بسم الله الرحمن الرحیم

به گزارش بنیاد بین المللی استبصار مصاحبه ای با خانم اتسوکو (فاطمه) هوشینو انجام شده که خدمتتان ارائه می گردد.

معرفی

اهل ژاپن هستم، یک شهر کوچک بنام «اوجیا» در استان «نیگاتا»، متولد ۱۳۵۳ هجری شمسی

اتسوکو هوشینو- بانوی مسلمان شده ژاپنیکودکی

من تا سه سالگی، چون پدرم در شهر دیگر درس میخواندند، در خانه پدربزرگم بزرگ شدم، و[آن ایام به من] خیلی خوش گذشت. ایشان داروخانه داشتند، من اونجا بازی میکردم و وقتی مشتریها می‌آمدند[برای خرید] من اونجا کار میکردم؛[مثلاً] مُهر به کیسه محصولات میزدم یا  با چایی از آنها پذیرایی می‌کردم.

وقتی سه سالم بود، پدرم برگشتند و جای زندگی‌ام عوض شد.

آرزوی ایام کودکی

من یادم هست چون اسب خیلی دوست داشتم، به مادر بزرگم می‌گفتم اسب سوار[سوارکار] بشوم.

 اولین باری که اسم ایران را شنیدید

اولین برخورد من همان اوایل سال اول و دوم مدرسه[ام] بود، که از طریق داستانهای جذاب که ایران باستان را نشان میداد و این برای من خیلی  جالب بود. بعد از آن، اسم امام خمینی(ره) را از تلوزیون شنیدم که برخورد دوم من بود.

چه تصویر و ذهنیتی براتون ایجاد شد؟

در مورد ایران یک عالمه داستان بود، که[همگی] خیلی قشنگ بودند. وقتی آن داستانها را می‌شنیدم انگار بوی عطر و عود بلند می‌شود. یعنی این حالت را حس میکردم. و وقتی برای اولین بار اسم امام خمینی(ره) و تصویرشان را دیدم، به خودم گفتم چه آدم بزرگی هستند.

نوجوانی و دانشگاه

[در دانشگاه] من روابط بین الملل خوندم در ژاپن.

قبل از اسلام

من بودایی بودم ـ البته خیلی از ژاپنی‌ها همزمان دوتا آیین دارند و خیلی هم مقید و مذهبی نیستند ـ من بودایی بودم و همزمان پیرو آیین «شینتو» بودم که مخصوص ژاپن هست.

 یک عمویی داشتم که وقتی دانشجو بودند مسیحی شدند و به امریکا رفتند ودر جایی مثل حوزه علمیه ما درس خواندند و کشیش شدند، ایشان سعی میکردند من را [هم] مسیحی کنند و به همین خاطر با فرهنگ مسیحیت، با کشیش، با انجیل و با فرهنک کلیسا آشنایی داشتم.

زبان منابع اسلامی که مطالعه می‌کردید

همان اوایل چندتا کتاب در مورد اسلام مخصوص خوانندگان عمومی را گرفتم[کتابهایی که برای عموم مردم نوشته می‌شوند]، ولی این کتابها کفایت نکرد[برای من کافی نبود به همین خاطر]در  فضای مجازی، اول بزبان ژاپنی جستجو و مطالعه میکردم، ولی [باز هم] برایم کافی نبود. بعد هم بزبان انگلیسی سایتهای اسلامی زیادی را مراجعه و مطالعه میکردم.

چگونگی آشنایی با اسلام

من از بچگی تا حادثه ۱۱ سبتامبر آشنایی خیلی کمی با اسلام داشتم، اما بعد از آن حادثه از روی کنجکاوی شروع کردم به مطالعه . [در کشور ما]رسانه‌ها اسلام را خیلی منفی نشان میدادند و مسلمانان را تروریست معرفی میکردند، اما یک روز برای من سوال شد که خود اسلام چه میگوید، و[از طرفی هم میدیدم] اسلام پیروان خیلی زیادی دارد،[به همین خاطر برای من همیشه جای این سوال بود که اگر] واقعا دین اسلام خیلی بد است[چرا] این همه آدم دوست دارن مسلمان بمانند؟! برای من سوال شد و وشروع کردم به تحقیق و متوجه شدم[اسلام] آموزه‌های خیلی خوبی دارد.

واکنش خانواده به مسلمان شدن شما

پدر و مادرم خیلی مخالفت میکردند چون در ژاپن فضای اسلام هراسی ایجاد شده بود. و یک زمانی نزدیک بود طردم کنن ولی این اتفاق نیفتاد. ولی مخالفتشان زیاد بود.

جریان آشنایی با آیین تشیع

من فقط ۱۰ ماه مسلمان شده بودم و با اهل بیت اشنا نبودم. یک سفر داشتم به کره جنوبی و آنجا یک دختر مسلمان مالزی را دیدم و با هم در مورد مسلمانان ایرانی صحبت میکردیم.

آیا این مسافرت در راستای تحقیق بیشتر بود؟

این مسافرت با خانم همسایه[ و نه به نیت تحقیق در مورد اسلام]بود و کار دیگری داشتند ولی این مسافرت در نتیجه باعث شد که من با اهل بیت(علیهم السلام) آشنا بشوم. و آن خانم شیعه را برای من بر عکس معرفی کرد. و گفت:« مواظب باشید، بعضی‌ها میگویند مسلمان هستند ولی در واقع مسلمان نیستند، مثلا کسانی که در ایران هستند، آنها در واقع مسلمان نیستند، مواظب باشید حرفشان را گوش ندهید.» من کنجکاو شدم که در ایران چه مسلمانانی هستند، [بعد  از اینکه برگشتم ژاپن، در فضای مجازی]جستجو کردم و دیدم اکثر مسلمانان در ایران شیعه هستند و به آنها محب اهل بیت(علیهم السلام) میگویند.

چند وقت بعد تصمیم به آمدن به ایران کردید

من پنج سال بعد تصمیم به آمدن به ایران گرفتم، سال ۱۳۸۹توانستم به ایران مهاجرت کنم.

 اول برای قرآن مسلمان شدم و ده ماه بعدش با اهل بیت آشنا شدم و چون میدانستم کشور ایران بهترین جا برای شیعیان هست دوست داشتم[به این کشور] مهاجرت کنم.

اولین شخصیت اسلام که شناختید

بعد از پیامبر(صلی الله علیه و آله) با امام علی(علیه السلام) از طریق دعای یستشیر آشنا شدم. به طور اتفاقی یک سایت دعای شیعه پیدا کردم با ترجمه انگلیسی، چون هنوز فارسی بلد نبودم، بعد بحال خودم[از روی حال و میل خودم] صفحه یستشیر را باز کردم فقط بخاطر اینکه کلمه یستشیر صداش برایم جالب بود و این را باز کردم و دیدم یه متن خیلی عجیب و غریبی هست و با خودم گفتم کدام انسان خداوند و جهان را اینطوری شناخت است؟!

خیلی عجیب است من همینطوری ادامه میدادم و آخر به حدیث ثقلین رسیدم و هیچ علتی نداشتم که چون و چرا بیارم، به فرمایش پیامبر(صلی الله علیه و آله) لبیک گفتم و شیعه شدم.

جزئیات بیشتری از حادثه سپتامبر و حال و هوای گمشده خودتتان

من دبنال گمشده خودم میگشتم و میدانستم که همیشه دنبال آزادی بودم.

تعریف آزادی[از دید من]: هر جایی که میخواهم بروم، بتوانم[و آزاد باشم]. ینی هر کاری که من اراده میکنم اتفاق بیفتد. این جور چیزها را من آزادی میدانستم، ولی بعدا فهمیدم که این تعریف مشکل دارد و اینطور نیست. و با همان شیوه‌ای که خودم فکر میکردم درسته جلو میرفتم.

آونجا[ژاپن] من محدودیتی نداشتم ، نهایت محدودیتی که داشتم «قانون ژاپن» و «نه گفتم پدر و مادرم» بود. بیشتر از آن محدودیتی نداشتم. به همان شیوه ای که میدانستم درست است، جلو میرفتم ولی احساس میکردم حالم خوب نمیشود و روز به روز، و سال به سال، جهان من تنگتر و محدودتر میشود و نمیدانستم مشکلم چیست؟! بعد از اینکه مسلمان شدم و درباره اسلام تحقیق کردم متوجه شدم که همان آزادی که فکر میکردم درست نبوده و همان شیوه ای که من میرفتم درست نبوده و آزادی که بدرد انسان میخوره چیز دیگری هست. و این یک آگاهی بسیار بسیار ارزشمند برای من بود و متوجه شدم در یک جمله؛ «آزادترین انسان بنده خداست

جریان بعد آمدن به ایران

خانواده من خیلی مخالفت میکردند، مثلاً رعایت حجاب و پیدا کردن غذای حلال برایم مشکل بود.

[با خودم]میگفتم که چه کار کنم!! همان روز بود که یک قرعه را باز کردم[استخاره زدم] و یک آیه را دیدم میگوید که «مگر سرزمین خداوند وسیع نبود» یعنی مهاجرت کن. همون لحظه من به خودم گفتم که باید مهاجرت کنم. و همان موقع خودم تصمیم گرفتم[برای مهاجرت]، ولی پدر و مادرم با مسلمان بودن من مخالفت میکردند تا چه برسد با مهاجرت من.

 همان مدت من تلاش میکردم که کار کنم و پول جمع کنم برای مهاجرت. من بیشتر توی مدرسه بچه های کوچک انگلیسی تدریس میکردم و بیشتر در کارخانه مواد غذایی کار میکردم    ـ چون لباس اونجا بخاطر [دلایل] بهداشتی از سر تا پا [را] می‌پوشاند و در واقع بخاطر حجاب بود.  [به این طریق]کار کردم و مقداری پول جمع کردم و همزمان، رضایت پدر و مادرم را کسب کردم و در آخر به من گفتند:«تو خیلی صبور شده‌ای دیگه برو.»

اول خیلی برای من مشخص نبود ولی میدانستم که میخواهم در کشور اسلامی و شیعی زندگی کنم. ولی فارسی بلد نبودم اما انگلیسی بلد بودم. خیلی خوشحال بودم که در این فضای شیعی آمدم و همه مسلمان هستند. مثلا وقتی من میگویم سلام همه میفهمند معنیش چیست، این خیلی لذت داشت. بخاطر حجاب من را اذیت نمیکند. غذای حلال همه جا هست این خیلی برای من ارزش داشت.

 همان سال اول خیلی خوشحال بودم که من هم میتوانم در روضه امام حسین(علیه السلام) شرکت کنم.[اما اولین بار که] رفتم روضه امام حسین(علیه السلام) خیلی ناراحت شدم. [چون] من فارسی یاد نگرفته بودم و کم بلد بودم، من متوجه نمیشدم این راویها[سخنرانان] چی میگویند و خیلی ناراحت میشدم. [یکبار در قلبم] به امام حسین(علیه السلام) گفتم:« منم شیعه شدم حتی به کشور شیعه مهاجرت کردم خیلی بهای زیادی برای دینم دادم، ولی نمیتوانم برای شما عزاداری کنم، فقط «یاحسین یاحسین» را متوجه میشوم، من این زبان را میخواهم[یاد بگیرم و] متوجه بشوم، منم میخواهم عزاداری کنم، امام حسین(علیه السلام) جان کمکم کن این زبان مادری من نیست، ولی کمکم کن که حداقل منم بتونم برای شما عزاداری کنم»

در ایران که آمدید کجا رفتید

اول چند سال ساکن تهران بودم ، ازدواج کردم و ساکن تهران شدم. همان جایی که در آن مدت در تهران بودم خیلی دوسداشتم. خانه ما بین نماز جمعه تهران و بیت رهبری بود. جمعه ها به نماز جمعه میرفتم که فضای سیاسی داشت، و ایام فاطمیه و محرم و ماه رمضان برای روضه به بیت رهبری میرفتم.

اولین حاجتتون زبان فارسی بود؛ خود زبان فارسی یا همت یادگیری آن

هر دو را خواستم چون هر دو لازم هستند، اول از محیط یاد میگرفتم بعدا میرفتم کلاس زبان فارسی [که]برای خارجیها[برگزار می‌شد]، بعد از اون خودم سعی میکردم که تقویتش کنم. مثلا من[خودم] ترجمه قرآن را گرفتم [و توانستم] روی اینترنت، فایل صوتیش هم پیدا کنم. همیشه وقتی راه میرفتم، یا ظرف میشستم، یا غذا میپختم، همان صوت را گوش میدادم و نکات ادبی و واژه‌هایی که بلد نبودم را چک می‌کردم و یاد می‌گرفتم.

چقدر طول کشید فارسی یاد بگیرید

شش ماه از محیط یاد گرفتم و همان مدتی که میرفتم کلاس ۵ یا ۶ ماه بود. که در همان مدت خواندن و نوشتن را یاد گرفتم. و خودم ادامه میدادم و دارم ادامه میدهم.

ادراک شما نسبت به اشعار روضه

همان زبانی هست که من و دیگران صحبت میکنیم ولی وقتی در این مداحی ها به کار برده میشود، انگار یکدفعه حرارت پیدا میکند، انگار که حرارت خون شیعیان است که میجوشد

اولین مشهد

من قبل از اینکه برای مهاجرت به ایران بیایم، یک مسافرت داشتم به ایران و همان موقع برای اولین بار امام رضا(علیه السلام) را در مشهد زیارت کردم. خیلی خوشحال بودم و بخاطر این خوشحالی میخواستم برای امام رضا(علیه السلام) کاری کنم[کاری کرده باشم] که ایشان خوشحال بشوند، به ذهنم آمد که من حجاب دارم ولی چادر ندارم، خارج از حرم که واجب نیست من چادر داشته باشم ولی به نیت امام رضا(علیه السلام) چادر مشکی بخرم و به نیت ایشان[همیشه] بپوشم و با همان تیپ برای زیارت اول امام رضا(علیه السلام) بروم.

هتل من طرف خیابان امام رضا(علیه السلام) بود و گنبد امام رضا(علیه السلام) قشنگ دیده میشد، از همونجا چادر خریدم[و] پوشیدم و قدم برداشتم سمت حرم، گنبد را نگاه میکردم و هر قدمی که روی زمین میگذاشتم، انگار امام رضا(علیه السلام) تشویقم میکرد؛ «آفرین دخترم آفرین. چه کار خوبی کردی» انگار با دلم صدای امام رضا(علیه السلام) را می‌شنیدم.

 من [پیش]خودم فکر [می]کردم که این چادر هدیه به امام رضا(علیه السلام) است، اما در واقع امام رضا(علیه السلام) این چادر را به من هدیه داد.

زیارت کربلا

تا حالا من ۵ بار کربلا رفتم؛ یکبار غیر اربعین و ۴ بار اربعین.

اولین کربلایی که رفتم غیر اربعین بود، با کاروان رفتم، من قبل از اینکه برسم به کربلا خیلی نگران بودم،

 من در تهران خیلی میرفتم روضه های امام حسین(علیه السلام) و [از شنیدن مصییبت‌های حضرت(ع) و اهل بیت ایشان] احساس میکردم دل من تیکه پاره میشه [و] برای من خیلی سخت بود. [با خودم می‌گفتم] اگر من برم کربلا، خود همان جایی که این اتفاق افتاد، من چی میشم من میتونم خودم را جمع کنم یا نه؟!

 من برای اولین بار رفتم بین الحرمین و پام را گذاشتم آنجا و آن دو گنبد را نگاه کردم،این احساس را در خودم دیدم که خیلی سربلندم. من به جای اینکه بخاطر غم و اندوه، پریشان بشوم، و [در نتیجه] بسختی خودمو جمع کنم، احساس کردم خیلی سربلندم و سبک. انگار که بلندترین نقطه جهان ایستاده‌ام. به خودم گفتم که چرا من اینقدر سربلند شده‌ام؟!! متوجه شدم که من[به این خاطر] اینقدر سربلندم که چنین مولایی[مثل امام حسین(علیه السلام)] را دارم. یعنی وقتی آدم چنین مولایی مثل امام حسین داشته باشه بر قله جهان ایستاده[است]. بر خلاف تصوری که داشتم خیلی حالم خوب شد.

خاطرات اربعین

 یکبار با یک کاروان رفتم[سفر عتبات و عالیات] که اولین زیارت اربعین من بود. یک نوزاد کوچکی در کاروان ما بود که خیلی آرام بود و پیش من بطور عجیبی آرام بود. به مادرش گفتم: «چقدر این بچه آرام هست [و] اصلا شما را اذیت نمیکند، خدا را شکر» این مادر به من گفت: «اتفاقا این بچه خیلی اذیت می‌کند، ولی از وقتی وارد مرز عراق شدیم این بچه اینطوری ساکت شده ولی من فکر کنم وقتی بیریم ایران دوباره شروع میشه»

و از همان لحظه ای که وارد مرز ایران شدیم داد و بیداد و گریه واقعا شروع شد،  و همانطور که مادرش گفته بود، امام حسین(علیه السلام) او را نگه‌داشته بود.

یکبار همان مسافرت بود که یک پیرزن[همراه ما بود] که با عصا آمده بود و مقدار زیادی مسکن [همراه خودش]داشت حتی آمپول مسکن هم داشت و کاملا مجهز آمده بود. من نگاهش میکردم[و با خودم می‌گفتم] که چقدر از این[داروها] داره ولی[چرا] استفاده نمیکنه؟! بهش گفتم: «چی شد[مثل اینکه] اصلاً لازم نداری به اینهمه قرصها ؟» [گفت:]  من با عصا راه میروم ولی اینجا به این قرصها نیاز ندارم. و این خاطرات خیلی شیرینی هست.

چرا اسم فاطمه را اننتخاب کردید

 وقتی تازه مسلمان شده بودم، هنوز [یک] اسم اسلامی برای خودم انتخاب نکرده بودم، و خیلی با مخالفت پدر و مادرم و دوستانم مواجه میشدم و[این] برای من تلخ بود، [و با وجود اینکه] من در شهر خودم بودم، در خانه خودم بودم، در خانه پدرم بودم، اما انگار یکدفعه تنها شدم و یتیم شدم و این برای یه دختر خیلی سخت بود. با خودم در خلوت خودم گفتم از این به بعد من تنها نیستم و پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) پدر معنوی من هست، پس نام دختر ایشان را انتخاب می‌کنم، تا ایشان برای من پدری کنند و من برای ایشان دختری کنم. تا اینکه[بعدها که به] ایران آمدم، این حدیث را شنیدم که «أنا و علی أبوا هذه الامه».

شغل اکنون

من طلبه هستم در شهر قم، سطح دو، و در کنار آن کارهای تبلیغی انجام میدهم. کلاسهای زبان عربی را [هم] گذرانده‌ام.

آیا بخاطر دیدن رفتارهای منفی شیعیان پشیمان نشدید

نه خدا میداند که من یک لحظه هم پشیمان نشدم، و یکبار هم به خودم نگفتم که [ای]کاش نمی‌آمدم ایران، یا اینکه این کار را نکرده بودم.

قرآن و اهل بیت(علیهم السلام) برای من حجت بودند و هستند. برای من این[دو] کافی بود و من نمی‌گویم از دست شیعیان یک کار[خلاف] هم ندیده‌ام که اگر نمی‌بود خیلی بهتر بود، اصلا اهل بیت(علیه السلام) به تنهایی برای من حجت هستند و این دوتا چیز با هم قاطی نمی‌شوند.

 شما کدوم روضه را دوست دارید

[روضه] حضرت زینب(سلام الله علیها).

همان خدمتی که ایشان برای این مسیر به جا آورده[اند] واقعا گفتنی نیست. همه ما عزادارنِ امام حسین(علیه السلام) مدیون حضرت زینب(سلام الله علیها) هستیم. اگر خدمت ایشان نبود ما نمیتوانستیم عزدار امام حسین(لیه السلام) باشیم.

و من تصور میکنم که تا ظهور امام زمان(عج الله تعالی فرجه الشریف) ما در کاروان اسرای کربلا هستیم؛ «کل یوم عاشورا کل ارض کربلا». در واقع پای من در جای پای اسرای کربلا هست که رهبر این کاروان حضرت زینب(سلام الله علیها) هستند. وقتی من به عزت اسرای کربلا و عزت حضرت زینب(سلام الله علیها) فکر میکنم، خیلی انرژی میگیرم که در این مسیر قدم بگذارم و جلو برم، هر چیزی که در این آخر زمان اتفاق بیفته، و این برای همه انسانها مهمه.

یک جمله نسبت به امام حسین(ع) به زبان ژاپنی

معنا: ای امام حسین(علیه السلام) خون شما خون ماست

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.

InstagramTelegramBehanceEmailYoutube