبت کنم هرچند گاهی در بین صحبت هایش نفسش در سینه حبس می شد، اما با آرامشی که داشت من را با خود به اولین روزهای آشنایی اش برد. روزهایی که از بین چندین نفر ماه پری جنگی زهی منتخب نامزدی محمد اسلام زومک زهی شده بود.

مردی که دل وجانش را به ولای علی علیه السلام آباد کرده بود و در پی رشد مردم و آبادانی روستایش، به جرم ولایت و محبت علی و اولادش لایق شهادت گردید.

شهید محمد اسلام زومک زهی

۱ – محمد اسلام نوه ی عموی من بود. هر دو نفر ما حنفی مذهب و اهل دهستان پسکوه از توابع شهرستان سیب و سوران سراوان بودیم.

۲ – محمد اسلام متولد سال ۱۳۵۰ در روستای مهرآباد پسکوه بود. پدرش یارمحمد زومک زهی چهار پسر و یک دختر داشت که محمد اسلام پسر سوم و چهارمین فرزند خانواده ی زومک زهی بود. شغل اصلی پدرش کشاورزی بود و از همین راه ع الوه بر فرزندان خود تعدادی یتیم و خانواده ی بی سرپرست را اداره می کرد.

۳ – محمد اسلام تحصی الت ابتدایی را در مدرسه نادرشاه پسکوه گذرانده بود و در مقطع راهنمایی کلاس های اول و دوم راهنمایی را در مدرسه ی شهید استبرقی سراوان و کلاس سوم را در مدرسه سید جمال الدین سراوان به پایان برده بود.

۴ – در اسفندماه سال ۱۳۷۰ برای دوره ی سربازی به یگان ارتش در شاهرود رفت و چند ماه آخر خدمتش را در ارتش خاش گذراند. او در اسفندماه ۱۳۷۲ با اتمام دوره ی سربازی اش به روستا بازگشت.

۵ – در سال ۱۳۷۱ هنوز سرباز بود که از من (ماه پری جنگی زهی) خواستگاری کرد. با موافقت هر دو خانواده

با شرایطی کاماً سنتی و ساده ما به عقد هم درآمدیم.

۶ – در سال ۱۳۷۳ ازدواج کردیم که ثمره ی این ازدواج سه دختر به نام های ریحانه، فرشته و ندا و دو پسر به نام های امیرحسین و امیرمحمد است.

۷ – استبصار محمد اسلام از چه زمانی و چگونه شروع شد؟

او می گفت: «جرقه ی استبصارم در دوران دبیرستان زده شد. » وی پس از مطالعات فراوان در سال ۱۳۷۴ در شب عید غدیر خم مولایش امیرالمؤمنین علیه السلام را در خواب می بیند. آنگاه بود که شیعه شدنش را ابراز کرد.

او دلایل دیگری نیز برای شیعه شدنش داشت. او عجز مولوی ها را در پاسخ به سؤالاتش از دیگر علل شیعه

شدنش بیان می کرد و تصریح داشت شخص خاصی در شیعه شدنش نقش نداشته است. کم حوصلگی و

ناتوانی مولوی ها در پاسخ به سؤال های عقیدتی، او را شیعه کرد و این مطلب را بارها به خودشان نیز گفته بود.

می گفت: «واقع امر این است که دهستان پسکوه، مرکز تقابل افکار سنی و سلفی است؛ به طوری که اگر کسی

وارد این دهستان شود، مجموعه ای از عبادات و اذکار را مشاهده خواهد کرد.

محل دست بستن در نماز و تعداد رکعت های نماز تراویح، هم متفاوت است… به همین خاطر بنده که

دهیار پسکوه هستم، سعی و تاش زیادی کردم تا آن ها را به تفاهم برسانم؛ ولی نشد. تا این که متوسل به

بزرگ ترین مولوی منطقه شدم و ایشان هم متأسّفانه کم حوصلگی و ناتوانی به خرج داد. پس ازآن به همه ی

فرقه های شهرستان سراوان شامل سنی، سلفی، اخوان المسلمین مودودی، بریلوی، دیوبندی و… مراجعه کردم اما هیچ کدام ضمیر جست وجوگر مرا آرام نکردند تا این که به مطالعه مذهب تشیع پرداختم.

بحمدالله در سایه ی مطالعه و راهنمایی درستی که دریافت می کردم علاقه ی فراوانی به اهل بیت علیهم السلام پیدا نمودم.

جاذبه اهل بیت علیهم السلام به قدری زیاد بود که نگذاشت از آن ها جدا شوم و هم اکنون شیفته ی آن ها هستم. به طوری که همه ی خطرها را به جان خریده ام و حاضرم در راه دوستی و محبت آن ها جان خود را فدا نمایم .»

۸ – آیا شما با تشیع محمد اسلام موافق بودید؟

بله! در سال ۱۳۷۵ زمانی که اولین فرزندمان ریحانه به دنیا آمد به وضوح، شیعه شدنش را دیدم. من هم به

تبعیت از همسرم شیعه شدم ولی در تقیه بودم.

۹ – شغل محمد اسلام چه بود؟

در جوانی و هنگام تحصیل برای امرارمعاش به همراه پدرش مشغول به کار کشاورزی بود. بعد از ازدواجمان امتیاز یک نانوایی در روستا را گرفت و با گرفتن وام توانست یک نانوایی در روستا به راه اندازد. در کنار کار نانوایی یک ماشین وانت بار خرید و با جابجایی محصولات کشاورزی از روستا به شهر هزینه ی زندگی را تأمین می کرد.

زمانی که دهیار پسکوه شد با سپردن نانوایی به کارگر، با دهیاری به عنوان اولین شغل رسمی اش در دهستان

پسکوه زندگی اش را وارد مرحله ی جدیدی شد. او با خدمات ارزنده اش به مردم پسکوه که دوازده هزار نفر

جمعیت داشت، دهیار شایسته ای برای آنان شد. این شایستگی باعث شد پس از چند سال به عنوان فرمانده

گردان ۱۶۳ عاشورای سراوان منسوب شود.

ریاست شورای حل اختاف دهستان را هم به او سپردند. توانمندی او در این سمت ستودنی بود. او توانست به

اختلافات عمیق و چندساله زیادی پایان دهد و جلوی درگیری و خونریزی را بگیرد.

۱۰ – آیا مردم پسکوه بعد از تشیع محمد اسلام با او همراه بودند؟

شیعه شدن محمد اسلام نه تنها باعث نشد در خدمت به اهل سنت کم انگیزه شود؛ بلکه خدمت رسانی صادقانه

اش را با قوت بیشتر ادامه می داد و روزبه روز این خدمات بیشتر می شد. مردم محروم منطقه که پاکی عمل و منطق گفتارش را می دیدند، هرروز به تشیع علاقه مند تر می شدند و او را الگوی خود قرار داده بودند.

۱۱ – آیا محمد اسلام در گرایش مردم به مکتب تشیع فعالیتی داشت؟

محمد اسلام با خدماتی که ارائه می داد سعی داشت در کنار گره گشایی از مشکلات مردم با زدودن فقر و

محرومیت در بیداری اندیشه و تعالی روح آنان نیز سهیم باشد. او. با کشیدن جوانان به سوی ورزش، احداث سالن و زمین فوتبال و ایجاد انگیزه برای کوهنوردی به تبلیغ مکتب تشیع در بین آنان می پرداخت. هرکجا عده ای از اقوام جمع می شدند، او از امام مهدی (عج)، منجی بشریت صحبت می کرد.

وقتی به او اعتراض می کردند که چرا مردم را به شیعه شدن دعوت می کنی؟ می گفت: «من دعوت به شیعه

شدن نمی کنم؛ بلکه دعوت به اهل بیت علیهم السلام می کنم و این دعوت به زور و چماق نیست؛ بلکه با منطق، خدمت و محبت است. ازنظر من همه ی سنی های واقعی، شیعه و پیرو علی علیه السلام هستند و جدا کردن سنی ها از اهل بیت علیهم السلام از توطئه های بنی امیه و بنی عباس بوده که متأسفانه توسط عده ای مزدور پیگیری می شود.

۱۲ – خدماتی را که محمد اسلام به مردم پسکوه ارائه داد را نام ببرید.

او عشق عجیبی برای خدمت به مردم داشت. زمانی که از طرف کمیته ی امداد امام خمینی ره قرار بود تا خانه

ای برای بیوه زنان بسازند، محمد اسلام مسئولیت ثبت نام آنان را بر عهده گرفت.

شب ها خیلی کم می خوابید. گاه تا دیروقت در کوچه ها گشت می زد تا مردم در آسایش بخوابند. او با پیگیری های فراوان توانست دبیرستان دخترانه ای برای پسکوه بسازد.

وی اسم مدارس را به نام های خانم ام البنین و کوثر تغییر داد. کشیدن جدول در کوچه ها و آسفالت جاده ها، گل کاری و ایجاد یک مهدکودک در پسکوه که مربی آن نیز از بین روستاییان بود، به انجام رساند.

زمین فوتبال، استادیوم ورزشی، احداث داروخانه، بانک، طرح آب رسانی و مسجد برای شیعیان ازجمله کارهایی

بود که در دست اقدام داشت.

۱۳ – عشق و ارادتش به اهل بیت علیهم السلام چگونه بود؟

عشق و ارادت محمد اسلام به امام حسین علیه السلام وصف ناپذیر بود، به طوری که اولین پسرش را امیرحسین نامید و اسم برادرش را علی گذاشت. در ایام محرم مراسم سینه زنی در تلویزیون را دنبال می کرد و همراه با عزاداران سینه می زد و به شدت گریه می کرد. در خانه، کارش روضه خوانی و گریه بر اهل بیت علیهم السلام بود. از او می پرسیدم که چرا گریه می کنی؟ می گفت: «دست خودم نیست، خودبه خود گریه ام می گیرد .»

شب های محرم صدای نوار مداحی را در ماشین بلند می کرد. می گفت: «بگزار دیگران بشنوند و شیعه شوند.» با این که از پسکوه تا سراوان یک ساعت و نیم، فاصله ی زمانی بود، اما نمازهای روزانه اش را در مسجد امام علی علیه السلام سراوان می خواند. می گفت: «وقتی برای نماز وارد مسجد می شوم، نور سفیدی همراه من است. شیعه نور دارد. شما هم اگر شیعه شوید، این نور را احساس می کنید. من عاقبت مثل امام حسین علیه السلام، لب تشنه شهید خواهم شد.

۱۴ – آیا او در این راه با اعتراض و تهدید دیگران نیز مواجه شده بود؟

شیعه شدن او سروصدای زیادی در منطقه ایجاد کرد، اما او هیچ عکس العملی از خود نشان نمی داد و ارتباط خود را با اهل سنت و مولوی ها بیشتر کرده بود و به خانه های آنان سر می زد.

او در راه حق از هیچ کس نمی ترسید و از اظهار مذهب جدیدش هیچ باکی نداشت. بارها تهدیدش کردند اما او با توکل بر خداوند متعال، هدف مقدسش را دنبال می کرد.

هرکسی به او اعتراض می کرد، با نرمی و گفت وگو، دلایل شیعه شدنش را می گفت و او را آرام می کرد.

۱۵ – اخلاق و رفتار محمد اسلام با خانواده چگونه بود؟

فرزندانش را بسیار دوست می داشت و نوازش می کرد. با دست خودش لقمه در دهان تک تک آنان می گذاشت و در تربیت آنان از مکتب اهل بیت علیهم السلام استفاده می کرد.

از حضرت زهرا س برایشان می گفت و با آنان مهربان و صمیمی بود. به پدر و مادرش بسیار احترام می گذاشت. به ندرت به پدرش اجازه ی کار کردن در زمین کشاورزی را می داد.

وقتی می دید مادرش جارو را برداشته، به سرعت جارو را از دست او می گرفت و خودش مشغول جارو کردن خانه و حیاط می شد.

آن شب حادثه وقتی به خانه آمد، بچه ها خواب بودند. آن ها را بیدار کرد و به همه ی آن ها غذا داد. در دهان

من نیز لقمه ی غذا می گذاشت.

۱۶ – شب حادثه (شهادت) را توضیح دهید.

سال ۱۳۸۴ بود. ده سال پربرکت از تشرفش به مکتب تشیع می گذشت و به همان اندازه که محبوب قلب

دوستان و شیعیان شده بود، به همان اندازه خاری در چشم کوردلان و کینه توزان بود.

شب عید غدیر خم بود که برای جشن غدیر به مسجد امام علی علیه السلام در سراوان رفت. در همین ایام پی گیر طرح آب رسانی به پسکوه را در دست اقدام داشت و همه از این موضوع اطاع داشتند. دشمنان با نقشه ی از قبل طراحی شده در کمین او بودند.

پسرم امیرمحمد یک هفته بود که به دنیا آمده بود.

گرگان در لباس میش با محمد اسلام تماس می گیرند که می خواهیم امشب با عده ای از دوستان برای صحبت درباره ی طرح آب رسانی پسکوه به منزل شما بیاییم. او ضمن استقبال از این پیشنهاد، آن ها را برای صرف شام دعوت می کند.

با این که قرار بود آن شب در سراوان بماند تا صبح روز عید غدیر با امام جمعه شیعیان به دیدار سادات بروند

اما آب رسانی به پسکوه برایش فوق العاده اهمیت داشت.

دیدم زودتر از همیشه به خانه آمد و موضوع مهمانان ناخوانده را مطرح کرد. شام را توسط همسر برادرش آماده

کرد و منتظر نشست اما خبری نبود. او مهربان تر از همیشه غذا را دردهان بچه هایش گذاشت و خود چیزی

نخورد و از من خواست تا با او چای بنوشم. رفتارش تغییر کرده بود. پیوسته به من و فرزندانش نگاه می کرد و اظهار محبت می نمود.

آرامش عجیبی در چشمانش موج می زد. در همین حین تلفن همراهش به صدا درآمد. خفاشان بودند. توطئه کرده بودند که ما خانه ی شمارا بلد نیستیم، او که سفره ی پذیرایی اش برای همه گسترده بود، از ما خواست تا مقدمات شام و چای را فراهم کنیم تا خودش به دنبال آنان برود.

آن ها در کنار پست قرنطینه قرار می گذارند تا یکدیگر را ببینند. با حضور محمد اسلام در آن منطقه از سه طرف او را گلوله باران می کنند و ناجوانمردانه با اصابت پنجاه گلوله بر پیکر نیمه جانش او را آماج حملات خود قرار می دهند  و موبایلش را برداشته تا کسی او را پیدا نکند و از منطقه فرار می کنند.

محمد اسلام میزبان بود اما مهمان شد، چه فیض عظیمی! آن هم مهمان مولایش علی علیه السلام در شب عید غدیر خم؛ گوارایت باد.

او در ۲۸ دی ماه سال ۱۳۸۴ به شهادت رسید. صبح روز عید در تشییع باشکوهی توسط شیعیان و اهل سنت او را به خاک سپردیم.

من با پنج کودک خردسال سال هایی سختی را در فراق محمد اسلام سپری نمودم. فقر و محرومیت، درد فراق، بی تابی فرزندان و به کار بردن سنت های جاهلی عده ای از اطرافیانم مرا ذوب کرد؛ اما به مدد شهید

توانستم در کنار فرزندانم ادامه تحصیل دهم و با گرفتن مدرک دیپلم به دانشگاه راه پیدا کنم و اکنون دانشجوی

کارشناسی در رشته ی ادبیات فارسی هستم. آنچه را که گفتم جرعه ای از دریا بود.

ای غایب ازنظر به خدا می سپارمت

جانم بسوختی و به دل دوست دارمت

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.

InstagramTelegramBehanceEmailYoutube