متن تیتر خود را وارد کنیدبه گزارش بنیاد بین المللی استبصار، سفری که آغاز تحول احمد عبداللهی مستبصر سیستان و بلوچستانی شد. روایتی از یک تحول
نگاهی به گذشته احمد عبداللهی : آغازی بر آموزش و یادگیری
از دوران کودکی، زندگیام در سیستان و بلوچستان با رفتن به مکتبخانهای که در محلهام بود، رقم خورد. در آنجا، با کتابچهای به نام “قواعد البغدادی” آشنا شدم و یادگیری حروف الفبا و تجوید عربی را آغاز کردم. پس از آموختن این قواعد، به تدریج سراغ سورهای کوچک قرآن میرفتیم. اما یادگیری ما همراه با دشواریهایی نظیر فشارهای تحصیلی و کتککاری بود. به یاد دارم که در آن مکتبخانه، بچههای بسیاری از طایفه مناطق مختلف جمع میشدند، اما متأسفانه اکثریت آنان از روی اجبار خانوادهها به مکتب میآمدند و از دل هیچگونه اشتیاقی برای یادگیری نداشتند. تربیت و آموزشی که دریافت میکردیم، نهتنها اخلاقی نبود، بلکه گاهی خشن و بیرحمانه بود.
تجربهای در تابستان: فرار یا آزادی؟
یک روز در میانههای تابستان، به همراه دوستانم به آبتنی رفتیم و ناگهان متوجه شدیم که چند نفر از بچههای مکتبخانه قصد فرار دارند. یکی از دوستانم که پسر استاد مکتبخانه بود، پیشنهاد داد که جلوی آنان را بگیریم و به مدرسه دینی برگردانیم. اما وقتی آنان را دیدیم که با چشمان پر از اشک و التماس به ما نگاه میکردند، دلم به حالشان سوخت و تصمیم به رها کردن آنان گرفتیم. من خود به اجبار خانوادم به مکتب نمیرفتم، بلکه با تمایل خودم به آنجا میرفتم.
مسیر جدید: حفظ قرآن و یادگیری در تابستان
پس از یادگیری “قواعد البغدادی”، تصمیم گرفتم از انتهای قرآن حفظ را آغاز کنم، زیرا پس از یادگیری قواعد، برنامه بهگونهای بود که باید نیم صفحه از قرآن را حفظ میکردم. در سال ۸۹، پس از بازگشت از شهر با پدرم، متوجه شدم که پسر یکی از مولویها به خانهمان آمده و نام من را برای طرح تابستانی در شهری دیگر نوشته است. پدرم گفت که در تابستان بیکاری باید به مدرسه بروم و چیزی یاد بگیرم. من نیز پذیرفتم و به این ترتیب سفرم آغاز شد.
تجربهای نوین: سفر و یادگیری اسلامی
پس از سفر به ایرانشهر به یکی از روستاها رسیدیم. آنجا به یادگیری تاریخ اسلام و زندگینامه پیامبر اکرم (ص) و صحابه پرداختم. این فصل جدید از زندگیام، نهتنها فرصتی برای یادگیری فراهم کرد، بلکه به من امکان داد تا به اردوهای فرهنگی و مذهبی بروم و بیشتر با مفاهیم اسلامی آشنا شوم. در این مدت، سوالات بسیاری در ذهنم درگیر بود.
تابستانی در سراوان: ادامهی تحصیل و جستجوی علم
تابستان را به طور کامل در سراوان گذراندم و متأسفانه نتوانستم حتی به خانه برگردم تا زمانی که طرح تابستانی به پایان رسید. پس از آن، تصمیم گرفتم که از مدرسهام انتقالی بگیرم و به سراوان بروم تا در کنار ادامه تحصیل در مدرسه دینی، دوره راهنمایی را نیز بگذرانم. این دوره به مدت حدود دو سال به طول انجامید و در این مدت، پایههای علمی و دینیام را تقویت کردم.
عید نوروز و مشارکت در جماعت تبلیغی
در ایام عید نوروز که مدرسهها تعطیل میشدند، فرصتی برای فعالیتهای بیشتر پیدا کردم. به مدت چهل روز در جماعت تبلیغی شرکت کردم. مدیر مدرسهام که فردی سنی بود، با کمال میل به من اجازه داد تا بیست روز از کلاسهای راهنماییام مرخصی بگیرم و به فعالیتهای جماعت بپردازم.
در هفته اول، در روستای خودمان بودم و سپس به مسجدی در داخل شهر دلگان رفتم. جالب اینجا بود که در روستای ما، هرکسی که برای ملایب و جماعت تبلیغی فعالیت کند، از احترام خاصی برخوردار میشود.
سوالات بیپاسخ: چالشهای اعتقادی و جستجوی حقیقت
در دو سالی که در آنجا بودم، همواره سوالات و شبهاتی درباره یادگیری قرآن و اصول اسلامی در ذهنم وجود داشت. چرا باید قرآن را بخوانیم بدون آنکه از معانی آن آگاه باشیم؟ چرا شیعیان امام علی (ع) را به عنوان امام اول خود قبول دارند، اما به خلیفههای دیگر مانند ابوبکر و عمر اعتقادی ندارند؟ این سوالات، مرا به چالش کشیدند و در جستجوی پاسخ صحیح به آنها بودم.
سوالی که همیشه ذهن مرا مشغول میکرد، این بود که چرا برخی از مولویها در مواجهه با سؤالات عمیق و چالشبرانگیز، پاسخی واضح و قانعکننده نمیدادند. در حقیقت، برخی از آنان حتی به من میگفتند که اینگونه سوالات میتوانند فرد را به کفر نزدیک کنند. این پاسخها نه تنها برایم سوالبرانگیز بودند، بلکه حس کنجکاویام را برمیانگیختند. احساس میکردم که در جستجوی پاسخهای درست و منطقی، نیاز به دلایل و استدلالهای عمیقتری دارم. این برخوردها نه تنها مرا به اندیشه واداشت، بلکه باعث شد که در پی یافتن پاسخهای مناسب و درست برآیم.
تحول در دهه محرم: جستجوی حقیقت و پاسخهای عمیق
در ایام محرم، گروهی از قم برای تبلیغ در روستای ما آمده بودند. این فرصت را مغتنم شمردم و از یکی از روحانیون حاضر در این گروه، سوالات عمیق و دغدغههای ذهنیام را مطرح کردم. سوالاتی از قبیل اینکه چرا برخی افراد به شرک نسبت به خدا قائل هستند و نگرانیهای دیگرم درباره مفاهیم دینی.
با اینکه آن روحانی محترم برخی سوالاتم را پاسخ داد ولی باز هم نتوانست بهطور منطقی و با دلایل قانعکننده پاسخهای مورد نظر من را ارائه دهد.
شاید همان سوالات و جستجوهایم بودند که به نوعی مرا متحول کردند و باعث شدند به عمق مفاهیم مذهبی نزدیکتر شوم. همچنین، برکت امام حسین (ع) و امیرالمؤمنین (ع) میتواند تأثیر زیادی بر این تحول داشته باشد.
مسیر دشوار: از تردید تا تصمیمگیری
آنچه که در درونم میگذشت، بهقدری عمیق و تأثیرگذار بود که نتوانستم به حالت سابق خود بازگردم. در نتیجه شبهاتی که ذهنم را درگیر کرده بود، تصمیمی جدی گرفتم. با خودم فکر کردم که نمیدانم در قیامت چگونه باید پاسخگو باشم و چه بلایی ممکن است بر سرم بیاید. به همین خاطر از سراوان، جایی که بر آن تأکید داشتم، بیرون آمدم و به این نتیجه رسیدم که دیگر نمیخواهم به راهی که در آن قدم گذاشتهام ادامه دهم.
گفتم که بهتر است فقط در مدرسه درس بخوانم و از مسائل دینی فاصله بگیرم. پدرم با درک کامل از وضعیت و دغدغههای من، گفت که هرطور که راحت هستم عمل کنم و مرا بهزور به سمت تحصیل در حوزه علمیه و ملایی سوق نداد. این حمایت او باعث شد که مصممتر از قبل به ادامه راه خودم بپردازم.
با این حال، تصمیم به کنارهگیری از نماز و عبادات به تدریج در من شکل گرفت. منی که همیشه در مسجد بودم و نمازم را در هر لحظه به جا میآوردم، به جایی رسیدم که دیگر نماز نمیخواندم. حس میکردم که اگر به این راه و روش خود ایمان ندارم و به دلم آمده است که این مسیر اشتباه است.
جستجوی نور: از تردید به یقین در دنیای ایمان
با گذشت زمان، به محرم بعدی رسیدیم و این بار یک گروه تبلیغی جدید به روستا آمد. این بار از این فرصت بهرهبرداری کردم و سوالاتی درباره اهل بیت (ع) مطرح کردم. تا آن زمان، تصور من از اهل بیت تنها محدود به همسران پیامبر (ص) بود و شناختی از مقام امیرالمؤمنین (ع) و حسنین (ع) نداشتم.
این پرسشها و پاسخها به شدت تصمیم من برای پیوستن به مکتب شیعه را تقویت کردند. بهوضوح احساس میکردم که در جستجوی عاقبت بخیری هستم و میدانستم که باید در کجا آن را پیدا کنم. بنابراین تصمیم گرفتم که آخرت خود را به دنیای فانی ترجیح دهم و برای دوری از حواشی، به جایی بروم که در آن راحتتر باشم. هیچ جایی بهتر از حوزه علمیه به ذهنم نمیرسید، جایی که میتوانستم با آسودگی خاطر به دنبال علم و ایمان بروم.
در این میان، خانوادهام تا چند ماه از تغییرات من بیخبر بودند، حتی از ثبتنامم در حوزه علمیه نیز بیاطلاع بودند. اما وقتی پدرم متوجه شد، به شدت ناراحت و عصبانی شد و گفت که اگر به این راه ادامه دهم، دیگر حق ندارم به خانه او برگردم. در آن لحظه، ترس به جانم افتاد. اما در عمق قلبم احساس میکردم که خداوند و اهل بیت (ع) پشتم هستند.
دوستان و بستگانم سعی کردند مانع رفتن من شوند، اما من جز هدفم چیزی نمیدیدم. یکی از بستگانم حوزه علمیه آیتالله مصطفوی در شهر کاشان را به من معرفی کرد. به آنجا رفتم، در حالی که حتی بلد نبودم نماز بخوانم، چه برسد به اینکه بفهمم نماز شکسته چیست.
چند روز بعد، مادرم زنگ زد و با چشمانی پر از اشک گفت خواب عجیبی دیده است. او تعریف کرد که در خواب، زیر درختی در باغی نشسته بود و یک آقا در حال تدریس به ما بود. او این خواب را برای پدرم و همسایهها تعریف کرد و همه از شنیدن این خبر خوشحال شدند، چون فهمیدند که راهی که من انتخاب کردهام، راهی به سمت عاقبت بخیری است.
بعد از آن خواب، پدرم دیگر کاری به من نداشت و حتی گفت که حالا که به این راه رفتهام، فقط ادامه بده.
من به برکت امیرالمؤمنین (ع) و اهل بیت عصمت و طهارت (ع)، به تحول عظیمی دست یافتم و هزاران بار شکرگزاری خداوند را بهخاطر این نعمت که به من عطا شده، بهجای میآورم. این تغییرات نشاندهنده اراده خداوند و هدایت اهل بیت (ع) در زندگیام بود و امروز به این باور رسیدهام که حقیقتاً در مسیر درست قرار دارم.
و السلام علیکم و رحمهالله و برکاته
تجربهای در تابستان: فرار یا آزادی؟
یک روز در میانههای تابستان، به همراه دوستانم به آبتنی رفتیم و ناگهان متوجه شدیم که چند نفر از بچههای مکتبخانه قصد فرار دارند. یکی از دوستانم که پسر استاد مکتبخانه بود، پیشنهاد داد که جلوی آنان را بگیریم و به مدرسه دینی برگردانیم. اما وقتی آنان را دیدیم که با چشمان پر از اشک و التماس به ما نگاه میکردند، دلم به حالشان سوخت و تصمیم به رها کردن آنان گرفتیم. من خود به اجبار خانوادم به مکتب نمیرفتم، بلکه با تمایل خودم به آنجا میرفتم.
مسیر جدید: حفظ قرآن و یادگیری در تابستان
پس از یادگیری “قواعد البغدادی”، تصمیم گرفتم از انتهای قرآن حفظ را آغاز کنم، زیرا پس از یادگیری قواعد، برنامه بهگونهای بود که باید نیم صفحه از قرآن را حفظ میکردم. در سال ۸۹، پس از بازگشت از شهر با پدرم، متوجه شدم که پسر یکی از مولویها به خانهمان آمده و نام من را برای طرح تابستانی در شهری دیگر نوشته است. پدرم گفت که در تابستان بیکاری باید به مدرسه بروم و چیزی یاد بگیرم. من نیز پذیرفتم و به این ترتیب سفرم آغاز شد.
تجربهای نوین: سفر و یادگیری اسلامی
پس از سفر به ایرانشهر به یکی از روستاها رسیدیم. آنجا به یادگیری تاریخ اسلام و زندگینامه پیامبر اکرم (ص) و صحابه پرداختم. این فصل جدید از زندگیام، نهتنها فرصتی برای یادگیری فراهم کرد، بلکه به من امکان داد تا به اردوهای فرهنگی و مذهبی بروم و بیشتر با مفاهیم اسلامی آشنا شوم. در این مدت، سوالات بسیاری در ذهنم درگیر بود.
تابستانی در سراوان: ادامهی تحصیل و جستجوی علم
تابستان را به طور کامل در سراوان گذراندم و متأسفانه نتوانستم حتی به خانه برگردم تا زمانی که طرح تابستانی به پایان رسید. پس از آن، تصمیم گرفتم که از مدرسهام انتقالی بگیرم و به سراوان بروم تا در کنار ادامه تحصیل در مدرسه دینی، دوره راهنمایی را نیز بگذرانم. این دوره به مدت حدود دو سال به طول انجامید و در این مدت، پایههای علمی و دینیام را تقویت کردم.
عید نوروز و مشارکت در جماعت تبلیغی
در ایام عید نوروز که مدرسهها تعطیل میشدند، فرصتی برای فعالیتهای بیشتر پیدا کردم. به مدت چهل روز در جماعت تبلیغی شرکت کردم. مدیر مدرسهام که فردی سنی بود، با کمال میل به من اجازه داد تا بیست روز از کلاسهای راهنماییام مرخصی بگیرم و به فعالیتهای جماعت بپردازم.
در هفته اول، در روستای خودمان بودم و سپس به مسجدی در داخل شهر دلگان رفتم. جالب اینجا بود که در روستای ما، هرکسی که برای ملایب و جماعت تبلیغی فعالیت کند، از احترام خاصی برخوردار میشود.
سوالات بیپاسخ: چالشهای اعتقادی و جستجوی حقیقت
در دو سالی که در آنجا بودم، همواره سوالات و شبهاتی درباره یادگیری قرآن و اصول اسلامی در ذهنم وجود داشت. چرا باید قرآن را بخوانیم بدون آنکه از معانی آن آگاه باشیم؟ چرا شیعیان امام علی (ع) را به عنوان امام اول خود قبول دارند، اما به خلیفههای دیگر مانند ابوبکر و عمر اعتقادی ندارند؟ این سوالات، مرا به چالش کشیدند و در جستجوی پاسخ صحیح به آنها بودم.
سوالی که همیشه ذهن مرا مشغول میکرد، این بود که چرا برخی از مولویها در مواجهه با سؤالات عمیق و چالشبرانگیز، پاسخی واضح و قانعکننده نمیدادند. در حقیقت، برخی از آنان حتی به من میگفتند که اینگونه سوالات میتوانند فرد را به کفر نزدیک کنند. این پاسخها نه تنها برایم سوالبرانگیز بودند، بلکه حس کنجکاویام را برمیانگیختند. احساس میکردم که در جستجوی پاسخهای درست و منطقی، نیاز به دلایل و استدلالهای عمیقتری دارم. این برخوردها نه تنها مرا به اندیشه واداشت، بلکه باعث شد که در پی یافتن پاسخهای مناسب و درست برآیم.
تحول در دهه محرم: جستجوی حقیقت و پاسخهای عمیق
در ایام محرم، گروهی از قم برای تبلیغ در روستای ما آمده بودند. این فرصت را مغتنم شمردم و از یکی از روحانیون حاضر در این گروه، سوالات عمیق و دغدغههای ذهنیام را مطرح کردم. سوالاتی از قبیل اینکه چرا برخی افراد به شرک نسبت به خدا قائل هستند و نگرانیهای دیگرم درباره مفاهیم دینی.
با اینکه آن روحانی محترم برخی سوالاتم را پاسخ داد ولی باز هم نتوانست بهطور منطقی و با دلایل قانعکننده پاسخهای مورد نظر من را ارائه دهد.
شاید همان سوالات و جستجوهایم بودند که به نوعی مرا متحول کردند و باعث شدند به عمق مفاهیم مذهبی نزدیکتر شوم. همچنین، برکت امام حسین (ع) و امیرالمؤمنین (ع) میتواند تأثیر زیادی بر این تحول داشته باشد.
مسیر دشوار: از تردید تا تصمیمگیری
آنچه که در درونم میگذشت، بهقدری عمیق و تأثیرگذار بود که نتوانستم به حالت سابق خود بازگردم. در نتیجه شبهاتی که ذهنم را درگیر کرده بود، تصمیمی جدی گرفتم. با خودم فکر کردم که نمیدانم در قیامت چگونه باید پاسخگو باشم و چه بلایی ممکن است بر سرم بیاید. به همین خاطر از سراوان، جایی که بر آن تأکید داشتم، بیرون آمدم و به این نتیجه رسیدم که دیگر نمیخواهم به راهی که در آن قدم گذاشتهام ادامه دهم.
گفتم که بهتر است فقط در مدرسه درس بخوانم و از مسائل دینی فاصله بگیرم. پدرم با درک کامل از وضعیت و دغدغههای من، گفت که هرطور که راحت هستم عمل کنم و مرا بهزور به سمت تحصیل در حوزه علمیه و ملایی سوق نداد. این حمایت او باعث شد که مصممتر از قبل به ادامه راه خودم بپردازم.
با این حال، تصمیم به کنارهگیری از نماز و عبادات به تدریج در من شکل گرفت. منی که همیشه در مسجد بودم و نمازم را در هر لحظه به جا میآوردم، به جایی رسیدم که دیگر نماز نمیخواندم. حس میکردم که اگر به این راه و روش خود ایمان ندارم و به دلم آمده است که این مسیر اشتباه است.
جستجوی نور: از تردید به یقین در دنیای ایمان
با گذشت زمان، به محرم بعدی رسیدیم و این بار یک گروه تبلیغی جدید به روستا آمد. این بار از این فرصت بهرهبرداری کردم و سوالاتی درباره اهل بیت (ع) مطرح کردم. تا آن زمان، تصور من از اهل بیت تنها محدود به همسران پیامبر (ص) بود و شناختی از مقام امیرالمؤمنین (ع) و حسنین (ع) نداشتم.
این پرسشها و پاسخها به شدت تصمیم من برای پیوستن به مکتب شیعه را تقویت کردند. بهوضوح احساس میکردم که در جستجوی عاقبت بخیری هستم و میدانستم که باید در کجا آن را پیدا کنم. بنابراین تصمیم گرفتم که آخرت خود را به دنیای فانی ترجیح دهم و برای دوری از حواشی، به جایی بروم که در آن راحتتر باشم. هیچ جایی بهتر از حوزه علمیه به ذهنم نمیرسید، جایی که میتوانستم با آسودگی خاطر به دنبال علم و ایمان بروم.
در این میان، خانوادهام تا چند ماه از تغییرات من بیخبر بودند، حتی از ثبتنامم در حوزه علمیه نیز بیاطلاع بودند. اما وقتی پدرم متوجه شد، به شدت ناراحت و عصبانی شد و گفت که اگر به این راه ادامه دهم، دیگر حق ندارم به خانه او برگردم. در آن لحظه، ترس به جانم افتاد. اما در عمق قلبم احساس میکردم که خداوند و اهل بیت (ع) پشتم هستند.
دوستان و بستگانم سعی کردند مانع رفتن من شوند، اما من جز هدفم چیزی نمیدیدم. یکی از بستگانم حوزه علمیه آیتالله مصطفوی در شهر کاشان را به من معرفی کرد. به آنجا رفتم، در حالی که حتی بلد نبودم نماز بخوانم، چه برسد به اینکه بفهمم نماز شکسته چیست.
چند روز بعد، مادرم زنگ زد و با چشمانی پر از اشک گفت خواب عجیبی دیده است. او تعریف کرد که در خواب، زیر درختی در باغی نشسته بود و یک آقا در حال تدریس به ما بود. او این خواب را برای پدرم و همسایهها تعریف کرد و همه از شنیدن این خبر خوشحال شدند، چون فهمیدند که راهی که من انتخاب کردهام، راهی به سمت عاقبت بخیری است.
بعد از آن خواب، پدرم دیگر کاری به من نداشت و حتی گفت که حالا که به این راه رفتهام، فقط ادامه بده.
من به برکت امیرالمؤمنین (ع) و اهل بیت عصمت و طهارت (ع)، به تحول عظیمی دست یافتم و هزاران بار شکرگزاری خداوند را بهخاطر این نعمت که به من عطا شده، بهجای میآورم. این تغییرات نشاندهنده اراده خداوند و هدایت اهل بیت (ع) در زندگیام بود و امروز به این باور رسیدهام که حقیقتاً در مسیر درست قرار دارم.
و السلام علیکم و رحمهالله و برکاته
این یک تیتر است
برای تغییر این متن بر روی دکمه ویرایش کلیک کنید. لورم ایپسوم متن ساختگی با تولید سادگی نامفهوم از صنعت چاپ و با استفاده از طراحان گرافیک است.











