به گزارش سایت استبصار (پایگاه جامع شیعه شدگان)، کرامات و معجزات فراوانی از امام سجاد علیه السلام در طول زندگی ایشان در میراث اسلامی نقل شده است که برای نمونه به برخی از آن اشاره میکنیم:
منابع اهل سنت
کرامات امام هنگام اسارت
ابونعیم اصفهانی کرامتی را امام سجاد علیه السلام چنین نقل میکند:
ابن شهاب زهرى گوید من وقتى عبد الملک دستور داده بود على بن الحسین را از مدینه به شام بیاورند در آنجا بودم که ایشان را با زنجیرى آهنی بسته و گروهى را براى نگهبانى ایشان گماشته بودند من از آنها اجازه خواستم که با امام ملاقات نموده وداع نمایم.
اجازه دادند وقتى خدمتش رسیدم مشاهده کردم ایشان زیر خیمهای بود و پاها و دستهایش را در غل و زنجیر بسته بوداند، گریهام گرفت گفتم کاش من به جاى شما بودم و شما از این رنج آسوده بودى؛ فرمود زهرى خیال میکنى این غل و زنجیر آویخته به گردنم مرا مىآزارد اگر بخواهم میتوانم این غل و زنجیرها را از دست و پاى خود بگشایم گرچه تو و غیر تو از دیدن این منظره منقلب میشوید ولى این غل و زنجیر مرا بیاد عذاب خدا میاندازد؛ در این هنگام دست و پاى خود را از زنجیر گشود و فرمود زهرى من بیشتر از دو منزل دیگر تا مدینه با اینها نخواهم بود. زهرى گفت چهار شب بعد نگهبانان به مدینه برگشتند و به جستجوى [حضرت] زین العابدین [علیه السلام] پرداختند از آن حضرت خبرى نبود من نیز از آنها پرسیدم که آن آقا چه شد؟ یکى از آنها گفت ما خیال میکنیم جن به همراه او بود. هر وقت پیاده میشدیم همه ما اطرافش را میگرفتیم و کاملا مراقبش بودیم یک روز صبح از او جز مشتى غل و زنجیر ندیدیم. بعد از این جریان من پیش عبد الملک رفتم حال على بن الحسین [علیه السلام] را از من پرسید جریان را برایش نقل کردم گفت همان روزى که نگهبانان او را از دست دادند پیش من آمد گفت مرا با تو چه کار. گفتم پیش من بمان گفت علاقه به این کار ندارم از پیش من رفت به خدا سوگند از دیدن او پیکرم وحشت فرا گرفته بود. زهرى گفت به عبد الملک گفتم على بن الحسین آن طورى که تو خیال میکنى نیست [در فکر بدست آوردن خلافت نیست] او بکار خویش مشغول است عبد الملک گفت چه خوب است کارى که او بدان مشغول است.
الأصبهانی، ابو نعیم أحمد بن عبد الله (متوفاى۴۳۰هـ)، حلیه الأولیاء وطبقات الأصفیاء، ج ۳ ، ص ۱۳۵، ناشر: دار الکتاب العربی – بیروت، الطبعه: الرابعه، ۱۴۰۵هـ ؛ ابن عساکر الدمشقی الشافعی، أبی القاسم علی بن الحسن إبن هبه الله بن عبد الله (متوفاى۵۷۱هـ)، تاریخ مدینه دمشق وذکر فضلها وتسمیه من حلها من الأماثل، ج ۴۱ ، ص ۳۷۲، تحقیق: محب الدین أبی سعید عمر بن غرامه العمری، ناشر: دار الفکر – بیروت.
خبر دادن امام سجاد علیه السلام از ناله گنجشگانی که دورش میچرخیدند
ابونعیم روایتی را در اینبار چنین نقل میکند:
ابو حمزه ثمالى میگوید: نزد امام سجاد (علیه السلام) بودم، گنجشکانى اطراف ایشان پرواز میکردند و سر و صدا میکردند فرمود: اى ابو حمزه میدانى این گنجشکها چه گویند؟ گفتم: نه، فرمود: خدا عزوجل و علا را تقدیس میکنند و از او غذای روزانه خود را طلب میکنند.
الأصبهانی، ابو نعیم أحمد بن عبد الله (متوفاى۴۳۰هـ)، حلیه الأولیاء وطبقات الأصفیاء، ج ۳، ص ۱۴۰، ناشر: دار الکتاب العربی – بیروت، الطبعه: الرابعه، ۱۴۰۵هـ
منابع شیعه
در منابع شیعه نیز موارد فراوانی از معجزات امام سجاد علیه السلام به چشم میخورد که چند مورد را ذکر میکنیم
ثروتمند شدن فقیر با دو قرص نان
شیخ صدوق (ره) جریانی را درباره ثروتمند شدن فقیری با معجزه امام سجاد علیه السلام چنین نقل کرده است:
زهرى گوید خدمت امام زین العابدین (علیه السلام) بودم که یکى از اصحابش نزد آن حضرت آمد و امام به او فرمود اى مرد چه وضعى دارى؟ عرضکرد یا ابن رسول الله من امروز چهار صد اشرفى قرض دارم و نانخور زیادی که چیزى ندارم براى آنها ببرم امام به شدت گریه کرد، عرضکردم چرا گریه میکنى؟ فرمود آیا گریه برای غیر مصیبت و بلاهاست؟ (گریه براى مصائب و محنتهاى بزرگ است)، گفتند این چنین است، فرمود چه محنت و مصیبت بر مؤمن آزاد از این سختتر که برادر خود را محتاج بیند و نتواند به او کمک کند او را فقیر بیند و نتواند علاج آن بکند زهری گوید مجلس بهم خورد و یکى از مخالفان که بر امام طعن میزد گفت از اینها تعجب است که یک بار ادعا میکند آسمان و زمین و هر چیزى فرمانبر آنها است و خدا هر خواست آنها را اجابت کند و بار دیگر نسبت به اصلاح حال خواص خودشان، اعتراف به درماندگى میکنند، این خبر به آن مرد گرفتار رسید و آمد نزد امام عرضکرد یا ابن رسول الله از فلانى به من خبر رسیده که چنین و چنان گفته و این گفته او از گرفتارى خودم بر من سختتر است.
امام فرمود خدا اجازه رفع گرفتاریت را داده است اى فلانه (خطاب به یکی از کنیزها) افطارى و سحرى مرا بیاور دو قرص نان آورد امام به آن مرد فرمود اینها را بگیر جز آنها چیزى نداریم که خدا بوسیله آنها از تو رفع گرفتارى کند و مال بسیارى به تو رساند آن مرد آن دو قرص نان را گرفت و به بازار رفت و نمیدانست چه کند و در اندیشه قرض سنگین و بدى وضع عیالش بود و شیطان به او وسوسه میکرد که این دو قرص نان چه جوری حوائجت را برطرف میکند؟ به ماهى فروشى رسید که ماهى او خشک شده بود، به او گفت این ماهى تو خشک است این قرص نان من هم خشک است میل دارى این ماهى خشک شدهات را به این قرص نان خشک من بدهى؟ گفت آرى ماهى را به او داد و قرص نان او را گرفت و باز به مرد نمک فروشى که نمک او را نمیخریدند برخور کرد و به او گفت این نمکت را که از تو نمیخرند خود را به من میدهى و این قرص نان را بگیرى؟ گفت آرى نمک را از او گرفت و با ماهى آورد و گفت این ماهى را با آن نمک اصلاح میکنم و چون شکم ماهى را شکافت دو لؤلؤ فاخر در آن یافت و خدا را حمد گفت در این میان که خوشحال بود در خانه او را زدند آمد ببیند پشت در خانه چه کسی است، دید صاحب ماهى و نمک هر دو آمدند و هر کدام میگویند اى بنده خدا ما و عیال ما هر چه کوشش کردیم دندان ما به این قرص نان تو کار نکرد ( نتوانستم نان را بخوریم) و گمان کردیم که تو از بدحالى و فقر این نان را میخورى و آن را به تو برگرداندیم و آنچه هم به تو دادیم بر تو حلال کردیم آن دو قرص نان را گرفت چون آن دو نفر برگشتند باز در خانه او را زدند که فرستاده امام بود که وارد شد گفت امام میفرماید خدا به تو گشایش داد، طعام ما را باز ده که جز ما کسى آن را نخورد.آن مرد آن دو لؤلؤ را به بهاى بسیارى فروخت و قرضش را ادا کرد و وضع زندگیش خوب شد و یکى از مخالفین گفت ببین تفاوت تا کجا است در عین حالى که على بن الحسین (علیه السلام) توانا برفع فقر خود نیست او را به این ثروت بسیار رسانید و این چگونه مىشود و چگونه کسى که از رفع فقر خود ناتوانست به این ثروت بی نهایت تواناست امام فرمود قریش هم به پیغمبر همین اعتراض را داشتند میگفتند چگونه در یک شب از مکه به بیت المقدس میرود و برمیگردد کسى که نمىتواند از مکه تا مدینه را جز دوازده روز برود که موقع مهاجرت او چنین بود سپس على بن الحسین (ع) فرمود امام زین العابدین علیه السلام فرمود اینها غافلند از کار خدا و دوستان خدا. به مقامهاى بلند نمیتوان رسید مگر با تسلیم در مقابل خدا و ترک اظهار نظر، و رضا به آنچه او صلاح میداند، دوستان خدا صبر میکنند بر گرفتاریها و ناراحتیها بطورى که دیگران چنین صبرى ندارند و خداوند در مقابل این شکیبائى آنها را به تمام آرزوهایشان میرساند، با وجود این آنها جز خواسته خدا را نمیخواهند.
ابن بابویه، محمد بن على، الأمالی ، ص ۲۴۵، ناشر کتابچى – تهران، چاپ: ششم، ۱۳۷۶ش
جریان خادم امام و ثروتنمد شدن او با کرامت حضرت
در مناقب ابن شهر آشوب است معجزهای از طریق امام باقر علیه السلام درباره امام سجاد علیه السلام چنین آمده است:
ابو خالد کابلى روزگارى از عمرش خادم امام زین العابدین علیه اسلام بود، وی بعد از مدتی تصمیم گرفت به پیش خانواده خود برگردد نزد امام آمده و از شدت اشتیاقش نسبت به پدر و مادرش، (دلتنگ والدین بود ) ناله کرد امام فرمود: اى ابو خالد فردا مردى از اهل شام میآید که منزلت و مال فراوان دارد در حالی که از اهل زمین ( شاید مراد جن است) به دخترش پیشامد و آسیبی رسیده و دنبال طبیبی هستند که او را درمان کند، وقتی شنیدى که آمده نزدش برو و بگو من او را به مزدى برابر دیه او که ۱۰ هزار درهم است، درمان میکنم ، و به آنها دلگرم نشو که آنچه به دنبالش هستی به تو خواهند داد. صبح فردا آن مرد و همراهانش آمدند، وی از بزرگان اهل شام در جاه و مال بود کسی گفت: طبیبی نیست که دختر این مرد را درمان کند؟ ابو خالد گفت من او را در برابر ۱۰ هزار درهم درمان میکنم و اگر بپردازید شرط میکنم که دیگر درد او برنگردد. با او قرار گذاشتند ۱۰ هزار درهمش بدهند و او نزد امام علیه السلام آمد و گزارش داد امام فرمود: من میدانم آنها نسبت به تو خدعه میکنند و حق تو را نمیپردازند، اى ابو خالد برو و گوش چپ آن دختر را بگیر و بگو: اى خبیث، على بن الحسین (ع) به تو فرمان میدهد از این دختر بیرون بشو و به بدن او برنگرد، ابو خالد فرمان را انجام داد و او هم بیرون رفت و دختر بهوش آمد و ابو خالد وجه قرارداد را درخواست کرد اما به او ندادند و خالد با حالت اندوه برگشت، امام فرمود: چرا غمگین هستی، مگر به تو نگفتم نسبت به تو خدعه میکنند آنها را رها کن که البته دوباره بتو مراجعه میکنند، و چون تو را دیدار کردند بگو: من او را درمان نکنم تا مال را به دست على بن الحسین علیه السلام بسپارید.
آنها نزد ابى خالد برگشتند و درخواست درمان کردند و او هم گفت: من درمانش نکنم تا وجه را بدست على بن الحسین علیه السلام بسپارید که مورد اعتماد من و شما است، و آنها پذیرفتند و پول را به دست امام علیه السلام سپردند، و ابو خالد نزد دختر آمد و گوش چپش را گرفت و گفت: اى خبیث، على بن الحسین علیه السلام فرماید: از این دختر برون شو، و جز از راه خوبى به او نپرداز که اگر برگردى تو را با آتش فروزان خدا بسوزانم آتشى که بر دلها نشیند و از او برآمد، و امام آن مال را به ابو خالد داد و به شهر خود رفت.
ابن شهر آشوب مازندرانى، محمد بن على، مناقب آل أبی طالب علیهم السلام (لابن شهرآشوب) ؛ ج۴ ؛ ص۱۴۵، علامه – قم، چاپ: اول، ۱۳۷۹ ق.
ارتزاق از یک درهم و یک قرص نان به مدت چهل سال
طبری در این خصوص مینویسد:
سلیمان گوید امام سجاد علیه السلام را ملاقت کرده و به ایشان گفتم ای فرزند رسول خدا من مسکین هستم امام به من یک درهم و یک قرص نان داد من و عیالم از آن نان و درهم چهل سال خوردیم
طبرى آملى صغیر، محمد بن جریر بن رستم، دلائل الإمامه (ط – الحدیثه) ص۲۰۰، بعثت – ایران ؛ قم، چاپ: اول، ۱۴۱۳ق.
پر شدن ردای امام از مروارید در مقابل عبد الملک
علامه مجلسی معجزهای را در اینباره چنین نقل کرده است:
امام باقر علیه السلام فرمود: روزى عبد الملک بن مروان در خانه خدا طواف مىکرد و پدرم در پیشاپیش او طواف خود را انجام مىداد و به او توجهى نداشت. و عبد الملک هم او را نمىشناخت.عبد الملک گفت: این شخص کیست که در مقابل ما طواف مىکند و به ما توجهى نمىکند؟ گفتند: این شخص؛ على بن حسین است. پس به جایگاه خود رفته و نشست و گفت: او را نزد من آورید. حضرت را آوردند. عبد الملک گفت: اى على بن حسین! من که قاتل پدرت نیستم چرا نزد من نمىآیى؟ امام فرمود: قاتل پدرم دنیا را از پدرم گرفت ولى پدرم آخرت او را خراب کرد. اگر تو نیز دوست دارى چنین شوى پس باش. عبد الملک گفت: هرگز، ولى نزد ما بیا تا از دنیاى ما بهره ببرى! حضرت نشست و رداى خود را گشود و دعا کرد: «خدایا! حرمتى را که دوستانت نزد تو دارند آن را نشان بده» در این هنگام، رداى حضرت پر از مرواریدهاى درخشان شد که شعاع نورشان، دیدگان را خیره مىکرد. حضرت خطاب به عبد الملک فرمود: کسى که چنین حرمتى نزد خدا دارد چه نیازى به دنیاى تو دارد؟! سپس فرمود: خدایا! اینها را بگیر که من احتیاجى به آنها ندارم.
مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى، بحار الأنوار (ط – بیروت) ؛ ج۴۶ ؛ ص۱۲۰ ، دار إحیاء التراث العربی – بیروت، چاپ: دوم، ۱۴۰۳ ق.
صحبت کردن با آهو
محمد بن حسن صفار روایتی را از امام باقر علیه السلام چنین نقل میکند:
از حمران نقل میکند که امام سجاد علیه السلام با گروهى از یارانش نشسته بود که ماده آهوئى نزد ایشان آمد و دمش را تکان داد و دستهایش را بر زمین زد امام فرمود: میدانید این ماده آهو چه میگوید، گفتند: نه، فرمود: او گمان میکند که فلان بن فلان- مردى از قریش- امروز بچه او را شکار کرده، و همانا آمده تا من از او بخواهم بچهاش را پیش او ببرم تا شیرش دهد. و آنگاه آن حضرت به یارانش فرمود: بلند شوید و همه برخاستند و نزد آن شکارچى آمدند و او بیرون آمد و به امام علیه السلام گفت: پدر و مادرم قربانت براى چه چیزی اینجا آمدی، فرمود: بحق خودم بر تو از تو میخواهم بچه آهوئى که امروز شکار کردى بیرون بیاوری شکارچی بچه آهو را و نزد مادرش گذاشت و آن را شیر داد و امام فرمود: فلانى از تو در خواست میکنم که بچه آهو را به ما ببخشى، گفت همین کار را کردم و آن را به سوی مادر آهو رها کرد، و آن آهو پوزه خود را بر زمین زد و دم تکان امام علیه السلام فرمود: میدانید چه گفت؟ گفتند: نه، فرمود: گفت: خدا هر غائبى را بشما برگرداند و علی بن الحسین را بیامرزد چنانچه بچهام را به من برگرداند.
صفار، محمد بن حسن، بصائر الدرجات فی فضائل آل محمد صلى الله علیهم ؛ ج۱ ؛ ص۳۵۲، مکتبه آیه الله المرعشی النجفی – ایران ؛ قم، چاپ: دوم، ۱۴۰۴ ق.
اینها تنها نمونههایی از کرامات امام سجاد علیه السلام در کتب شیعه و سنی بود.