به گزارش بنیاد بین المللی استبصار، دانلود کتاب «سال های عطا» نوشته مستبصر بهایی «عطاء الله قادری»

کتاب سال های عطا، عطاء الله قادری«عطا قادری» باوجودِ سختی‌‏های فراوان، سال‌‏ها در شهرهای مختلف به بهائیت خدت کرد و تا سال‌ها پس از انقلاب همچنان بهائی بود و خدمات گسترده‌‏ای برای پیش‌‌بردِ اهداف تشکیلات ارائه کرد.

«عطا قادری» در روستای مهرآباد (عجب‌‌شیر) از توابع شهرستان مراغه، چندکیلومتری جنوب شرقی دریاچه‌‌ی ارومیه به دنیا آمد.

اواخر حکومت رضاشاه، یعنی حدود سال ۱۳۲۰ و در اوج مشکلات اقتصادی آن روزهای تهران، سازمان تشکیلاتی تصمیم گرفت با تبلیغات گسترده، از کمبودهای مردم نردبانی برای ترقی‌اش دست‌وپا کند و با نفوذ در اقشار مختلف جامعه، فضا را برای تغییر هویت اسلامی مردم و جذب نیرو آمده کند.

بخش بین‌‌المللی این سازمان طرحی تبلیغاتی به تصویب رساند که براساس آن مُبلّغ‌های آموزش‌دیده که به زبان و گویش محلّ مأموریتشان تسلط داشتند، فعالیت خود را آغاز کردند. آنها به شهرها و روستاهای مختلف مهاجرت می‌‌کردند و محلّی‌ها را با روش‌های گوناگون به سمت خود می‌کشیدند.

«ازآنجاکه روستای ما، مهرآباد، نسبت به دیگر آبادی‌ها، در نقطه‌ی دورتری قرار داشت، از هجوم مُبلّغ‌ها در امان مانده بود و همگی مسلمان و اهل رعایت احکام دینی بودند. مراسم تعزیه‌ی محرّم، سال‌های متمادی در روستای ما اجرا می‌شد.»

قربانعلی و لیلا، پدر و مادر عطا، در همین روستا به دنیا آمدند و ازدواج کردند و تا وقتی سه فرزندشان، یعنی زهرا، فاطمه و محمّدعلی را داشتند، مسلمان و عالم به احکام بودند. مادرش از عاشقان اهل بیت (علیهم‌‌السلام) بود. در زمان سوگواری امام حسین هرطور شده بود خودش را به مجالس روضه می‌رساند.

حتی وقتی باردار بود، شب‌های قدر دست یک فرزندش در یک دستش، یک بچه هم در بغل و یکی هم در شکمش، زودتر از همه، حتّی جلوتر از اسب روضه‌‌خوان، به راه می‌افتاد تا به روستایی برسد که در آن مراسم احیا برگزار می‌شود. مادر نماز و روزه‌اش ترک نمی‌شد، اما شاید هیچ‌‌وقت کسی برایش دعا نکرده بود که خدا عاقبت به‌خیرت کند.
سازمان تشکیلاتی که از آن یاد شد، «بهائیت» بود. این سازمان همه‌ی دستورها را از اسرائیل به مناطق زیرنظرشان می‌فرستاد. دست‌پرورده‌هایش با رفت‌وآمد مستقیم به آنجا شگردهای تبلیغاتی را یاد می‌گرفتند و به مأموریت می‌رفتند.

حدود سال ۱۳۲۰، قبل از تولد عطا و نفوذ بهائیت به روستای آنها، یکی از مُبلّغ‌های نامدار بهائی به نام «سوبحی» که بعدها مسلمان شد، یکی از روستاهای نزدیک مهرآباد را محل تبلیغ خود قرار داد. در این روستا تعدادی از نوادگان حاکم ارومیه هم زندگی می‌کردند که در پیشنه‌ی خانوادگی‌شان تمایل به بابیّت دیده می‌شد. آنها بعد از مدت‌ها تبلیغ موفق شدند که چند خانواده از آنجا را بهائی کنند.
در مهرآباد نقدعلی، تعزیه‌خوان روستا، گاهی برای تهیه‌ی قند و چای و دیگر ملزومات مسجد به همان روستای مجاور می‌رفت. ازقضا بقالی که نقدعلی از آن خرید می‌کرد، با تبلیغات آقای سوبحی بهائی شده بود و موظف به پیروی از آموزه‌های بهائی بود.

بقال تازه‌بهائی‌‌شده که می‌دانست نقدعلی اهل نماز و قرآن است، به قصد تبلیغ سرِ صحبت را با او باز کرد و گفت برداشت‌های شما از فلان آیه اشتباه بوده است و اصل مطلب چیز دیگری است. آن شب نقدعلی با سردرگمی و گیجی به خانه بازگشت؛ طوری که مادرش از او پرسید که تا این موقع شب کجا بودی. نقدعلی ماجرای مرد بهائی را تعریف کرد و از تفسیرها و حدیث‌های جدید برای مادرش گفت.
یکی از اشتباه‌های مردم روستا در مقابله با بهائیت این بود که باوجود روحانیونی با سطح علمی بالا، طلبه‌ی جوانی را برای مباحثه با نقدعلی اغفال‌شده از سوی بهائت وارد میدان کردند.

این فرقه، با هدف رسوخ در لایه‌‏های درونی جامعه‌ی ایران، مبلّغانی به دورافتاده‌‏ترین نقاط کشور گسیل می‌کرد؛ تا از هر طریق بر شمار بهائیان بیفزاید.

بهائیت که در زمان پهلوی اوضاع را مساعد دیده بود، به شکلی برنامه‌‎‏ریزی‌‏شده اعضا را پای‌بند کرده و با مشغول‌کردن آنان به فعالیت‌‏های ریز و درشت، سیطره بر جان و مال اعضا، تعیین تکلیف‏ در مسائل شخصی از قبیل ازدواج، درس، شغل، محل زندگی و …، آزادی فردی را به‌طور کامل نقض می‌کرد؛ تا همه‌ی بهائیان طُفیلی تشکیلات باقی بمانند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.

InstagramTelegramBehanceEmailYoutube