«بنده علاقه ی بسیاری به امام حسین علیه السلام داشتم و حتی در ایام تاسوعا و عاشورا، خودم این جماعت تبلیغ را در روستا فعال می کردم و مردم روستا را در مسجد جمع می کردیم. به مولوی آن منطقه می گفتم ما باید این شهادت ها را به مردم بگوییم تا آگاه شوند.»

به گزارش پایگاه استبصار، من خُرَّم هوتی از بخش جلگه چاه هاشم، شهرستان ایرانشهر استان سیستان و بلوچستان متولد سال ۱۳۵۷ هستم. بنده کارمند و مدیر مدرسه و دانشجوی کارشناسی ارشد زراعت هستم. بنده در گذشته یک فعال مرکز جماعتی تبلیغی (آموزش احکام و مسائل دینی اهل سنت به مردم) بودم که به صورت هفتگی به منازل مردم سر می‌زدیم.

بنده علاقه‌ی بسیاری به امام حسین علیه السلام داشتم و حتی در ایام تاسوعا و عاشورا، خودم این جماعت تبلیغ را در روستا فعال می‌کردم و مردم روستا را در مسجد جمع می‌کردیم. به مولوی آن منطقه می‌گفتم ما باید این شهادت‌ها را به مردم بگوییم تا آگاه شوند. من نمی‌دانستم که این افراد به امام ها حساسند وگرنه نمی‌گفتم.

من در مسجد جامع سخنرانی می‌کردم و مولوی هم گوش می‌دادند. من اطلاعات کاملی راجع به تشیع نداشتم ولی مثلا می‌گفتم امروز، روز شهادت امام حسین علیه السلام و ۷۲ تن از یاران ایشان است و اینگونه صحبت‌ها را می‌کردم. به مولوی هم می‌گفتم که راجع به امام حسین علیه السلام صحبت کند. اما او حرف‌های خودش را می‌زد و توجهی به حرف‌های من نمی‌کرد.

 بعد از مدتی مولوی به من مشکوک شد و گفت تو داری تغییر جهت می‌دهی. اعتماد مردم به من به حدی رسیده بود که اگر حرفی می‌زدم، مردم حرفم را باور می‌کردند و به صحبت مولوی گوش نمی‌دادند. این اعتماد بخاطر صداقت و گذشت بود.

– جرقه شیعه شدن شما چه بود و چه کتاب‌هایی را مطالعه کردید؟

این جرقه برای من در روضه خوانی‌ها به وجود آمد همچنین بنده خیلی کتاب می‌خواندم و تحقیق می‌کردم. من از سال ۱۳۷۹ شروع کردم به خواندن کتاب‌هایی نظیر«شب‌های پیشاور» و «آنگاه هدایت شدم»، این کتاب را از یک حاج آقایی گرفتم. این کتاب‌ها مرا تحت تأثیر قرار دادند. از همان زمان مطالعات من شروع شد.

– جریان شیعه شدنتان چگونه بود؟

در محله ی ما اهل سنت و شیعه در کنار هم هستند. روزی مولوی با یکی از همکارانم آمدند و به من گفتند برویم نماز، من به آن‌ها گفتم من شیعه شدم. فردای آن روز در کل جلگه ی دلگان پیچیده بود که هوتی شیعه شد، کافر شد. به من می‌گفتند منصرف شو. می‌گفتم من با کلی تحقیق و بررسی به این نتیجه رسیدم، شما هم اگر می‌خواهید تحقیق کنید، بیایید این کتاب‌ها را بردارید و مطالعه کنید. به آن‌ها می‌گفتم من برای پول این کار را نمی‌کنم.

– آن زمان شما تنها شیعه‌ی محل خودتان بودید؟

بله تا محل زندگی دیگر شیعیان دو سه کیلومتر فاصله داشتیم.

– آیا برخورد مردم با شما عوض شد؟

ارتباط همه با من قطع شد. خانواده و دوستانم به چشم بد به من نگاه می کردند. می‌گفتند ارتباط با من خوب نیست. مولوی منطقه که با من فامیل هم است، بسیار تندرو بود. در منطقه ی ما مسجد از شیعه دور است. همه‌ی کارهایم را در خانه انجام می‌دادم.

می‌گفتند فلانی از جایی حمایت می‌شود، درحالی که من هیچ گونه ارتباطی با هیچ جایی نداشتم. تنها دفعه‌ای که با یک روحانی ارتباط داشتم، سر همان کتاب بود که به او گفتم: کتابی به من بده تا اطلاعاتم راجع به مذهبتان بیشتر شود.

در انتخابات شورا اول شدم و بعد ازرأی گیری در بخش، رئیس شورای بخش شدم. بعضی از مردم منطقه زنگ می‌زدند و می‌گفتند: ما می‌خواهیم شیعه بشویم، چه کار کنیم؟ من هم می‌گفتم: به کسی نگویید و تقیه کنید.

– برای جذب مردم به تشیع چه کار می‌کردید؟

مردم خودشان با من تماس می‌گرفتند و رفتار من را می‌دیدند، به خانه‌هایشان می‌رفتم. با کمک کردن در فعالیت‌های اداری مردم، اگر درخواستی داشتند، برایشان نامه می‌نوشتم و ابلاغ می‌کردم. کم کم به من اعتماد پیدا کردند و به مرور سبب شد مشکلات من کمتر بشود، البته اقوام و خویشان من واقعاً مخالف سرسخت من هستند.

– در حال حاضر چه فعالیت‌هایی دارید؟

مدیر مدرسه ابتدایی و معلم در دبیرستان و رابط امام جمعه تشیع در بخش هستم. همچنین با ملاهای محلی، مبلغ‌ها، مولوی‌ها و امام جمعه‌ها جلسه می‌گذارم.

در برخی مناسبت‌ها جشن هم داریم. مثلاّ در جشن سن تکلیف دانش آموزان گاهی برای سخنرانی از روستاهای اطراف روحانی می‌آورم و دعوت می‌کنم. دانش آموزان دعای فرج را با هم می‌خوانند که خواندن این دعا در منطقه‌ی ما خیلی سخت است. امروز نزدیک ۲۰۰ دانش آموز در مراسم صبحگاه مدرسه همگی با هم دعای فرج را می‌خوانند. دختر مولوی منطقه در جشن تکلیف در نماز جماعت شرکت می‌کند. واقعاّ خیلی چیز مهمی است.

– برای غیر شیعیان چه پیشنهادی دارید؟

اگر بیایند واقعاّ کمی عاقلانه فکر کنند، کمی در بحث فقهی  مطالعه کنند، از رسانه‌ها و علمای شیعه واقعیت‌ها را دریافت کنند و اگر از تشیع تحقیقات کاملی داشته باشند به نتیجه می‌رسند. ولی با منطق باشند.

– اولین باری که به مسجد جمکران و حرم امام رضا (علیه السلام) مشرف شدهاید چه حسی داشتید؟

ابتدا به مسجد جمکران در قم رفتم. بسیار گریه کردم. یکی از دوستانم همراهم بود. آن حسی که نمی‌توانم بگویم. دوستم هم شروع کرد به گریه کردن.

وقتی برای اولین بار حرم امام رضا (علیه السلام) مشرف شدم، حس کسی را داشتم که به معشوق خود رسیده است. نه گریه‌ای و نه خنده‌ای. حس عجیبی داشتم. انسان که به معشوق خود برسد چه بگوید؟! وقتی به ضریح رسیدم حدود یک ساعت گریه کردم. با آن که در کتاب‌ها می‌نویسند فرق می‌کند.

اختصاصی استبصار www.estebsar.ir

تلگرام t.me/estebsar_ir ؛ ایتا  eitaa.com/Estebsar_ir

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.

InstagramTelegramBehanceEmailYoutube