بسم الله الرحمن الرحیم

به گزارش بنیاد بین المللی استبصار مصاحبه ای با آقای محمد امین سپاهیان انجام شده که خدمتتان ارائه می گردد.

معرفی

بنده محمد امین سپاهیان فرزند تاج محمد متولد سیب سوران از توابع شهرستان سراوان .

دانشگاه تمام شد من درآموزش و پرورش به سمت دبیری استخدام شدم. می شود گفت در مجموع یک فعال فرهنگی از جامعه اهل سنت بودم. آدم مذهبی بودم. در اعتقادات اهل سنت خودم تعصب داشتم و باورم محکم بود و رفت و آمد و ارتباط من با علمای اهل سنت خیلی صمیمانه و دوستانه بود.

محمد امین سپاهیانجماعت تبلیغی

می دانید در فضای جامعه اهل سنت اگر هستید نمی دانم چقدر با آن جریانات و گروه های مذهبی در واقع در همه جوامع هم هست آشنا هستید. در جامعه بلوچستان ما یک گرایشی که خیلی طرفدار زیادی دارد جماعت تبلیغی است که در دل توده های اهل سنت موثر است.

آدمهای متدین و خوبی بودند. اهل نماز و اینها بودند. با من یک روحیه خوبی سلام و علیک کردند گفتند که شما پسر ما هستید بالاخره شما بالاخره تحصیل کرده اید سواد دارید ما می خواهیم از وجود شما استفاده کنیم. ثواب دارد مسجد هم نمازت را می خوانی. بالاخره اگر باشی همینکه که تمام فضائلی را که داری برای جمع دوستان ما بخوان. تقریبا همان دوره دوم سوم دبیرستان حنفی بودم اهل سنت سیستان بلوچستان اکثریت حنفی مذهب هستند.

جماعت تبلیغ یک عده ای بودند که در واقع در روستا آمده بودند. البته ضمن اینکه افراد معتقدی به راه و عقیده خودشان بودند از دید من آدم مخلصی هم بودند مردم ساده روستایی بودند ولی خب یک دعوتگر معمولا اولین و ابتدایی ترین چیز دعوت علم است که باید داشته باشند. آنها این را نداشتند بی سواد بودند.

الان که فرقه حنفی گسترده تر از این معنی است. ما گرایش های دیگری داریم. گرایش های بریلوی داریم گرایش های صوفی گرایانه داریم که پیش از ورود جدی دیو بندی ها و پا به عرصه گذاشتن مولوی های بزرگ دیو بندیت که اتفاقا با اول انقلاب اسلامی همزمان شده است و این جریان از این تصادف انقلاب اسلامی و مقارن شدنش با این بروز و حضور جریان دیوبندیت در منطقه بالاخره هم غفلتهایی صورت گرفته و هم فرصتهایی بوده که خب باید بررسی شود چقدر از این غفلتها ضربه زده است و چقدر از این فرصتها استفاده شده است. به هر صورت این فضای مذهبی آن منطقه ما بود. این گرایش دیو بندی یک نوع ائتلافی با این یعنی تایید و تشویقی برای حرکت جماعت تبلیغ بود.

علتش هم این بود که از علمای سرشناس دیو بندی که در هندوستان درس خوانده اند شخصی به نام مولانا عبدالعزیز است و ایشان آدم مشهور و معروفی است. پدر خانم مولا عبدالحمید فعلی است که در مسجد مکی سردمدار است و به نوعی ادعای رهبری بلوچستان و مذهبی اهل سنت ایران شاید هم در مورد ایشان مطرح شود.

خب تا اینجای قصه خوب پیش رفته است. بالاخره خدماتی پذیرشی بوده است و علمای شیغه و سنی بالاخره با هم در کنار هم مردم شیعه و سنی سالها زندگی می کردند. اما آن باورهای قبلی مردم کم کم به مرور زمان تخریب می شود. اینطور می شود که مردم قبل از این جریان دیوبندیت یعنی مثلا پدران ما مادران ما خودشان تعریف می کنند مثلا مراسم های عاشورا داشتند به اسم اهل سنت که بودند.

من خودم یادم است کوچک که بودیم همان دوره ابتدایی که بودیم مسجد محله ما بهش می گفتند مسجد بحر آباد. مسجد بحر آباد اسم محله بود. این مسجد گلی بود قدیمی بود و در حیاط این مسجد یک قبر بود و آن پیش نماز آن مسجد که یک ملایی بود در واقع پدرش بود یا پدربزرگ همان پیش نماز بود که  آنجا دفن بود و همه نماز می خواندند و هیچ ایرادی نداشت بالاخره کسی هم نمی گفت که حالا چون اینجا قبری است نماز جایز است یا جایز نیست.

این مردم عبادت خودشان را می کردند. این نوع تفکر حاکم بود. اما به مرور زمان جریان دیوبندیت که قوی تر شد دیو بندی ها بعضی از اعتقادات قبلی اهل سنت حنفی در بینشان است. ضمن اینکه نوعی شبه سلفی باز گرایش های جدید مثلا بعضی از موارد را به مرور زمان حذف کردند. علمایی از آنها آمدند که در واقع می شود به دو جریان مماتی و حیاتی تقسیمشان کرد.

مساله توسل و تبرک

مماتی ها علمای سرشناسی هستند مثل مولانا محمد عمر سربازی که در پادیک یا کوه ون شاگردان زیادی تریت کرده است. جایگاه عرفانی و جایگاه روحانی برای خودش در منطقه کسب کرده است. اینها در کتاب هایشان به صراحت نوشته اند تبرک و توسل و اینطور مسائل وجود دارد. اعتقاد دارند و نوع دیدگاه شان به این شکل است که مثلا مرده خب می شنود. گفتم مثلا فرض کن. البته خب مراتبی دارند.

می گویند که ندا غیر الله یا اینکه آمدند طلب حاجت کردند از یک شخص امام یا هر کس دیگر حالا شاید به آن شکل درست نیست اما اینطوری می توانند بگویند که خدایا شما به حق مثلا این اولیا ات این آدم بزرگ دعای ما را اجابت کن.

حداقل تا این اندازه آنها در کتابهایشان تایید کرده اند و این موارد. و این اعتقاد روزمره مردم جامعه  آنجا بود.

این ارتباط دوستانه ما تنگاتنگ ما و افتخار ما به عنوان اینکه یک حنفی دیوبندی بود در وجود ما بود و این تعصبات عمیق مذهبی هم در ما بود و این دوره نوجوانی من به این شکل گذشت. به همین سبک در واقع زندگی ما می گذشت. سال ۸۶ بود که از یکی از حوزه های علمیه اهل سنت همان بلوچستان ما یکی از شهرهایش یک اطلاعیه ای توزیع شده بود که یک فراخوانی برای یک دوره ده روزه کلاس تفسیر قرآن بود.

خب ما هم که در فضای مذهبی بودیم علاقه مند به کارهای فرهنگی دینی بودیم و مسجد که برای نماز رفته بودم این اطلاعیه را  آنجا دیدم. روحانیت اهل سنت  آنجا که پیش نماز ما بودند از همه جا گفتند. چون نکته اش این بود که این اطلاعیه سراسری بود. یعنی از اهل سنت ایران دعوت کرده بودند. یعنی از استان های دیگر هم بودند و دنبال چهره های شاخص بودند. مثلا فرهنگی، روحانی، حافظ قرآن و اینطور افراد برجسته بیشتر می خواستند.

ما هم به اتفاق تعدادی از بچه های روستا و مولوی محلمان به این جلسه رفتیم. فراخوان بود در واقع برای ایام مثلا فکر کنم نوروز بود تعطیلات بود. ما هم به این جلسه رفتیم. جلسه ظاهرا کلاس تفسیر قرآن بود و ما انتظار داشتیم طبق سبک معمول علمای اهل سنت  آنجا سخنرانی های معمولی دارند جلسه به آن شکل باشد اما این جلسه سطحش بالاتر از این حرفها بود. جزوه ای تقسیم کردند. اسم آن معارف التوحید بود.

معارف التوحید را هر کس در آن جلسه می آمد بالاخره از اعضای شرکت کننده بود به او یک جلد می دادند. بعد دو سه نفر بودند از آن آقایان که در  آنجا برنامه داشتند سخنرانی می کردند که البته محوریت این کتاب تدریسش با آقای مولوی عثمان قلندرزهی حوزه علمیه مدینه العلوم خاش بود.

بیشتر ایشان محور کار بود. جالب هم این بود که برای افتتاحیه یا اختتامیه امام جمعه تشیع فرماندار می آمدند و از علمای برجسته استان دعوت می کردند مثلا مولوی عبدالحمید می آمد یا علمای دیگر سنی می آمدند و در واقع ظاهر قضیه یک نوع شکل قانونی و کار طبیعی تبلیغی اهل سنت بود. اما من به مرور در جلسات فهمیدم که صحبتهایی که اینجا می شود متفاوت است با آن عقیده اهل سنتی که من در کتابهای امثال مولوی محمد عمر و دیگر علمای اهل سنت خوانده بودم. حس کردم این گفته ها تفاوت دارند. از کجا حس کردم.

این آیاتی که به عنوان جلسه تفسیر قرآن انتخاب شده بود آیات گزینشی بود درباره مباحث توحیدی خاص مثلا بحثهای توسل تبرق ندای غیر الله شد رحال زیارت توسل. اینطور مباحث  آنجا با استناد به برخی از آیات قرآن بیان می شد. با این رویکرد که اینها را نمی پذیرفتند و البته در خود متن کتاب کلمه شیعه به کار برده نبود. یعنی بیشتر وقتی میخواستند مثال بزنند صوفیان اهل سنت را می گفتند.

اما سخنران جلسه بی پرده می گفت که مثلا مشرکان امروزه درجه شرکشان از مشرکان زمان جاهلیت بالاتر است. آنها مثلا حداقل در شرک تدبیر نداشتند یا مراحلی تعریف می کرد اینطور می گفت. بعد می گفت درجه شرک اینها بیشتر است. حالا من اتفاقا همین چند وقت پیش شنیدم که شبکه کلمه که از شبکه های منحرف ظاله هم است دقیقا همان مباحثی که  آنجا بود مثلا حالا اینها تبلیغ می کنند.

تقریبا سال۸۶ در یکی از حوزه های علمیه است که رسما این حرف ها گفته می شد. مثلا می گفتند که الان دولت یا کمیته امداد تحت عنوان همین همایش های وحدت شیعه و سنی که برگزار می کنند آخر عمری کاری می کنند که پیرمرد پیرزن های اهل سنت را از هم جدا می کنند و اینها نمی دانند چه بلایی سرشان می آید. خب چکار می کنند. اینها را اردو می برند. مشهد می برند سر قبرها می برند بالاهر این شرک است و خوب نیست و از این حرفها می گفتند. خب من گفتم که آن حس روحیه شعر و شاعری داشتم.

در آن جلسه در وصف خلفای راشدین شعر سرودم و دادم گروه سرودشان اجرا کردند. خیلی هم تحویل گرفتند. در این جلسه توانمندی های خودم را نشان دادم. طلبه هایی از کشورتاجیکستان بودند که  آنجا درس می خواندند. گروه سرود را آنها اجرا کردند و لحن فارسی خاصی که دارند خلی خوب بود. این برنامه جذبه و گیرایی خوبی داشت. همینطور پیش می رفت تا یکی نمی دانم حالا چند روز از جلسه گذشته بود شبش من در همان مسجدی که در  آنجا بود یا در همان حوزه اسکان ما  آنجا بود. هم مسجد داشت و هم حوزه بود و حجره های حوزه. خواب دیدم. خواب من خواب عجیبی هم بود. این بنده خدایی که محور کار بود و صحبت می کرد در خواب من شکل خوبی نداشت و من در حالی که می ترسیدم و می لرزیدم این کابوس بود. وحشت کرده بودم.

انگار صدایی بود چیزی بود به من می گفت شما که اگر دنبال حق و خوبی هستی جایت با اینها نیست. اینها را می بینی چه شکلی هستند. من از این خواب وحشت کرده بودم. از این خواب که پریدم حس می کردم که مثلا می لرزم یعنی عرق کرده ام ترسیده بودم. می دانید در فضای اهل سنت خیلی هم اعتقادی به خواب به شکل جدی وجود ندارد نمی پذیرفتند. من هم بسم الله ای می گفتم و دعایی وردی آیت الکرسی چیزی می خواندم که آرام بشوم و صبحش البته این آرامش حاصل نشد. یعنی دیگر تصمیم گرفتم از این جلسه بروم. با دوستانم مشورت کردم دوستانی که با من بودند می گفتند نه شما حداقل تا آخر جلسه بمان با هم می رویم. می گفتم شما آزادید من معلمم کار دارم بالاخره چند روز تعطیلات من اینجا بوده و چند روز دیگر مانده من باید بروم به کارهای خودم برسم.

به نوعی با احترام از آن جلسه بیرون رفتم. این تلنگری شد تلنگر جدی برایم شد برای من سوال ایجاد شد. شبهه ایجاد شد. حالا اینکه چرا این خواب شد چرا اینطوری این را نمی پذیرفتم. می گفتم حالا این مثلا یک خوابی است همه می بینند و این مسئله را جدی نمی گرفتم. ولی این سوال در ذهن من به وجود آمد چطور شد تا الان علمایی که در روستای ما بودند در همین ایرانشهر ما بودند آنهایی که من بیشتر با آنها ارتباط داشتم آشنا بودم حنفی بودند دیوبندی بودند این حرفها را به شکل این اقا نمی گفتند و این آقا ادعای حنفیت داشت. نه من نشنیدم قبلا مثلا مولوی بلند شود بیاید بگوید که فرض کن کسی رفت زیارت امام رضا (ع) زنش از او جدا می شود. این حرفها برای من خیلی عجیب بود.

من خودم در آن جلسه ای بودم که با او اتمام حجت کردم. به او گفتم وقتی شما رفتی سلفی شدی شما راه پدرت را برو پدرت اینجا ملا بوده پدربزرگت اینجا قبرش بوده است. به همان روش آنها باش ما هم تو را می پذیریم ولی اینکه رفتی این حرفای جدید این مسائل را نمی پذیریم. حالا کاری ندارم که جدید بودن این مورد تایید هست یا نیست من به این مسئله کاری ندارم. بحث این است که آنها محدود بودند یعنی پذیرشی بین مردم نداشتند. نماز جمعه هم که تعدادی از اینها مثلا اعضای درجه یک اعضای خانواده شان اینها در نماز جمعه می آمدند و بلند آمین می گفتند. خب روستا است و فضای روستا هم کوچک است به نوعی اختلاف و دو دستگی بین مردم ایجاد شده بود.

نقش شیعه در منطقه سیستان

ضعف اقتصادی ضعف فرهنگی و مسائل خاص استان ما اینها همه مهم است مطرح است. اما شیعه به نظر من کوتاهی کرده است. شیعه علمای شیعه در تبلیغ دین در حوزه بلوچستان سیستان نمی خواهم بگویم چون در سیستان هم بلوچ دارم. یعنی سیستان همه با دید شیعه کامل نباید نگاه کرد چون سیستان هم بخشی از جمعیت سیستان بلوچ سنی هستند. ولی من حالا کاری به سیستان ندارم و اکثریت که بلوچستان است من می گویم که علمای شیعه نتوانستند پیام اهل بیت را خوب به ن منطقه برسانند کوتاهی کردند.

آشنایی با کتب شیعه

خب من با کتاب تیجانی آشنا بودم.

 وقتی که عالم سلفی آن کتاب را به من داد در رد کتاب تیجانی بود من چون در دوره دانشگاه بودم در کتابخانه دانشگاه این کتاب را دیده بودم ولی خب در اثر همین فضا بود که نمی خواستند اهل سنت به فضای غیر اهل سنت ورود پیدا کنند در واقع کتب اهل شیعه مطالعه شود تعصباتی که در ما وجود داشت در واقع ما نزدیک نمی شدیم اما اینکه چه شد که من اشنا شدم و آن کتاب را خواندم خودش یک داستان جالبی است بد نیست بگویم.

در دانشگاه بسیج دانشجویی داشتیم یک سید در  آنجا هم مسئول بسیج بود چون حالا ناخواسته. او شرایط منطقه را نمی فهمید یا شاید بنده خدا دستش نبود. این کتاب تیجانی را در بورد کتابخانه مثلا مطالب علمی می گذارند یا کتاب به نمایش می گذاشتند. من دیگر از نیتش خبر ندارم خدا بهتر می داند. حالا عمدا غیر عمدا به عنوان یک کتاب تحقیقی  آنجا بوده گذاشته بود. در بورد گذاشته به عنوان کتاب معرفی کرده بود.

ما  آنجا آمدیم در جمع دوستان ما که اهل سنت بودند دانشجو بودند یک نفر به من گفت که فلنی خبر داری که در بورد امروز یک کتاب خاص گذاشته اند. گفتم چه کتابی است. گفت کتاب تیجانی. گفتم تیجانی کیست؟ گفت ا چطور تیجانی را نمی شناسی. تیجانی همان آقایی است که ادعا می کند سنی بوده رفته شیعه شده است و بعد آقای مولوی ابراهیم دامنی که از آن زمانی که از علمای معترض و تند و تیز علیه شیعه بود با سخنرانی های خیلی کوبنده ای علیه این آقا دارد و می گوید که این همان آقا است. کتابش را اینجا گذاشته اند. بعد ما رفتیم به این جریان اعتراض کردیم. گفتیم این یک حرکت وحدت شکنی است در واقع کار خوبی نیست.

حتی خود من رفتم به رئیس دانشگاه و به خود همان بسیج دانشجویی اعتراض کردم. گفتم این از دید ما کار خوبی نیست و وحدت شکنی است شما نباید چنین کاری می کردید. بالاخره آن بندگان خدا هم پذیرفتند ولی خب از  آنجا آشنایی من با این کتاب شروع شد. کتاب را من خواندم. ولی خب چون در آن دید و فضا بودم دیگر زیاد مطالبش را نمی فهمیدم. یعنی می گفتم که دروغ و چرت و پرت است. فضای ذهنی من اینطور بود. اما این زمان که این کتاب، این تحولات ایجاد شده بود آن خواب و این مسائل و این تحقیقات و این اختلافاتی که سلفیت عامی می کردند حنفیت نمی گذاشتند و این جو در این منطقه درست شده بود من در حیرانی بودم.

به این مسائل شک کرده بودم. این کتاب که حالا آن آقا به من داده بود که احتمالا با این نیت که من عقیده اهل سنت م قوی تر شود ولی این هم باز به من کمکی نکرد چون آن شک و تردید بذرش در وجود من خود به خود کاشته شده بود. این را خواندم به جای اینکه این آقا نویسنده این کتاب که علیه رد کتاب تیجانی نوشته بود به جای اینکه بیاید فرض کن یک حرفی که تیجانی آورده یک حدیثی که آورده مثلا بیاید از نظر علمی ثابت کند از دید علمی که این حدیث که این آقا اینجا آورده و این حرفها را علیه اهل سنت می گوید طبق این دلیل علمی مثلا فرض کن یک حدیثی اینطوری ضعیف است اینطوری اشتباه معنایی دارد و واژگانش درست معنی نشده است یعنی یک کار علمی کند و اینطوری جواب دهد روشش این روش نبود. اول کتاب مقدمه ای آورده بود درباره اینکه شیعه چیست ابن سبع آن را درست کرده یا صفوین درست کردند یا اینطورتاریخچه ای اینجا آورده است. حالا بر فرض صحت این حرفهایش این در واقع جواب آن کتاب نبود من قانع نشدم.

حالا گیریم که همه این حرفها اصلا درست باشد شیعه را صفوی درست کرده ابع سبع درست کرده است. این حرف جوابی برای ادعای تیجانی نیست. من قانع نشدم. من به آن دوستم گفتم این کتاب شما هیچ کمکی به من نکرد. آن شبهات و سوالاتی که در ذهن من وجود دارد همینطور باقی است. به خاطر همین فضا بود که من کتاب می خواندم. باز کتاب منهاج السنه ابن تیمیه را خواندم.

 ابن تیمیه این کتابش کتاب خاصی است. شاید شدیدترین تهاجماتی که من تا آن لحظه علیه شیعه دیده بودم در این کتاب خواندم یعنی خیلی هم به قول معروف جانانه از تسنن دفاع و خیلی هم جانانه شیعه را محکوم کرده بود یعنی خیلی با صراحت. خیلی هم با خشونت. اما در لا به لای این کتاب یک چیزهایی باز هم یعنی یک طوری طبق آن عقیده سنی گری خود من هم ضد حال می زد. یعنی چه.

فرض کن یک جایی که مجبور می شدی این کتاب از خلیفه اول و دوم و سوم دفاع کند نقدی که شیعه به رفتار آنها می کرد او به جای اینکه بیاید با حرف علمی جواب بدهد و مثلا علامه ابن مطهر حلی که آن کتاب را نوشته می خواهد بیاید جواب ان را بدهد می آمد چکار می کرد.

 به جای اینکه دفاع کند حدیث بیاورد که عمر این است خوبی اش این است فضائلش را بیاید بیان کند به امیرالمومنین علی ابن ابی طالب گیر می داد و مصلا می گفت این جریان فاطمه پیامبر گفته بذره منی که پاره تن من است هر کسی او را آزار دهد مرا آزار داده من هر کسی خدا را اذیت کنه این به صراحت در این کتاب بود. این جریان رافضی چه می گوید.

 این قصه قصه ای که حضرت علی (ع) در حیاط حضرت فاطمه (س) به خواستگاری یک زن دیگر رفت و حضرت فاطمه (س) ناراحت شد و این  آنجا این حدیث صادر شده است. یعنی اینطوری می خواست مصلا میخواست یک طوری خوبی های آنها را بیان کند این ضعف حضرت علی (ع) یا مثلا چیزهای دیگر از این دست. اینها باعث می شد کمی نگاه بدبینانه ای هم که حداقل با انصاف با حضرت علی (ع) رفتار نکردند من در این کتاب حس می کردم.

اما حالا اتفاقی که در یکی از برنامه ها می افتد این است که یک بار دوتا شخصیت را دعوت می کنند یکی همین آقای تیجانی و یک شخصیتی به نام حسام عماد. اینها دعوت می شوند و اتفاقا در آن سال سال ی بود که سال اتحاد اسلامی و انسجام اسلامیاز سوی رهبری نامگذاری شده بود. من حالا برعکس آن شب نتوانستم برنامه را ببینم.

صبحش که سرکارم رفتم همکاران ما در مدرسه بودند می گفتند که فلانی می دانی دیشب چه شده است؟ گفتم نه. من دیشب صدا و سیمای جمهوری اسلامی که متعلق به همه ملت ایران است بالاخره ما اهل سنت هم در رسانه ملی سهمی داریم. از رسانه ملی و در سال اتحاد اسلامی دو تا شخصیت معلوم الحال نیستند بالاخره ما نمی دانیم کی هستند و چه هستند با این ادعا که اینها شیعه شده اند اینها را در رسانه ملی آورده اند.

بالاخره اینها اتهاماتی را به اهل سنت زده اند و حرفهایی گفته اند که دل اهل سنت به درد آمده است. گفتم مثلا چه گفتند. گفتند که بله این آقا گفته که اهل سنت این آقای حسام مشخصا می گفتند. آقای حسام گفته است که اهل سنت حضرت علی (ع) را جنین می گویند چنان می گویند بد می گویند. گفتم نه اهل سنت که بد نمی گوید حداقل خلیفه چهارم ما که شما سنی هستید من خودم چون اسمم محمد امین است.

من خودم همان زمان برادر کوچکتر از خودم که متولد شد، سیزده رجب به دنیا آمد یعنی دقیقا همان روز ولادت حضرت علی (ع) متولد شد. ما اسمش را علی گذاشتیم. در همان زمان سنی گری. گفتم اهل سنت که به حضرت علی (ع) توهین نمی کند. بالاخره این آقا دیوانه ای بوده یا هر چه بوده من نمی دانم چون من برنامه اش را ندیدم ولی همصدا شدم بالاخره هم احساس کردم در اهل سنت ظلمی شده است.

بعد این نماز جمعه رفتیم این فضا موج شده بود. اعتراضات و تریبون ها رسما این جریان شده بود. به هر صورت یک موج سازی شده بود. این فضا هم کمک کرد. یعنی باز که می گفتند که اینطور شده و این آدم آمده است. اصلا چطور می شود آدم هایی حالا می گفتند تیجانی. این آقا باز نفر بعدی است که آمده سنی بوده که آمده شیعه شده است.

در همین فضا سرگردانی و حیرانی که بودم نمی دانم بالاخره چه سری بود چه رازی بود که علاقه مند شدم به اینکه ضمن اینکه کتب شیعه را مطالعه می کردم مثلا کتابی مثل شبهای پیشاور اینها را هم می خواندم در کنار این در فضای سرگردانی خودم بودم تصمیم گرفتم حالا اینهمه در دانشگاه بودم در مدارس دوستان شیعه داشتیم اما هیچوقت از نزدیک مثلا حاضر نشدیم حرف شیعه را بشنویم که چیست.

 نگاه می کردم انگیزه برایم پیدا شده بود که پای تلویزیون می امدم نگاه می کردم که شیعه ها چطوری نماز می خوانند. این شیعه های که می گویند شرک می ورزند و اینکارها را  آنجام می دهند چطور نماز می خوانند. از حرم حضرت معصومه (س) نماز پخش می شد. یک حاج آقایی بود به اسم حاج آقای اشتهاردی. ایشان معمولا نمازش مغرب پخش می شد بیشتر من که نگاه می کردم. آن زمان که قبل از اینکه این اتفاقات برای من بیفتد در آن فضای تعصبی اهل سنت مثلا تلویزیون نماز شیعه یا اذان شیعه که پخش می کرد من شبکه را عوض می کردم می گفتم این مال ما نیست قاطی می شود. ولی الان این شرایط شکل گرفته بود. من علاقه مند بودم.

با حساسیت نگاه می کردم. بعد دعایی بعد از نماز و اذان و اینها پخش می شد همین دعای سلامتی امام زمان (عج) یک سوز خاصی داشت. آهنربا شده بود هر چه بود ناخواسته من را جذب می کرد. مثلا اللهم کن لولیک این را می خواند اصلا من یک طور یبه این وصل شده بودم. ناخواسته.

مثلا من به نیت این می نشستم برنامه را ببینم که چطور نماز می خوانند اطلاعاتی کسب کنم.حالا حتی بر حسب اینکه مچ گیری کنم مثلا اینجا کارشان خراب است اینجا اینطوری است. ولی این فضا اینطور پیش نرفت. فضا اینطور پیش رفت که این دعا کار خودش را با من کرد و وقتی این قصه تیجانی و قصه حسام عماد اینها هم که خیلی موضع گیری و اینها شد گفتم که حداقل من باید بروم تحقیق کنم اینها چه می گویند چطوری اند کتابی از اینها باشد مطالعه بکنم.

تصمیم گرفتم به شهرهای مذهبی بیایم اصلا با همین نیت اولین بار مشهد رفتم که بروم همین آقای حسام عماد فکر می کردم این آقا در شهرهای مذهبی ایران مثل مشهد و قم و اینجور جاها اینطور آدمها اینجاها هستند. مشهد رفتم  آنجا برای اولین بار حرم امام رضا (ع) از نزدیک رفتم حرم قبلا اصلا نیامده بودم. این فضای حرم و مثلا آن روحانیت و آن شکوه آن جایگاه و بارگاه آدم را جذب می کرد.

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.

InstagramTelegramBehanceEmailYoutube