به گزارش بنیاد بین المللی استبصار چگونه عبدالله زاهدی به مذهب حقه شیعه مشرف شد؟

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم/ بسم الله الرحمن الرحیم/ یا ایها الذین آمنوا اتقوا الله و ابتغوا الیه الوسیله و جاهدوا فی سبیله لعلکم تفلحون/ صدق الله العلی العظیمعبد الله زاهدی - استبصار - رهییافته

معرفی

خدا را شاکرم که توفیق شد خدمت عزیزان برسم. بنده عبدالله زاهدی هستم، اهل استان سیستان و بلوچستان، شهرستان نیک شهر، روستای کوچین.

چگونگی تشرف عبدالله زاهدی به مذهب تشیع

توفیق شد که در سال ۱۳۸۹ جرقه هدایت من با مشرف شدن برادر عزیزم آقای محمد شریف زاهدی شکل گرفت. و بعد از هدایت ایشان در سال ۱۳۹۰[این امر باعث شد] بنده درباره حقانیت مذهب شیعه که برگرفته از مکتب امیرالمومنین علی(ع) است تحقیق و مطالعه کنم.

اولین منبعی که برای اثبات حقانیت تشیع به آن مراجعه کردید

بنده در یک خانواده سنی مذهب (پیرو مذهب ابوحنیفه) متولد شدم [و] بر این مذهب ماندگار بودم. [ولی] از سال ۱۳۹۰ تحقیق خودم را شروع کردم [و] اولین کتابی که سراغش رفتنم برای [اثبات]حقانیت مذهب شیعه، کتاب صحیح بخاری است که بالاترین و صحیح ترین کتاب، در منابع اهل سنت ،بعد از قران کریم است. در این کتاب احادیث بسیار زیادی وجود دارد که باعث شد بنده بیشتر به مطالعه و تحقیق روی بیاورم.

اولین تشرف عبدالله زاهدی به حرم‌های  اهل بیت(ع)

بعد از سال ۱۳۹۰ تا سال ۱۳۹۲ بصورت تقیه‌ای شیعه شدم ـ [یا] بنوعی بگم هدایت شدم ـ لذا همانطور که در بین سال ۹۰ تا ۹۲ تحقیق میکردم در کنارش عقاید شیعه [را] در وجودم احساس می‌کردم. بعد از اینکه به نتیجه قطعی رسیدم و فهمیدم مذهب شیعه بر حق است، برای [اینکه]اطمینان[بیشتری برایم حاصل شود] و [برای]اینکه یک معجزه‌ای به من نشان داده بشود که مذهب شیعه حق است، تصمیم جدی گرفتم که یک سفر زیارتی داشته باشم به حرم حضرت معصومه سلام الله علیها در شهر مقدس.  اواسط سال ۹۲ بود که من به حرم حضرت معصومه سلام الله علیها مشرف شدم. در حرم یک اتفاق بسیار عجیبی افتاد که باعث شد که من بعد از آن [اتفاق] بصورت علنی مشرف شدن خودم را به مذهب شیعه اعلام کنم.

آن اتفاق عجیب این بود که وقتی نماز ظهر و عصر را در حرم حضرت معصومه سلام الله علیها ادا کردم، بعد از نماز [در یک]گوشه [کنار]یکی از ستون های حرم نشستم[در همین حال]  دیدم دوتا بچه دبیرستانی مشغول مطالعه هستند و درس میخواند، لذا من نزدیک این دوتا برادر رفتم و از آنجایی که کتاب ریاضی را  خیلی وارد بودم به آن دوتا [دانش آموز] دبیرستانی درس میدادم و خیلی هم تعجب کردند و گفتن شما حتما معلم هستید. گفتم من هم مثل شما دبیرستانی هستم[چون من هم آن زمان] سال سوم دبیرستان بودم. لذا بعد از اینکه درس تمام شد، بلند شدم [و] دو رکعت نماز حاجت خواندم. گفتم: «خدایا اگر واقعا شیعه بر حق است و این راهی که میخواهم پیش بگیرم بر حق است، یک معجزه‌ای [یا] نشانه‌ای به من [نشان]داده بشود تا قلب و ایمانم برای پذیرفتن مکتب اهل بیت محکمتر بشود. [در واقع آن روز جهارمین روزی بود که در قم مانده بودم و] اواخر سفرم بود.[در این ۴ روز] جایی هم نداشتم و شبها میرفتم بیرون حرم یا [داخل] صحن‌های حرم می‌خوابیدم، صبح[ها] که بیدار می‌شدم کل بدنم گرد و خاکی می‌شد چون معمولا قم بعضی وقتها گرد و خاک زیاد می‌شه. بعد از آن دو رکعت نماز، این دوتا درخواست[را] از خدا کردم؛

[ اولاً خدایا!]یکجوری به من نشان بده که مذهب شیعه حق هست [تا] این چیزی که در ذهن وجودم هست محکمتر بشود.

[ثانیاً خدایا!] من در این شهر غریب، کسی [را] ندارم، [و] هزینه سفرم [هم] تمام شده، چکار کنم!!

لذا حضرت معصومه سلام الله علیها را واسطه قرار دادم . بعد از اینکه نماز تمام شد، دوباره رفتم همان جایی که [به] بچه‌ها درس داده بودم و نشستم و با خودم فکر میکردم و درگیر بودم [ناگهان] یک پیرزنی وارد حرم شد و وقتی که چشمهای بنده به آن پیرزن افتاد، قبل از اینکه اون پیرزن به نزدیک من برسه، به من الهام شد [و] گویا حضرت معصومهسلام الله علیها عنایت کرد[ند] که این زنی که می‌آید طرف شما، حامل یک پیام است [و] آن پیام فقط برای شماست.  آن زن مستقیم آمد کنار من، وقتی به من رسید یک پاکتی کنار من گذاشت و گفت:« پسرم این برای شماست». خیلی تعجب کردم که جریانش چیست؟! بعد از این اتفاق اون زن از کنارم رد شد[و رفت]. من داخل پاکت را نگاه کردم، دیدم مبلغ ۳۰۰ هزار تومن داخل پاکت هست. خودم تعجب کردم [و با خودم گفتم] خدایا هزینه سفرم به حرمت حضرت معصومه سلام الله علیها  انجام شد[مهیا شد]. خیلی خوشحال شدم که این دعای من به حرمت حضرت معصومه سلام الله علیها قبول [شد] و به هزینه سفرم رسیدم.

قسمت دوم دعایم این بود که برای پذیرفتن مکتب اهل بیت(ع) یک معجزه‌ای به من نشان بدید که من بتوانم بصورت علنی شیعه بودن مذهبم را اعلان کنم. و این اتفاق اینجا افتاد؛ بعد از نماز مغرب و عشا دوباره دیقاً همانجایی که دو رکعت نماز حاجت خوانده[بودم رفتم و] آنجا نشستم. دوباره دیدم از طرف دیگری دوباره یک زن وارد حرم [شد] خدا را شاهد میگیرم، دوباره همان اتفاق افتاد، [باز هم]الهام شد به بنده که این زن حامل یک پیامی برای شماست.  وقتی این زن نزدیکم رسید گفت:«پسرم سلام» گفتم:« مادر جان سلام»گفت:« میدونی اون پاکت چی بود؟» گفتم:« داخلش پول بود» گفت:« درسته ولی این پیام که من الان میدم، یک پیام دیگه هست، مخصوصا از طرف حضرت معصومه سلام الله علیها و برای شماست» گفتم:« مادرجان پیامتان چیه؟»گفت:« به من گفته برو به فلانی سلام مرا برسان و بگو که راهی که میخای در پیش بگیری راه حق است،  و راه نورانیت است و راه کشتی نجات است و این راه را ادامه بده» و این اتفاق باعث شد کن من مکتب اهل بیت(ع) را بپذیرم.

و خیلی هم خوشحال شدم که همان مرحله اول [که] وارد حرم حضرت معصومه سلام الله علیها [شدم] به جواب خودم رسیدم. بعد از همانجا زنگ زدم به خانواده‌ام و شیعه شدنم را علنا اعلام کردم.

برخورد اطرافیان عبدالله زاهدی بعد از شیعه شدن

بعد از اینکه برگشتم سیستان و بلوچستان، با کشمکش‌ها و اعتراض‌های خانواده و اقوامم و بخصوص عموی خودم که پدر خانم بنده بودن مواجه شدم. و خانمم تا یک هفته به خانه پدرش رفت و خانه‌ام نیامد. و من صبر کردم و هیچی نگفتم. [البته خانمم] بعد از یک هفته خودش برگشت و گفت:« حالا که شما مشرّف شدی و هدایت شدی من را ترک نکن». گفتم:« من اصلا بر این باور نیستم که شما را ترک کنم». و بعد از آن علناً در منطقه سیستان و بلوچستان بخصوص در شهرستان نیکشهر  و روستای کوچین [مشرف شدن به تشیع را اعلام می‌کردم] .

آن مشکلات و اتفاقاتی که بعد از علنی [شدن تشیع] من افتاد،  بجز آن مشکل خانوادگی، این بود که خیلی از مولوی‌هایی که با من در ارتباط بودند، با من قطع ارتباط کردند. حتی باجناقم یکبار آمد خانه من، و گفت:« آقا عبدالله! شما خیلی اشتباه کردی، رفتی شیعه شدی، چون شیعه اینجوری هستن و فلان و بهمان». ولی من گفتم:« من خودم، [به] نتیجه قطعی رسیدم و یقینم بر این است که انشاءالله این راهی که در پیش گرفتم حتما به مکتب اهل بیت(ع) وصل میشیم». این اتفاقات برای من افتاد ولی من صبر  وتحمل خودم را زیاد کردم و [با خودم] گفتم همانطور که خداوند و حضرت معصومه سلام الله علیها من را هدایت کردند، قطعا در این راه [نیز]من را حفظ خواهند کرد.

فعالیتهای عبدالله زاهدی در منطقه

بعد از آن در منطقه فعالیت‌هایی داشتم، فعالیت‌های فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی.

فعالیتهای فرهنگی در منطقه مربوط به ایام خاصی بود که در مذهب شیعه هست،[مثل] ایام محرم، اربعین، ماه مبارک رمضان، ایام غدیر. اون برنامه های فرهنگی خودم را در منطقه انجام میدم و الحمدلله موفق هستم.

یکی از فعالیتهای اقتصادی که بعد از شیعه شدن انجام دادم این بود که  برای سه [نفر] از خواهران روستای خودم، یک کارگاه خیاطی زدم و آن خواهران مشغول فعالیت هستن و یکی از آن خواهران هم تا الان نزدیک به یک سال هست که به مذهب اهل بیت(ع) مشرف شده است.

احساس عبدالله زاهدی بعد از تشرّف

بیشتر بعد از اینکه مشرف شدم یک حس سبکی بهم دست داد، احساس کردم که من واقعا در بهشت هستم. و اون تفکر و اون رفتار که در مذهب اهل سنت داشتم کلا تغییر کرده بود. همین الان هم به نوعی مجذوب هستم یعنی جذب میشم و خیلیها به من جذب می‌شوند و به محض اینکه من را ببینند خودشون به من جذب می‌شوند.

توصیه شما به کسانی که می‌خواهند به مذهب شیعه مشرف شوند

برای آن عزیزانی که میخواهند [به مذهب تشیع] مشرف بشوند، توصیه من این است [که] با تحقیق خودشان به مکتب اهل بیت(ع) وارد بشوند ، و کتابهای  معتبر اهل سنت را مطالعه کنند، قطعا به نتیجه میرسند. و اینکه از نزدیک مذهب شیعه را بررسی کنند، زیرا همین باعث می‌شود بهتر به نتیجه برسند.

توصیه عبدالله زاهدی به اهل سنت که دید تعصبی به تشیع دارند

اما توصیه من برای آن دسته از عزیزانی که در مکتب اهل سنت تفکراتشان نسبت به شیعه خیلی وحشت ناک است،[این استکه] بیایند و آن مطالعه‌ای که میکنند را پیاده کنند؛ یعنی همانطور که میگن مثلا مذهب شیعه بر این اساس و بر این اساس حق است، بیایند آن عقاید خودشان را پیاده بکنند،[در نتیجه] به مکتب اهل بیت(ع) بهتر هدایت می‌شوند.

اولین زیارت امام رضا علیه السلام

بعد از مشرف شدن من به مکتب اهل بیت(ع) علت من برای مشرف شدن به حرم حضرت رضا علیه السلام این بود که هم می‌خواستم زیارت بروم، و هم اینکه مشکلی داشتم که میخواستم به نیت و حرمت امام رضا علیه السلام، برطرف بشود.

در خانواده خودم یک دختری دارم به نام نجمه ـ نجمه [نام]مادر امام رضا علیه السلام هم هست، و من به این نیت نام  دخترم را گذاشتم نجمه ـ نجمه تقریبا دو هفته پشت سر هم مریض بود، کلاً در بیمارستان رسول الله نیک شهر بستری شد. لذا دکترها می‌گفتند چربی کبد دارد [و] کبدش رشد نکرده، خیلی وضعش وخیم است و امکان دارد [از دنیا برود]، لذا خیلی ناراحت شدم. [با خودم] گفتم من بالاخره شیعه شدم و از ائمه(ع) معجزه دیدم و میخواهم برای اولین بار دخترم را از بیمارستان ترخیص کنم، به این امید[این] که به حرم امام رضا علیه السلام [و] مشهد ببرم. این تصمیم من اتفاق افتاد. اولین بار با بردن دخترم نجمه وارد حرم امام رضا علیه السلام شدم. گفتم:« یا امام رضا علیه السلام همانطور که ما شنیدیم و دیدم که خیلی‌ها اینجا حاجت گرفته‌اند، ای امام رضا علیه السلام میخواهم این حاجت مرا [هم] برآورده کنید و دخترم را شفا بدید، شفای دخترم را از شما میخواهم». دخترم را بردم وارد حرم کردم، حتی نزدیک ضریح امام رضا علیه السلام بردم، و خواستم که شفا پیدا کند.

[دخترم]در طول این دو هفته اصلاً غذا نمیخورد، بعد از اینکه از حرم خارج شدم ـ در واقع دو روز مانده بودم در حرم ـ روز سوم دیدم که خود به خود دخترم برای خوردن غذا عجله میکند، [همانجا] احساس کردم امام رضا علیه السلام دخترم را شفا داده است. و این معجزه ای بود که از خود امام رضا علیه السلام گرفتم و بعد از آن دخترم هنوز که هنوزه هیچ مریضی نگرفته است، و حتی [او را]دکتر هم نبرده‌ام و شاگرد اول مدرسه هم هست.

دعای پایانی

اولاً افتخار میکنم که به مکتب اثنی عشری، دوازده امامی، مذهب شیعه مشرف شدم. خیلی خوشحالم که این را  انتخاب کردم و دعای من این است که انشاء الله  آن عزیزانی که میخواهند مشرف بشوند[به مذهب تشیع] خداوند یک راهی برای آنها  ـ به حرمت امام حسین علیه السلام و ائمه اطهار علیهم السلام ـ  نشان بدهند که [وارد] مکتب اهل بیت(ع) بشوند، و دعای مهمترم این است که انشاءالله خداوند متعال ظهور امام زمان را زودتر نزدیکتر بگرداند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.

InstagramTelegramBehanceEmailYoutube