داستان شفای سعید چندانی جوان اهل سنت و شیعه شدن خانواده اش و نهایتا شهادت…
الناره الله وردی خانم مستبصر آذربایجانی: در مورد عقیده خودشان تحقیق کنند تا حق را دریافت کنند
به گزارش بنیاد بین المللی استبصار، من الناره الله وردی هستم از جمهوری آذربایجان، تقریبا شش سال است که در ایران ساکن هستم و در مدرسه بنت الهدی رشته علوم قرآن و حدیث تحصیل میکنم.
چند سال از گرایش شما به تشیع میگذرد؟
شش سال، یعنی از همان اول که شیعه شدم به ایران آمدم.
علت آمدنتان به ایران
چون وهابی بودم و در مورد عقاید شیعه چیزی نمیدانستم. تصمیم گرفتم بیایم ایران تا عقاید شیعه را کاملا یاد بگیرم تا در آینده اگر کسی از من سوال بپرسد بتوانم به او جواب بدهم و بگویم چون به این دلایل شیعه بر حق است، من شیعه شدم.
مذهب خانواده پدریتان
خانواده من مسلمان هستند، و دوازده معصوم را قبول دارند ولی دارای اعتقاد قوی نیستند. اکثریت مردم کشور ما همین طور هستند. چون آذربایجان هفتاد سال مستعمره شوروی بوده است و در آن دوره نماز خواندن، قرآن خواندن [ و مانند این اعمال ] ممنوع بود و[ هر کس را که مقید به این اعمال میدیدند] به زندان میانداختند و خیلی مخفیانه مردم نماز میخواندند و به این طریق باورهای مردم را از بین بردند. و[مردم آذربایجان] به تازگی شروع میکنند که چیزهایی از اسلام یاد بگیرند.
آیا مردم آذربایجان در امر تمسک به اعتقاد اسلامی و تشیع مصمّمانه قدم برمیدارند؟
نه بصورت فعال و نه بصورت ضعیف، بلکه متوسط
اعتقادات شیعه بین مردم آذربایجان چقدر رواج دارد؟
به نظر من بهتر خواهد شد، زیرا یک سری از مراسمات را که ما قبلا نداشتیم [ولی] الان احیا شده است؛ مانند مراسم عاشورا و شبهای قدر و امروز کم کم پیشرفت کرده است و انشاءالله بیشتر میشود.
بهترین شیوه جذب مردم آذربایجان به تشیع
فقط تبلیغ، آن هم با اخلاق خوب. مثلا در مورد احکام مانند وضو و غسل یا اینکه چه گوشتهایی را میشود خورد. چون مردم اطلاعاتی ندارند.
[البته] مردم ما شاید نماز نخوانند و در مورد اسلام و احکام زیاد اطلاعاتی نداشته باشند، اما یک چیزی که در طول هفتاد سال نتوانستند از بین ببرند، همان عزاداری امام حسین(ع) است که [مردم ما] همیشه زنده نگه داشتهاند.شیوه تبلیغات سلفی ها در کشور آذربایجان
در آذربایجان، سلفی ها در [مدت] زمان کوتاهی توانستند تبلیغات خوبی انجام دهند و مردم را به خودشان جذب کنند. یکی از افرادی که به آن ها جذب شد خودم من بودم که به خاطر اخلاق و تبلیغاتشان جذب شدم.
مثلا اوایلی که با عقاید سلفی آشنا شدیم، اصلا به ما نمیگفتند که شیعه رافضی است یا اینکه راهشان حق نیست و در مورد شیعه اصلا حرف نمیزدند، بلکه در مورد توحید، پیامبر(ص) و صحابه و… میگفتند و بعد که جذب شدیم، شروع میکردند در مورد شیعه چیزهایی به ما یاد میدادند.
مثلا چندتا اساتید از شهر مدینه داشتیم که آنجا درس خوانده بودند و به آذربایجان برگشته بودند. در منزل خودشان جلسه میگذاشتند و ما را دعوت میکردند. [آن ها شیوههای]تبلیغی خوبی داشتند و چند سال که من وهابی بودم یک اخلاق بد از آن ها مشاهده نکردم. تا زمانی که جنگ سوریه آغاز شد و واقعیت را در آنجا میدیدم مانند قتل عامهایی که انجام میشد.
یکی از علتهایی که موجب میشد مردم به سمت سلفی ها گرایش پیدا کنند ـ همانطور که گفتم ـ هفتاد سالی بود که آذربایجان مستعمره شوروی بود و در نتیجه مردم اطلاعات دینی نداشتند و هر چیزی که میشنیدند سریع باور میکردند. من خودم خانوادهام شیعه هستند، ولی در مورد اسلام، دین، نماز، حجاب، احکام، وضو وغسل اطلاعات کمی داشتم و اولین باری که به من گفتند چنین چیزهایی [هم]هست [سریع] باور کردم [ و پذیرفتم].
جریان تصمیم شما برای رفتن به سوریه
زمانی که جنگ سوریه تازه شروع شده بود، به ما میگفتند مسلمآن ها در آنجا در اذیت هستند و آن ها را میکشند و به آن ها تجاوز میکنند، و تاکید میکردند که خانمهایی که مجرد هستند باید با یک مسلمان ازدواج کنند و به آنجا هجرت کنند و آنجا زندگی کنند و از حق مسلمانان دفاع کنند. و این را به گونه ای تبلیغ میکردند که ما آن را وظیفه خودمان میدانستیم و من هم میخواستم بروم ولی خانواده مانع من میشدند.
خانواده از ارتباط شما با سلفی ها مطّلع بودند؟
آن ها تا یک حدّی میدانستند، چون من تازه شروع به خواندن نماز کردم و حجاب پوشیدم[تا این حد مطلع بودند] ولی متوجه نمیشدند که من به چه راهی رفتهام. بعدها که کم کم با دوستانم آشنا شدند، فهمیدند که من با سلفی ها دوست هستم و [با آن ها] رفت و آمد دارم و سلفی هستم.
علت قطع ارتباط شما با سلفی ها
جنگ سوریه خیلی تاثیر داشت که من هدایت بشوم. برخی از جنایتها را که در سوریه انجام میدادند من دیدم که آنجا چکار میکنند و دلم برای مردم به درد میآمد؛ دیدم بچهها را میکشند و خانمها را اذیت میکنند و میگفتند خانمهای شیعه برای ما حلال هستند. و دلم به من میگفت این چیزها درست نیست و حق نیست.
[ولی] اساتید سلفی که با ما ارتباط داشتند [این فجایع را به هر نحو شده] توجیه میکردند.و ما دوستان هم سن و سالی داشتیم که همگی ازدواج کردند و به سوریه رفتند و شنیدم که همسرانشان کشته شدند و چندین بار ازدواج کردند و دیگه از آن ها خبر ندارم و کلا با آن ها قطع رابطه کردم.
چرا گرایش بسمت تشیع نه مذهب دیگر
چون من اطلاعاتی نداشتم، بخاطر خودم فقط یک راه میخواستم. و آن موقع که از سلفی ها جدا شدم جانم در خطر بود و میگفتند این خانم مرتد شده و ای کاش دولت اسلامی بود و ما او را میکشتیم، چون مرتد شده است.
بعداً از دوستان و آشنایانمان شنیدم که در ایران مدرسه هست و میتوانید آنجا درس بخوانید و[آنجا بود که با خودم] گفتم که یک راهی که برای من هست این است که به ایران بیایم.
چه کسانی پیشنهاد ایران را به شما دادند؟
من از قبل دوستانی داشتم که در ایران درس میخواندند و همیشه میگفتند که تو راهت درست نیست و میخواستند که من هدایت بشوم. حتی سعی میکردند که من را که سلفی بودم به کربلا ببرند تا امام حسین(ع) را زیارت بکنم ولی من به حرف آن ها گوش نمیدادم و بعدا که آن چیزها را دیدم، کم کم به سمت آن ها آمدم و به من گفتند شما میتوانی به ایران بروی و آنجا هم درس بخوانی و هم در مورد تشیع اطلاعات زیادی بدست بیاوری. به خاطر همین من هم تصمیم گرفتم که [به ایران]بیایم.
موضع خانواده نسبت به سفر شما به ایران
خانواده مخالف بودند به خاطر اینکه یک کشور دیگر است و با اینکه ایران و آذربایجان همسایه هستند [ولی] خانواده من با ایران آشنایی نداشتند و زبانشان را نمیدانستند ولی در هر صورت آن ها را راضی کردم.
آیا خانواده شما تشیع و ایران را بهتر از تفکرسلفی می دانستند؟
خیر، نزد آن ها هیچ فرقی نمیکرد، ولی برای خودم خیلی سخت بود که تا اینجا بیاییم و از دوستانم جدا بشوم. روزهای سختی داشتم و میگفتم خدا یک وقت من پشیمان نشوم از آمدنم به ایران. [چون] از خانواده دور هستم و هیچکس را [در ایران] ندارم و زبان[فارسی] نمیدانم. ولی کم کم که با تشیع آشنا شدم و شروع به درس خواندن کردم، دیدم راهم درست است.
برای شناخت تشیع چه لزومی به هجرت به ایران بود؟
من خودم گفتم که من باید کاملا شیعه بشوم، تا حدی که اگر کسی سوالی از من بپرسد بتوانم جواب بدهم و بگویم شیعه به این خاطر حق است و بهمین خاطر من شیعه شدم.
آیا مدت طولانی روی شیعه شدن و ایران آمدن فکر کردید؟
خیر، در طول یکماه طول کشید
چقدر به اهدافی که در ذهن داشتید، در ایران دست یافتهاید؟
من فکر میکنم که خدا خواسته است که من در ایران بمانم و ماندگار بشوم، چون اگر برمیگشتم شاید با وهابی ها باز دوست میشدم. آن اوایلی که به ایران آمده بودم هدفم این بود که تشیع را کاملا یاد بگیرم و فکر میکنم خدا به خاطر همین من را اینجا ماندگار کرده است. و هرچند به آن هدف ها کاملا نرسیدهام اما در مسیر هستم.
علت ماندگاری شما در ایران
همسرم
علت ازدواج در ایران
اوایل من اصلا چنین تصمیمی نداشتم [ که در ایران ازدواج کنم]، و قصدم این بود که اینجا درسم را کاملا بخوانم و برگردم اذربایجان و نوجوآن هایی که مانند من مسیرشان اشتباه است[ را هدایت کنم و] این عقاید را [به آن ها]یاد بدهم، ولی بعداً که با همسرم آشنا شدیم، تصمیم ازدواج گرفتیم و خواست خدا بود.
نحوه آشنایی
همسر من طلبه نجف بودند و من هم طلبه قم بودم. چون روحانی هستند،دیدم اگر با ایشان ازدواج کنم عقایدم بیشتر محکم میشود و از ایشان هم در این مسیر بیشتر میتوانم استفاده کنم.
ویژگی های سلفی ها
سلفی ها در عقاید خودشان خیلی محکم هستند، مثلا نماز باید سر وقت باشد و امکان نداشت که روز جمعه یکی از آن ها کار کند بلکه روز جمعه [کارهایشان را] تعطیل میکردند و به نماز جمعه میرفتند. یا مثلا اگر شیعهای کتابهای اهل سنت را جلوی آن ها میگذاشت و میگفت اینجا بر خلاف گفتههای شما وجود دارد، توجیه میکردند و توجیههای خوبی هم داشتند و مخاطب را به شک میانداختند.
با قرآن آشنایی خیلی خوبی داشتند و سریع از حفظ، به آیات و سورهها استناد میکردند.
آیا در عقایدی که سلفی ها به شما تلقین میکردند گاهی شک هم میکردید؟
من هفت سال وهابی بودم ولی یکبار هم نشد که در عقاید آن ها شک کنم، جوری به آن ها ایمان آورده بودم که اصلا شک و شبههای نداشتم و اصلا خودم [هم] در فضای مجازی و جاهایی که میتوانستم تبلیغ میکردم. به ما یاد داده بودند که تبلیغ اولین کار و وظیفه ما بود. و حرفهای آن ها را بدون چون و چرا قبول میکردم.
جریان استبصار
من یک خوابی دیدم که موجب شد شیعه بشوم. در خواب امام حسین(ع) را دیدم.
مدتی که سلفی بودم یک دوست داشتم که همیشه میگفت که من دلم برای تو میسوزد، که یک دختر در این سنی، وهابی شدهای. و [او] خبر داشت که من میخواهم به سوریه بروم و خیلی به من میگفت که راهت اشتباه است و ای کاش هدایت میشدی و اگر قبول کنی ما تو را به کربلا بفرستیم تا امام حسین(ع) را زیارت کنی.[در مقابل] من خیلی تند جواب دادم که من امکان ندارد به آنجا بروم، چون آنجا خانه شرک است و مردم آنجا شرک میکنند و ضریح را میبوسند. همان شب در خواب دیدم که ما داریم جمیعا به زیارت امام رضا(ع) میرویم و امام(ع) نشسته است و من امام رضا(ع) را بغل میکنم ـ من خودم سیدم و باقری هستم ـ یک خانمی آنجا نشسته بود و گفت آن[امام رضا(ع)] نامحرم هست و [ایشان را]بغل نکن. گفتم:« نه این به من محرم است». از آنجا راه افتادیم رفتیم کربلا. [وقتی به کربلا رسیدیم] ضریح امام حسین (ع)را که دیدم گفتم:« امام حسین (ع)کجاست»، گفتند که امام حسین(ع) با تو قهر است. بیدار شدم خیلی با ناراحتی گفتم چرا امام حسین(ع) از من ناراحت است، مگر من چه کار کردم.
بعدها روی این جنگ سوریه و حرف مردم که فکر میکردم، تصمیم گرفتم کربلا بروم. آمدم به دوستم گفتم، و آمدم کربلا و آنجا توبه کردم و شیعه شدم و اولین نماز شیعه را انجا خواندم.
اول که شیعه شدم گفتم که دلیل عقلی نداشتم و با احساسات خودم شیعه شدم.
رفتار خانواده بعد از تشیع
خانواده من چنین عقیدهای دارند که هر کسی [آزاد است و هر کجا که] دوست دارد [میتواند]همان جا باشد. در آذربایجان من سراغ دارم که خانوادههای متدینی هستند که[اگر فرزندان خلافی مرتکب شوند] با آن ها دعوا میکنند و یا از خانه بیرون میکنندف ولی خانواده من با من خیلی خوب هستند، با همسرم هم خوب هستند.
با همسرتان کجا آشنا شدید؟
همینجا قم. من یک دوست آذری داشتم که همسرشان هم آذری بود، و همسر ایشان با همسر من در اربعین آشنا شده بودند و از طریق واتساپ با هم ارتباط داشتند. اوایل راضی نبودم چون میگفتم اگر با یک ایرانی ازدواج کنم باید ایران بمانم، بعدا آشنا شدیم و که دیدم اخلاقمان به هم میخورد و اخلاقشان خوب است و با هم ازدواج کردیم.
توصیه پایانی جهت تبلیغ بین شیعیان آذربایجان
مردم آذربایجان بگونه ای هستند که اگر با اخلاق خوب و زبان درست برخورد شود، آن ها خودشان به راه درست میروند. و مردم ما تشنه اسلام هستند. مثلا اگر یکی شراب می خورد نگوییم که این دیگر درست نمیشود. یا اگر
این خانم حجاب ندارد دیگر هدایت شدنش امکان ندارد. خانمها[یی هستند] که حجاب نداشتند [ولی] الان حجاب دارند، نماز میخوانند وراهشان درست شده است. یا مثلا مردم ما نمیدانند که گوشت خوک حرام است یا شاید میدانند که حرام است ولی میخورند، [با آن ها] باید با زبان خوب صحبت کرد، چون اگر تند صحبت کنیم نتیجه نمیگیریم.
آنجا رسانه هایی دارید که تبلیغ تشیع کنند؟ سلفی ها موفق ترند یا شیعیان
سلفی ها آنجا موفقترند. و از طرفی سلفی ها با پول هم مردم را جذب میکنند و به کسانی که سوریه میرفتند خیلی پول میدادند.
توصیهای به جوانان آذربایجان بزبان ترکی
من در آذربایجان ۶ یا ۷ سال[عقاید وهابی داشتم]، و به عنوان یک خانم[که سابقاً] وهابی[بودم] به همه خانوادهها توصیه میکنم، در مورد عقیده خودشان تحقیق کنند تا حق را دریافت کنند و بعد از آن ایمان بیاورند. من ۶یا ۷ سال در مورد وهابیت هیچ تحقیقی نکرده بودم، ولی ایمان آورده بودم، [ولی کارم] اشتباه بود. و الحمد لله الان در مسیر حق قرار گرفتهام و به مکتب تشیع ایمان آوردم و خیلی خوشحال هستم. اما دوستان زیادی دارم که متاسفانه ایمان نیاوردند و به سوریه رفتند و در مقابل شیعه جنگ کرده و به جهنم واصل شدند. و به همین دلیل میگویم که قبل از اینکه در این مسیر قرار بگیرند تحقیق کنند و بدون تحقیق و کنکاش به آن ها ایمان نیاورند. و به حرف هر کسی ایمان نیاورند و بدانند که عمر کوتاه است و اگر در مسیر وهابیت بمیرند قطعا دشمن امام علی(علیه السلام) خواهند بود و طبق فرمایش پیغمبر(صلی الله علیه و آله) جزو جهنمیان خواهند بود. چرا که پیغمبر(صلّی الله علیه و آله) فرمود دشمن علی(علیه السلام) دشمن من است و دشمن من دشمن خداست و کسی که در مقابل خدا قرار بگیرد عاقبتی جز جهنم نخواهد داشت. پس بنابر این توصیه من این است که در عقاید خود خیلی حساس باشند و تحقیق جدّی انجام دهند.
مختصری درباره جایگاه اهل بیت(ع) بین مردم آذربایجان
اهل بیت(ع) در کشور آذربایجان جایگاه خوبی دارند و فقط یک نفر را میخواهند که به آن ها بگوید چه کار بکنند، معروف است که مردم آذربایجان چقدر قلباً عاشق اهل بیت(ع) هستند. یا وقتی به زیارت امام رضا(ع) می آمدند معروف بود که کاروان آذربایجان آمده است. یا در اربعین پرچم های ما از اول هم در پیاه روی بوده است.
آداب سلفی ها در شب قدر
ده روز آخر رمضان را کلاً شب قدر میگرفتیم و برنامه شهادت حضرت علی(ع) را نداشتیم و فقط تا نماز فجر عبادت میکردیم. و بعد از اینکه شیعه شدم من فهمیدم که حضرت علی(ع) در مسجد و با شمشیر به شهادت رسیدند. و هیچ اطلاعاتی به ما نمیدادند و فقط میدانستیم که امام علی(ع) جزو چهار خلیفه است که مانند خلیفه های دیگر که شهید کردند(عمر و عثمان)، امام علی(ع) هم را هم شهید کردند.